ای عزیز من! نه عیب آن‌ بِه که پنهانی بود!

نویسنده


کارشناس علوم ارتباطات

نگاهی بر پدیده‌ی از بین رفتن قبح گناه در جامعه

تصویر اول: دهه‌ی 1350

سعیده به روال همیشگی، یک‌ریز حرف می‌زند و مجال صحبت کردن به هیچ‌کس را نمی‌دهد؛ اما هرچه صحبت‌های سعیده جدی‌تر می‌شود؛ واکنش بچه‌ها هم بیش‌تر و بیش‌تر می‌شود. سحر، حرف سپیده را قطع می‌کند و می‌‌گوید: «چه می‌گویی سعیده؟ مگر می‌شود؟ یعنی به جایی می‌رسیم که همه‌چیز، رنگ و بوی دیگری به‌خود می‌گیرد و از شکل و شمایل عادی‌اش خارج می‌شود؟»

سعیده به علامت تأیید سری تکان می‌دهد و می‌گوید: «بله، من هم وقتی شنیدم باور نمی‌کردم. فکرش را بکنید زن‌ها را در هیبت مردان و مردها را با ظاهر و پوششی نه در خور خودشان ببینیم؛ مثلاً تجسم کنید خاله‌شهین با همین هیکل چاق و فربه و موهای فرفری‌اش، لباس شوهرش اکبرآقا را پوشیده، لم داده به پشتی و در حالی که نخ سیگاری را به‌دست گرفته در حال تماشای فوتباله!»

صدای خنده‌ی بچه‌ها در فضا می‌پیچد و در همین موقع خاله‌شهین حلال‌زاده هم با یک سینی چای وارد می‌شود. بادی به غبغب می‌اندازد و می‌گوید: «باز به خودمان که به همه‌ی کارها می‌رسیم. شما جوون‌های امروزی که جز هِرهِر کردن و خندیدن کاری بلد نیستید.» سینی چای را روی تاقچه می‌گذارد و در حالی که از اتاق خارج می‌شود با همان صدای کلفتش می‌گوید: «احترام‌سادات، حرف و حدیث‌هاتون که تموم شد یادت نره این‌جا و آشپزخونه رو مرتب کنی مادر!» احترام‌سادات با یک چَشم محکم و جانانه، خیال مادر را راحت می‌کند و به‌سمت طاقچه و سینی چای می‌رود.

تصویر دوم: دهه‌ی 1360

عقربه‌های ساعت نشان می‌دهد که هنوز پنج ساعت دیگر تا اذان مغرب و افطار باقی مانده است و مریم که در قافله‌ی روزه‌داران نیست، دیگر رمقی در خود نمی‌بیند. با دستان لرزان، بطری کوچک آبش را درمی‌آورد و جرعه‌ای از آن را بر لبان خشکش می‌گذارد. روح تازه‌ای می‌گیرد به گام‌های تندش، شتاب تندتری می‌دهد؛ اما در همین خیز برداشتن و گردش سر، نگاه متعجب بی‌بی‌خانم او را میخکوب می‌کند. سرتاپای مریم گُر می‌گیرد و سرخی گونه‌هایش به بی‌بی‌خانم می‌فهماند که این روزه‌خواری را به‌پای چشم سفیدی و ضعف ایمان مریم نگذارد. جواب سلام لرزان و ضعیف مریم، علیک سلام سرد بی‌بی‌خانم می‌شود و بس! همین دل‌شوره‌ی مریم را بیش‌تر و بیش‌تر می‌کند تا آن‌جا که نمی‌فهمد کی به در خانه رسیده است!

