حماسه‌ی زنان عاشورایی در کربلا، از آن جمله حماسه‌هایی است که باید همواره آن‌ها را به‌یاد داشت و از آن‌ها درس گرفت. ذکر رشادت چند زن تنها گوشه‌ای از شجاعت زنان در کربلاست.

تنها بانوی شهید در نبرد کربلا

ام‌وهب، همسر عبدالله بن‌عمیر، زنی دلیر، باغیرت و فداکار بود. او همراه همسر خویش در کوفه اقامت داشت. یک‌روز عبدالله دید عده‌ای خائن در نخیله‌ی کئفه گرد آمده‌اند تا برای جنگیدن با امام‌حسین(ع) راهی کربلا گردند. عبدالله با خود گفت من باید با کسانی که می‌خواهند پسر دختر پیامبر را به قتل برسانند، وارد نبرد شوم. همسرش نیز از عزم شوهر برای دفع اشرار اموی استقبال کرد و گفت: هرچه زودتر خود را برای این هدف پاک مهیا کن. من نیز مایلم همراه تو به کربلا بیایم. هنگامی که تاریکی شب فرا رسید، عبدالله با همسر و مادرش برای یاری امام از کوفه به کربلا رفت.

عبدالله با اذن امام، در حال رجزخوانی با سپاه اموی جنگید و با وجود زخم‌ها و قطع انگشتان دست چپش، هم‌چنان به رزم بی‌امان خود ادامه داد. در این‌وقت، ام‌وهب با عمود خیمه‌ای خود را به شوهر رسانید و به وی گفت: در راه حمایت از ذریّه‌ی پیامبراکرم فداکاری کن و از هجوم دشمن هراس به دل راه مده. شوهر خواست او را به خیمه‌ها بازگرداند؛ ولی زن خودداری ‎کرد و ‌گفت: از تو دست برنمی‌دارم، مگر آن‌که جان خویش را از دست دهم. حضرت اباعبدالله(ع) که ناظر این ماجرا بود، ام‌وهب را فراخواند و فرمود: خداوند به شما جزای خیر دهد! به‌سوی زنان بازگرد و با آن‌ها باش؛ زیرا جهادکردن و جنگیدن وظیفه‌ی بانوان نیست. ام‌وهب اطاعت کرد و بازگشت. عبدالله بعد از رزمی دلیرانه به شهادت رسید و پیکرش در خون شناور گردید.

ام‌وهب بار دیگر به‌ سوی میدان رزم دوید و خود را به پیکر خونین شوهر رسانید. خاک‌ها را از صورتش پاک کرد و گفت: گوارا باد بر تو بهشت. شمر بن‌ذی‌الجوشن که تحمل این شهامت و استواری یک زن را نداشت به غلام خود دستور داد کار او را تمام کن و غلام هم با نیزه‌ای او را به شهادت رساند. بدین‌گونه، ام‌وهب تنها بانویی است که در عرصه‌ی نبرد کربلا این فیض بزرگ را به‌خود اختصاص داد. هجوم وی به خصم را نمی‌توان ناشی از انگیزه‌های عاطفی تلقی کرد. هرچند او به همسرش علاقه داشت و مجروح شدن وی برایش ناراحت‌کننده بود، اما با تأمل در سروده‌هایی که هنگام یورش‌بردن به دشمنان با عمود خیمه، بر زبان جاری می‌ساخت مشخص می‌شود که می‌خواهد از مقام امامت دفاع کند. ام‌وهب وقتی می‌بیند همسرش از ناحیه‌ی دست مجروح شده، از وی می‌خواهد به جنگ ادامه ندهد و به آغوش خانواده بازگردد؛ اما تاریخ قضاوت می‌کند که او به میدان می‌رود و شوهر را برای ادامه‌ی نبرد تشویق می‌کند. او چنان مشتاق درهم کوبیدن قوای اموی است که به جنگیدن شوهر کفایت نمی‌کند و خود وارد عمل می‌گردد و به درخواست همسرش برای مراجعت به خیمه‌ها اعتنایی نمی‌کند؛ اما امر امام را عاشقانه پیروی می‌کند. برخی منابع، داستان شهادت همسر وهب بن‌عبدالله بن‌حباب کلبی به همسر ابووهب عبدالله ‌بن‌عمیر کلبی نسبت داده شده و افزوده‌اند مؤلف ابصارالحسین‌ این اشتباه را مرتکب گردیده است و زن ابن‌عمیر وقتی به فرمان امام از میدان رزم به خیمه‌ها رفت، دیگر بازنگشت که کشته شود (امینی،یاران امام حسین ع، ص106).

