بهمناسبت ولادت حضرت زینب() و روز پرستار
کارشناس علوم ارتباطات
آرامشم از آن تو!
شب از نیمه گذشت و این پنجمین باری است که به اتاق میآید و به دو بیمار نگاهی میاندازد، چنان آرام قدم بر میدارد که هیچکس صدای پایش را هم نمیشنود. پتوی پیرزن بیمار را مرتب میکند و تا میخواهد از اتاق خارج شود، صدای لرزان پیرزن را میشنود که میگوید دست خودش نیست و باز ملفحههایش را خیس کرده است. پرستار با نگاهی پر از محبت میگوید: «مادرجان نگران نباش، این از عوارض بیماری شماست. چند روز تحمل کنی این مشکلت حل میشه، الان زنگ میزنم تا بیان، ملحفهها رو عوض کنن و لباس تمیز براتون بیارن.» تلفن را بر میدارد و سفارش لباس میدهد. دست پیرزن را میگیرد، از روی تخت بلندش میکند و تا حمام همراهیاش میکند.
بهیار بخش فوراً ملحفههای تخت را عوض میکند و لباسهای تمیز را روی تخت میگذارد. پیرزن لباسها را میپوشد و انگار خوابش نمیبرد، پرستار دوباره به پیرزن سری میزند و دستهایش را میفشارد و به او دلگرمی میدهد که عدم کنترل ادرار تنها به خاطر بیماریاش است و به زودی رفع میشود. بیمار انگار دلش میخواهد با یکی درد و دل کند میگوید: «دخترم کاش همیشه شما اینجا باشی، چهقدر مهربونی، ازدواج کردی؟ بچهام داری؟ من دو تا پسر دارم که یک حالیام از مادرشون نمیپرسند.»
پرستار که اشک در چشمانش جمع شده، ادامه میدهد: «حاجخانم یک دختر هشت ساله دارم. چند وقتیه که مریضه، ناراحتی قلبی دارد و هر روز این بچه را از این بیمارستان به بیمارستان دیگری میبرم. طفلک جلوی چشمم داره آب میشه، دعا کن حالش زودتر خوب بشه، دکترها گفتند فقط باید معجزه بشه که یلدام بتونه بهتر از این نفس بکشه.» پیرزن اشکهای پرستار جوان را پاک کرد و زیر لب سورهی حمد را زمزمه کرد و شاید باروش نمیشود چگونه یک پرستار با این همه درد میتواند صبورانه به بیماران بخش رسیدگی کند.
عاطفهی پرستاران از عاطفهی حضرت زینب() سرچشمه میگیرد
پرستاری شغلی الهی است. بیدار ماندن تا صبح کمترین کاری است که این قشر از جامعه انجام میدهند و خوشا به حال آن پرستارانی که عاطفهی پرستاریشان از عاطفهی حضرت زینب() سرچشمه میگیرد.
پرستار بهخوبی میداند که نگاه عطشناک بیمار، تشنهی زلال مهر اوست و تن رنجور و خستهاش به مهربانی پرستاران مرهم میگیرد. او با نگاه مهربانش کویر عطشناک بیماری را سیراب کرده و گرمای زندگی را در او خواهد اندوخت. به راستی که چه زیبا امام صادق() فرمودند: «بیمار با هر چه که برایش ببرند، آرامش مییابد.» پس خوشا به سعادت پرستاران که لحظهلحظه زندگیشان را بر زلال آرامش و آسایش وجود انسانهای بیمار و رنجور جاری کردهاند و تمام هدفشان به آرامش رساندن بیماران است.
چگونه یک پرستار به بیماران آرامش میدهد؟
لبخند مهمان همیشگی لبان پرستاران است از زمان بستری کردن بیمار تا ترخیص آنان. «محبوبه سعادتی» یکی از پرستاران بیمارستان هفت طبقه بانک ملی ایران اعتقاد دارد خستگی پرستاری را باید با جان خرید. او در خصوص نقش پرستار در آرامش بیماران میگوید: «آرامش واژهی مقدسی است که پهنهای از مسائل را در برمیگیرد. این واژه اگر چه ساده به نظر میرسد ولیکن نقش مهمی را در چرخهی زندگی ایفا میکند. در زندگی روزمرهی ما با توجه به حجم مسایل و مشکلات تمامی انسانها، پرستاران در صدد یافتن راهی جهت رسیدن به این نقطهی مذکور میباشند. یکی از مشکلات عصر حاضر بیماریهای متعددی است که گریبانگیر انسانها شده است و در اینجا نقش پرستاران این اهدا کنندگان سلامت به بیماران، بهخوبی رؤیت میگردد. پرستاران علاوه بر ایفای نقش اجتماعی خود با برخورد مناسب و درک موقعیت فعلی بیماران میتوانند در بالا بردن سطح آرامش آنها مؤثر واقع گردند.»