تصویر سوم: دهه‌ی 1370

بوی نان داغ هوش و حواس همه را می‌پراند و در این میان، نرگس به‌عادت همیشه، گوی سبقت را از دیگران می‌رباید و سراغ ناهار را از مادر می‌گیرد. مادر هم او را مطمئن می‌کند که همه‌چیز آماده است و از نرگس و سایر بچه‌ها می‌خواهد در پهن کردن سفره و تدارک ناهار کمکش کند. به فاصله‌ی کمی سفره پهن می‌شود. بی‌بی و آقاجون سر جای همیشگی و رأس سفره قرار می‌گیرند و بقیه‌ی بچه‌ها هم کنارشان، در حالی که باز برای بودن و هم‌جواری با بی‌بی و پدربزرگ، قیل‌وقال و بگومگوی همیشگی برپا می‌‎شود که چشم‌غره‌ی پدر سازگار می‌گردد و دوباره نظم و سکوت حاکم می‌شود. با رد و بدل شدن محتواهای سفره بین اعضای خانواده، پدر سر صحبت را باز می‌کند و با نگاه معناداری، از نتیجه‌ی جریان خواستگاری دیشب می‌پرسد. همه‌ی نگاه‌ها به سمت نسرین می‌رود و او با شرم و حیایی دخترانه، بی‌آن‌که سرش را بالا بگیرد، نیاوردن پارچ آب را بهانه می‌کند و راهی آشپزخانه می‌شود. مادر هم فرصت را غنیمت می‌شمارد و با لبخند ملیحی، رضایت نسرین را به این وصلت اعلام می‌کند. همه مسرور و راضی از پاسخ نسرین هستند که صدای رسای پدر خطاب به ناصر، توجه‌ها را به‌سمت او می‌کشاند. باز ناصر، غرق در شیطنت پسرانه، از اصول خانه غافل شده و پایش را دراز کرده که این مسئله از نگاه پدر، بی‌احترامی به سفره، نان و برکت و بزرگان خانه و سایر اعضاست. پا در میانی بی‌بی به این قضیه خاتمه می‌دهد و مرور جریان‌ها و اتفاق‌های پیش‌آمده‌ی امروز، نقل و نبات مجلس می‌شود که هرکس با شور و هیجان مخصوص به‌خود، رشته‌ی کلام را به‌دست می‌گیرد و تا آن‌جا این گفت و شنود ادامه می‌یابد که دیگر چیزی برای خوردن و آشامیدن سر سفره باقی نمی‌ماند.

تصویر چهارم: دهه‌ی 1380

در چند قدمی خانه، با خود آرزو می‌کند کاش وقتی در را باز می‌کند کسی به استقبالش بیاید! مدت‌هاست که طعم خوش یک غذای گرم و خانگی را نچشیده، زنگ تلفن همراهش او را از این افکار خارج می‌سازد. مادر از آن طرف خط به او یادآوری می‌کند که امروز هم تا دیروقت سر کار است. پس باید از غذاهای فریز شده برای سیر کردن خود استفاده کند.

بوق‌های ممتد خودروهای عبوری امانش را می‌برد. ماشین‌های مدل بالا با سیستم‌هایی که پژواک صدای‌شان کم از زلزله و زمین‌لرزه نیست. عباراتی که راننده و سرنشینان این خودروها بر زبان می‌آورند هم برایش آشنا و تکراری است. پس تصمیم می‌گیرد از حاشیه‌ و گوشه‌ی خیابان برای عبور و گذر خود استفاده کند، به این امید که کم‌تر مورد آزار یا توجه این افراد که هر روز بر تعدادشان افزوده می‌شود، قرار گیرد.

به‌یاد می‌آورد که امشب همگی خانه‌ی مادربزرگ دعوت هستند؛ اما مطمئن نیست که همه، این دعوت را جدی بگیرند و سر وقت خود را به آن‌جا برسانند. در حقیقت، مدت‌هاست که دورهم بودن‌شان میسّر نشده؛ اما باز، مادربزرگ بر این آمدن‌ها اصرار می‌کند. شاید به‌این‌دلیل که می‌خواهد قابی دوباره برای تصور ذهنی خود از خانواده‌اش بسازد!