درباره‌ی وهب بن‌عبدالله ارباب مقاتل گفته‌اند به تقوا، ایمان و دلاوری معروف و جوانی خوش‌سیما و نیکوخویی بوده و هفده روز از دامادی او گذشته که همراه مادر و همسر عازم کربلا گردیده است. مادر به فرزندش گفت: ای عزیز دل‌بند! با آن‌که فراقت بر من ناگوار است؛ اما بنگر که جگرگوشه‌ی مصطفی در دشت نینوا تنهاست. می‌خواهم مرا از خون خود شربتی دهی تا شیری که از سینه‌ام نوش‌جان کرده‌ای بر تو حلال گردد. تمنا دارم جان بر طبق اخلاص نهاده نزد اباعبدالله بروی تا فردای قیامت از تو راضی باشم. وهب با تشویق مادر، اسب تاخت و رجز خواند. به میدان مبارزه رفت و جمعی از ستم‌گران را به قتل رسانید و از میدان بازگشت. نزد مادر و همسرش آمد و به مادر خویش گفت: آیا از من راضی گردیدی؟ او پاسخ داد: موقعی از تو رضایت دارم که پیشِ روی امام کشته شوی تا شفاعت جدش در فردای قیامت شامل حالت گردد. او به مبارزه ادامه داد تا آن‌که دو دستش قطع گردید و پیکرش بر زمین افتاد. سرش را از تن جدا ساختند و نزد سپاه حسینی انداختند. مادرش دوید و سر بریده‌ی پسر را برداشت و گونه بر گونه‌اش ‌نهاد و ‌گفت: آفرین! نیکو عمل کردی. ای جان مادر و ای حلال‌زاده! اکنون رضایت مرا کامل کردی و به خیل شهیدان راه خدا پیوستی. آن‌گاه عمود خیمه‌ای را برداشت و به رزمگاه آمد که امام‌ او را از جنگیدن با اشقیا بازداشت و به‌سوی خیمه‌ها بازگردانیده شد. وقتی همسر وهب به‌سوی شوهر دوید و صورت به صورتش نهاد توسط غلام شمر بن‌ذی‌الجوشن کشته شد.

فریادی در سکوت

گاهی در نهاد برخی افراد، گوهرهایی وجود دارد که باید توسط دیگران شناسایی گردد و در مسیر اصلی خود قرار گیرند. زهیر بن‌قین از همان کسانی بود که نیاز داشت، افراد حق‌طلب و فداکاری او را شکوفا سازند. نخستین گام را حضرت امام‌حسین(ع) و گام دوم را همسرش دِلهم در این راستا برداشت.

زهیر در سال شصت هجری همراه افرادی از طایفه‌اش به سفر حج مشرف گردید و مناسک را به‌جا آورد. این کاروان کوچک با این‌که می‌دانست حق با امام‌حسین(ع) است، ولی مایل نبود در رکاب امام قرار گیرد. به‌همین‌دلیل، اگر کاروان حسینی در منزلی فرود می‌آمد، زهیر و اطرافیان در مکانی بالاتر توقف می‌کردند. زهیر با جدیت تمام می‌کوشید با حضرت اباعبدالله روبه‌رو نگردد؛ زیرا موقعیت اجتماعی ویژه‌ای داشت و از حامیان عثمان به‌شمار می‌رفت. از سوی دیگر، می‌خواست بی‌طرف بماند و روابط دوستانه‌ی خود را با امویان حفظ کند و با امام هم نجنگد. امام‌حسین‌(ع) به‌خوبی متوجه این واقعیت بود که زهیر جوانی دلیر، سخنور و داناست و حیف است با آن‌همه شایستگی در جبهه‌ی باطل قرار گیرد و از آزادگی محروم گردد. درجایی خیمه‌های زهیریان درست در مجاورت چادر امام‌حسین(ع) قرار گرفت. فرستاده‌ی امام به نزد زهیر رفت و گفت: حضرت اباعبدالله تو را طلبیده است. زهیر از شدت هراس نتوانست سخنی بر زبان آورد و حتی از اندیشیدن هم عاجز گردید. دوراهی سختی در مقابلش قرار گرفت که انتخاب یکی از مسیرها برایش چندان کارساده‌ای نبود؛ البته نیک متوجه بود که راه امام‌ به رستگاری ختم می‌گردد و همگامی با امویان دنائت را به‌ارمغان می‌آورد.