این کارشناس ارشد پرستاری که دارای پنج سال سابقه کار در حرفهی پرستاری است، اضافه میکند: «علم نیز بهخوبی اثبات کرده است که تنها ارائه خدمات درمانی، بدون همراهی با عبارات آرام کننده و کاهندهی سطح اضطراب مفید نیست. تلقین و داشتن افکاری مثبت در پیشبرد سیر درمانی بیماران بسیار سودمند است. حمایتهای روحی و روانی، ارائه پاسخ مناسب و کمک کننده، درک موقعیت فعلی بیماران، همدلی و همدردی کردن با بیماران، آشنا کردن آنها با مسایل و مفاهیم معنوی و همراهی کردن بیماران تا رسیدن به مرز بهبودی از جمله نقشهای مؤثر پرستاران در رسیدن به آرامش است.»
مهارت پرستار در امور بالینی به بیماران اعتمادبهنفس میدهد
«فائزه بوغیری» یکی دیگر از پرستاران این بیمارستان که آرامش عمیقی در چهرهاش وجود دارد، در خصوص ایجاد آرامش و بهداشت روان لب به سخن میگشاید و میگوید: «نقش پرستار در آرامش بیماران ابعاد مختلفی دارد، حضور پرستار و ایفای نقش مستمر بر بالین بیمار هم از نظر جسمی و هم از نظر روحی در وضعیت بیمار مؤثر است و شاید به عقیدهی من این نقش ابعاد روحی و روانی گستردهتری داشته باشد. پرستاران در سختترین شرایط با افراد همراه میشوند و هر کلام و عملکردشان در تضعیف و یا تقویت روحیهی بیمار و خانوادهاش نقش مهمی دارد. پرستاران بیشترین وقت را با بیمار میگذرانند و ارتباط نزدیکی با وی برقرار میکنند. تمام حرکات و سخنان پرستاران هم از طرف بیمار و هم از طرف خانوادهاش به سرعت تجزیه و تحلیل شده و از آن نتیجهگیری میشود.»
این کارشناس ارشد پرستاری تصریح میکند مهارت پرستار در انجام امور بالینی و دانش وی در زمینهی کاری میتواند نوعی احساس اعتماد و خوشبینی را نسبت به درمانهای انجام شده و برنامهریزیهای صورت گرفته در بیمار ایجاد کند و یا بالعکس، عدم انجام این امور با علم و مهارت لازم به وضوح میتواند باعث تضعیف روحیهی بیمار و عدم اطمینان وی به تیم درمان شود.
وی با بیان اینکه پرستاران فشار کاری زیادی را متحمل میشوند، تأکید میکند: «نکتهای که به نظر من اهمیت بسیار زیادی دارد توجه به روحیات پرستاران و فشار کاری آنهاست. طبیعی است که همهی انسانها در مورد عزیزان خود و سلامتی آنها نگران هستند و انتظار دریافت بهترین مراقبتهای پزشکی و پرستاری را دارند؛ اما در شرایط کاری بسیار شلوغ و پراسترس بیمارستانی، اگر همراهان بیمار سعی در حفظ خونسردی خود کنند و با صبر و شکیبایی کافی، پرستاران و سایر پرسنلهای درمانی را در ارائهی خدمات پرستاری و پزشکی یاری کنند، بدون شک شاهد ارتقای سطح مراقبتی و بهداشتی بیماران خواهیم بود و بهعلاوه استرس کاری پرستاران نیز کاهش چشمگیری خواهد یافت.»
خستگی در چشمان این دو پرستار موج میزند و هر دو لباسهایشان را پوشیده و شیفتهایشان را تحویل دادهاند؛ از آنها میخواهیم از خاطرات تلخ و شیرین روزهای کاریشان برایمان تعریف کنند.
هنوز صدای قرآن خواندن زن در گوشم نجوا میکند
ابتدا خانم سعادتی به بیان خاطراتش میپردازد: «تجربیات گذشته است جزء جداییناپذیری از زندگی من تبدیل میشوند. طی این پنج سال خاطرات بسیار زیادی داشتهام که هر کدام از آنها برههای از گذشته را برایم تداعی میکند. یادم میآید دو سال از سابقهی کاریام را در بخش اطفال گذراندم و خاطرات زیادی از آن روزها برایم باقی مانده است. زیبایی لبخندهای شیرین و پاکی نگاه معصومانهی کودکانی که دنیا را همچون جزئی از اسباببازیهای خود تصور میکنند و تیرگی مرگ و ناله و فغان و رنجهایی که این کودکان را به خود درگیر کرده بود هیچگاه از ذهنم خارج نمیشود. هنوز صدای قرآن خواندن مادر آن پسر دوازده سالهی عراقی بر بالیناش در گوشم نجوا میکند. این پسر شش ماه در بخش بستری بود و وابستگی شدیدی بین او و پرسنل بیمارستان ایجاد شد؛ اما به دلیل پیشرفت بیماری، ما را تنها گذاشت و به دیار باقی شتافت. هرگز نتوانستم دستهای کوچک این فرشتگان را فراموش کنم و از همه غمانگیزتر خاطرهی مرگ نوزاد پنج روزهی مسیحی بود که بعد از فوتش با حضور پدر روحانی و خانوادهاش مراسم تدفین را طبق سبک و سیاق خود بهجا آوردند و روح کوچک او را با تطهیر آب مقدس به آرامش رساندند.»
