فیلم‌نامه‌ی کوتاه



پروانه‌ی کسب      
داخلی/ رستوران/ روز          
 مردم دور میزهای رستوران نشسته‌اند. گارسون‌ها در رفت و آمد هستند. عده‌ای رستوران را ترک می‌کنند و چند مشتری جدید وارد می‌شوند. چند خانم با پوشش‌های متنوع و مناسب، در حال غذا خوردن هستند. صدای موزیک ملایمی شنیده می‌شود که گاه با صدای خنده و صحبت مشتریان در هم می‌آمیزد. خانمی با لباس قرمز وارد رستوران می‌شود و با نگاهی به اطراف رستوران به سمت میزی می‌رود که خالی است. زن که بسیار بدحجاب است، می‌نشیند و جعبه سیگارش را از کیفش در می‌آورد. گارسونی با احترام به سراغ زن می‌رود. بعد از صحبت کوتاهی، سفارشی را ثبت کرده و می‌رود. دو جوان در حال غذا خوردن به زن نگاه می‌کنند و پوزخند می‌زنند. مردی میان‌سال و موقری که در میز روبه‌روی میز زن نشسته است، متوجه خنده جوان‌ها می‌شود. زن پاهایش را به تناوب تکان می‌دهد و سیگارش را روشن می‌کند. سپس گوشی تلفن‌همراهش را برمی‌دارد و با خواندن پیامکی به صدای بلند می‌خندد. برخی از حاضرین با ناراحتی به زن نگاه می‌کنند. زن دستی بین موهایش می‌کشد. هنگام این کار تقریباً روسری‌اش را بر می‌دارد. در این لحظه مرد میان‌سال از غذا خوردن دست می‌کشد؛ سپس از جایش بلند می‌شود و به سمت میز زن می‌رود. مرد در حالی‌که نگاهش رو به زمین است؛ کنار میز زن می‌ایستد.  
مرد: می‌بخشید خانم، اگه امکان داره به احترام اکثریت حجاب‌تون رو رعایت کنین.
 زن با تحقیر نگاهی به مرد می‌اندازد؛ سپس پکی به سیگارش می‌زند و با خشم به مرد می‌نگرد.                                        
 زن: (با صدای بلند) به تو چه، چه کاره‌ای؟ کلانتری یا معاونش؟ (صدایی بلندتر) بابا چرا دس از سر مردم بر نمی‌دارین؟
مرد سرش را بلند می‌کند، نگاه معناداری به زن می‌اندازد و سرش را به علامت تأسف تکان می‌دهد. مردم و گارسون‌ها به مرد خیره شده‌اند. مرد به سمت میزش می‌رود؛ کت و کیفش را بر می‌دارد و در حالی که هنوز ظرف غذای نیمه تمامش روی میز است، از رستوران خارج می‌شود. کنار در ورودی روی دیوار تابلویی نصب شده است که روی آن نوشته شده است. «از پذیرایی بانوان بدحجاب اکیداً معذوریم.»