و اما تصویر پنجم: دهه‌ی 1390

سنگینی چمدان، نفسش را می‌برد. وارد اتاق می‌شود؛ اتاقی شش‌تخته و بی‌شباهت به اتاقش. می‌داند که نباید در پانسیون، انتظاراتی را که از خانه داشته، جست‌وجو کند. آبی به سر و صورتش می‌زند و در همین هنگام، طنین دل‌نشین اذان، حال و هوای شهر، کوچه و مسجد محله‌ی‌شان را تداعی می‌کند و به اتاق بازمی‌گردد. سجاده‌ی نماز که پهن می‌شود، سنگینی نگاه‌ها او را دنبال می‌کند. سر تا پای خود را برانداز می‌کند؛ اما هرچه جست‌وجو می‌کند، عیب و ایرادی در ظاهرش نمی‌یابد. نگاهی به ظاهر هم‌اتاقی‌‌هایش می‌اندازد، چهره، مو، لباس، آرایش و حتی زیورآلات آن‌ها برایش غریب به‌نظر می‌رسند. فارغ از افکار ناخوشایند، نمازش را به اتمام می‌رساند. می‌داند که فقط ساعاتی تا اذان مغرب و افطار باقی مانده؛ اما بوی سیگار در مشامش می‌پیچد. دلش می‌گیرد از این شهر و آدم‌هایش. به‌یاد صبح می‌افتد. واگن شلوغ مترو، مملو از آدم‌هایی که اکثرشان گوشه‌ای کز کرده‌اند و هندزفری گوشی‌شان آن‌ها را از دنیای پیرامون‌شان جدا ساخته است. قیافه‌ی اکثر دختران این شهر با یک‌دیگر مو نمی‌زند؛ مو و آرایش‌ها، بینی‌های عمل‌کرده و سر بالا، گونه‌های برجسته و لب‌های شتری!

«فاطمه خجسته» دانشجوی رشته‌ی کامپیوتر، در بیان چرایی این معضل می‌گوید: «تضعیف امر به معروف و نهی از منکر، موجب از بین رفتن قبح گناه در جامعه می‌شود.»

این بانو می‌افزاید: «در هر انسانی، باورها، گرایش‌ها و اراده به چشم می‌خورد؛ اما اگر هرکدام از این عناصر، در جهت درست به‌کار گرفته شوند، زمینه‌ی بروز ارتکاب به گناه را در فرد فراهم می‌سازند. پس باید باورها، گرایش‌ها و اراده‌ی‌مان را بارور و در جهت مثبت و صحیح سوق دهیم تا دچار لغزش نشویم و این نعمات خدادادی هم، هرز نشوند.»

«زهرا مقدم» یکی از بانوان طلبه، معتقد است گاه مصائب، جنبه‌ی دسته‌جمعی دارند و محصول گناهان جمعی هستند. «چرا امروز قبح گناه در جامعه‌ی کنونی از بین رفته است؟ چرا برخی میان حلال و حرام فرقی نمی‌گذارند؟ به چه‌علت امر به معروف و نهی از منکر کم‌رنگ شده؟ چرا نماز که ستون دین است، مورد بی‌توجهی قرار می‌گیرد و پرداخت خمس و زکات هم، گاهی به فراموشی سپرده می‌شود؟ چرا به حجاب و عفاف آن‌طور که باید پرداخته نمی‌شود؟