این پرستار جوان به خاطرات شیریناش نیز اشاره میکند: «برگزاری مراسم تولد برای کودک سه سالهای که قادر به حرکت دادن اندامش نبود، از بهترین خاطرات من در طی این سالهاست. پرسنل بیمارستان دست در دست هم دادند و با همکاری یکدیگر جشن تولدی را برایش برگزار کردند و لبخند را بر لبانش نشاندند.»
شفای پسر سرطانی بهترین خاطرهی یک پرستار
خانم بوغیری نیز خاطراتی را برایمان تعریف کرد که اشک و لبخند را توأمان به همراه داشت. او به بیان خاطرهای از کودکی بیمار پرداخت: «سال 86 در بخش اطفال مشغول به کار بودم، در آن زمان برای چند ماه در بخش هماتولوژی و انکولوژی اطفال کار میکردم و بچههای دوست داشتنی زیادی بودند که اغلب با بیماریهای وخیمی دست و پنجه نرم میکردند. خوب به خاطر دارم که یک روز پسر بچهی یازده سالهی خوش قد و بالایی به خاطر تب بسیار شدید در بیمارستان بستری شد. حسام کلاس پنجم بود و با وجود هوش بسیار بالایی که داشت بسیار تودار و مغرور بود و این حس را میتوانستم در زمان انجام آزمایشهایش به خوبی درک کنم؛ چرا که برعکس همهی همسن و سالانش نه جیغ میزد و نه گریه میکرد. تنها عکسالعملی که از خود نشان میداد گاز گرفتن لبش بود و منتظر میماند تا آزمایش تمام شود؛ اما مطمئن بودم در دلش از این اتفاق بسیار ناراحت و نگران بود. بالاخره با انجام بیوپسی مغز و استخوان مشخص شد که حسام مبتلا به سرطان خون است و این خبر شوک بزرگی برای پرسنل و خانوادهاش به وجود آورد. اما چارهای نبود باید شیمی درمانی به امید موفق بودن شروع میشد. حسام دو سه دوره برای شیمی درمانی به بیمارستان مراجعه کرد و مثل اکثر بچههای دیگر بعد از چند جلسه موها و ابروانش شروع به ریزش کرد.
دیگر حسام، آن پسر باهوش روزهای اول نبود، گوشهگیر و منزوی شده بود و پرخاشگری در وجودش رخنه کرد. دل به درس نمیداد، همه منتظر بودیم شیمی درمانی مؤثر واقع گردد و حسام درمان شود؛ اما یکی دو ماهی خبری از حسام نشد و دیگر برای ادامهی درمان به بیمارستان مراجعه نکرد. پیگیر که شدیم فهمیدیم مادر حسام با دیدن تغییرات ظاهری او تصمیم به قطع شیمی درمانی گرفته و او را برای ادامهی درمان به خدا و ائمه سپرده است. ما مطمئن بودیم پیشرفت بیماری بدون درمان بسیار خطرناک است. پنج ماه گذشت و از حسام خبری نشد، همه فکر میکردیم که اتفاقی برای او افتاده و در دلمان این رفتار مادرش را سرزنش میکردیم. یک شب که شیفت بودم، مادر حسام به بیمارستان آمد و یک قابلمه بزرگ ماکارونی همراه خود آورده بود؛ چون میدانست بچهها عاشق ماکارونی هستند. خیلی کنجکاو شدیم، همه دورش جمع شدیم و از حسام پرسیدیم. مادر حسام گفت حال پسرش خیلی خوب شده و دیگر هیچ علامتی از بیماری ندارد. شفایش را از خدا و ائمه گرفتم و در آزمایشهای جدیدش همه چیز طبیعی است. با شنیدن این حرفها همهی ما واقعاً پر از شوق شدیم و خدا را به خاطر این لطف بزرگ از ته قلب سپاس گفتیم.»
پرستارها به سمت سرویس ایاب و ذهابشان میروند و مطمئن هستیم تا پایشان به سرویس برسد از فرط خستگی به خواب فرو میروند.در حیرت هستیم که خدا با این پرستاران چه کرده است که شبها از غم همنوعان رنجور، خواب را بر چشم خود حرام میکنند و به خستگی درس استقامت و صبوری میدهند. دست مریزادی به همهی پرستارانی که به چیزی جز به آرامش رساندن بیمار فکر نمیکنند؛ آنهم در سالی که آغاز و پایانش با روز پرستار همراه بود.