سر داده‌اند آیینه‌ها با من سرودت را

با نور می‌بافند هر شب تار و پودت را

 

دنیا ندارد نقشه‌ای تا با نگاه شوق

پیدا کند روی زمین حد و حدودت را

 

وقتی بهشتی‌های عاشق جشن می‌گیرند

با دسته‌دسته یاسمن روز ورودت را

 

بی‌تابی و دلواپسی پل می‌زند عمری‌ست

از خواب‌هایم تا لب چشم کبودت را

 

آرامش روحم! ادای دین تو سخت است

حالا که قسمت کرده‌ای با من وجودت را

 

نه... فرش‌های کهنه‌ی خانه نمی‌فهمند

قدر قدم‌های تو و بود و نبودت را

 

بال پریدن‌های من بودی تمام عمر

با هر فراز از دور می‌دیدم فرودت را

 

من شوق دریا داشتم اما نفهمیدم

امواج بی‌سامان من خشکاند رودت را

 

بگذار دائم بوسه‌بارانت کنم مادر!

با چه زبانی سر دهم امشب سرودت را؟