متأسفانه امروزه، روابط و دوستی‌های دو جنس مخالف، استفاده از مواد مخدر، رواج وسایلی هم‌چون ماهواره، و... نه‌تنها بر گسترش و رواج گناه دامن زده، بلکه قبح انجام گناهان را هم از بین برده است. همان‌گونه که در شرایط فعلی، گرفتن عکس‌های غیراخلاقی با موبایل و ارسال آن باعث اشاعه‌ی فحشا شده است و در این بین بی‌آن‌که متوجه باشیم ناخواسته از ضروریات دین و ارزش‌های‌مان فاصله می‌گیریم. حال آن‌که در اسلام، از تظاهر به گناه به‌شدت منع شده و دستور عیب‌پوشی داده شده است. به‌این‌دلیل که گناه، همگانی نشود، در حقیقت گناه را همانند آتش عنوان کرده‌اند. پس وقتی این آتش در نقطه‌ای به نقطه‌ی دیگر روشن شود باید کوشید تا آن را خاموش یا حداقل محاصره کرد؛ اما اگر به آن دامن زده شود، از نقطه‌ای به نقطه‌ی دیگر سرایت و شعله‌ها همه‌جا را فراخواهد گرفت. در‌این‌صورت است که دیگر کسی قادر به کنترل آن نخواهد بود.»

این بانوی حوزوی می‌افزاید: «حفظ ظاهر جامعه از آلودگی‌ها، خود، سد بزرگی در برابر فساد است؛ اما اشاعه‌ی فحشا و نشر گناه و تجاهر به فسق، این سد را می‌شکند، گناه را کوچک می‌کند و آلودگی به آن را، ساده نشان می‌دهد. این، در حالی است که گناهان روزمره‌ی ما، دارای آثار فردی هم هست که دامن‌گیرمان می‌گردند و شاید مهم‌ترین آن‌ها، سختی و تنگ‌دستی در زندگی، زنگار قلب، کوتاهی عمر، فراموشی، مستجاب نشدن دعا، الحاد و انکار و عذاب الهی در آخرت است.

به‌گونه‌ای که می‌بینیم، برخی ادعا می‌کنند که ما هر اندازه گناه می‌کنیم، نه‌تنها سختی و تنگ‌دستی مشاهده نمی‌کنیم، بلکه هر روز رفاه‌مان و روند زندگی‌مان هم بهتر و شیرین‌تر می‌شود. در پاسخ به این افراد باید گفت: این سؤالی بود که مردی از شعیب پیامبر(ص) پرسید و گفت: چرا من اینهمه گناه می‌کنم؛ خداوند مرا عقوبت نمی‌کند؟ که از سوی خداوند متعال پاسخ آمد: تو گرفتار بدترین عقوبت‌ها هستی و نمی‌دانی.»

«سپیده شیرزاد» هم در جایگاه یک بانوی مهندس، یادآور می‌شود: «برخی از ما انسان‌ها، نسبت به گناه بودن اعمال خودمان، آگاهی نداریم و ازهمین‌رو، گناه‌مان را نه در خفا که در ملأ عام انجام می‌دهیم. در مقابل برخی هم با اطلاع از گناه بودن اعمال‌شان آن‌ها را انجام می‌دهند که نشان از ضعف ایمان این افراد است. به‌هرحال، در هر دو حالت، افراد گناهان‌شان را چه سهوی و چه عمدی مرتکب می‌شوند و آن‌ها را بروز یا تعمیم می‌دهند.»

«لیلا مولوی» در بیان همین مسئله می‌گوید: «اگر خداوند، تو را عقوبت می‌کرد و تو قابلیت چنین مجازاتی را داشتی، آن‌وقت، ممکن بود عقوبت تو عذاب نباشد؛ بلکه رحمت ولطف می‌بود که سبب بیداری تو می‌گردید؛ اما آن‌چه اکنون، گرفتار آن هستی، صددرصد عقوبت است.»

در نهایت، تمامی ما شیعیان راستین، یک هدف والا و آرمانی را طلب و آرزو می‌کنیم که همانا، تعجیل در ظهور امام عصرمان مهدی موعود(عج) است؛ اما به‌راستی، تعجیل در ظهور ایشان، مقدماتی را نمی‌طلبد و نباید زمینه را برای این مهم مهیا کرد؟ آیا رواج گناه و تعمیم و نشر آن یا کم‌رنگ ساختن قبح انجام گناهان، به مطلوب دل‌مان می‌رسیم؟