در این لحظه‌های حساس، همسرش دلهم سکوت را شکست و به زهیر گفت: سبحان‌الله! فرزند رسول‌خدا از تو دعوت می‌کند که به‌یاری او بشتابی؛ اما تو در پذیرش آن تردید به‌دل راه می‌دهی. زهیر نتوانست مقاومت کند و از جای خود برخاست و گفت: خیمه‌ی مرا روبه‌روی خیمه‌ی حسین قرار دهید. او بدون لحظه‌ای درنگ خود را به پیشگاه امام رسانید. مشاهده‌ی سیمای ملکوتی امام، تحولی شگرف در روح و روان او پدید آورد. دلهم که از نتیجه‌ی گفته‌هایش خبر نداشت، باحیرت دید شوهرش باسیمایی گشاده و شکفته برگشت و گفت: «تو باید به ‌نزد خانواده‌ی خویش بازگردی. تصمیم گرفته‌ام همراه امام‌حسین(ع) باشم.» آن بانو که تیرش به هدف خورده بود، به زهیر گفت: برو، خداوند به تو خیر عنایت کند. تقاضای من این است که روز قیامت در پیشگاه جد بزرگوار حسین(ع) به یاد من هم باشی.

هویت اصیل زهیر، توسط امویان به غارت رفته بود؛ ولی همسر شایسته‌اش موجب گردید زهیر، آن گوهر را بازیابد و همای سعادت را به‌آغوش گیرد. زهیر با تشویق‌های این بانوی قهرمان در سپاه حسینی قرار گرفت و پس از رزمی خالصانه و به‌هلاکت رساندن 120نفر از قوای ابن‌زیاد به شهادت رسید(اعیان الشیعه، ج20، ص38).

زهیر به‌دلیل اعتقاد و افکار خاصی که داشت در اجابت دعوت امام تعلل ورزید؛ اما همسرش تردید شوهر را در این‌باره مورد نکوهش و ملامت قرار داد و در واقع، قبل از زهیر، این دلهم است که به ندای امام لبیک گفت و همسر را تشویق به‌همراهی با حماسه‌آفرینان کربلا کرد. در شرایط آشفته‌‌ی آن عصر که معمولاً بانوان نیاز به سرپرست داشته و شوهر را حامی و مسئول تمام مسائل اقتصادی، اجتماعی و امنیتی خانواده می‌دانستند، دلهم تمامی ناملایمت‌های آینده را به‌جان می‌خرد تا راه حسین پایدار بماند.

تشویق مادر و شهادت فرزند

جناده ‌بن‌کعب انصاری خزرجی‌مکی، دارای کمالات ارزش‌مندی بود و از ارادتمندان به خاندان رسالت و شیعیان علی(ع) به‌شمار می‌رفت. او همراه خانواده‌اش از مکه عازم نینوا شد تا آمادگی خویش را برای یاری امام‌حسین(ع) اعلام کند. پس از شهادت جناده، همسرش که بانویی شجاع و قهرمان‌پرور بود از فرزند جوان خود که عمرو، نام داشت، خواست که برای حمایت از امام خویش مهیا گردد. عمرو با تشویق مادر با شهامتش به‌حضور امام‌حسین(ع) شرفیاب گردید و با مشاهده‌ی سیمای ملکوتی امام، برای یاری او تصمیمی قاطع گرفت و با چهره‌ای شکفته و روحیه‌ای آمیخته به‌شوق و رغبت وافر از حضرت اجازه خواست. امام فرمود: چون پدر این جوان درمیدان جنگ به‌شهادت رسید، شاید مادرش مایل نباشد او نیز در این رزم حضور یابد! عمرو گفت: من با ترغیب مادرم به خدمت شما شرفیاب گردیده‌ام تا اذن دهید با دشمنان اسلام، قرآن و عترت نبرد کنم. عمرو با شور و اخلاص خاصی با اشرار اموی جنگید تا به‌شهادت رسید و سرش را به‌سوی سپاه امام پرتاپ کردند. مادرش با دلی آرام و زبانی شاکر گفت: با شهادت شوهر و فرزندم، خود را نزد حق‌تعالی سرافراز می‌‎بینم. سپس سر بریده‌ی فرزند را در آغوش گرفت و گفت: آفرین بر تو پسرم! مرحبا به این همت والا! سپس او اشعاری خواند و موفق شد دو نفر از دشمنان را به هلاکت برساند(نوری،مستدرک‌الوسایل، ج3، ص830).

بانوی مقاوم و بافضیلت

ام‌خلف، همسر مسلم‌ بن‌عوسجه اسدی‌کوفی، از بانوان باغیرت، مقاوم و دلیر صدر اسلام است که در دوستی با خاندان عصمت و طهارت صادق و مصمم بود و با ایمانی راسخ برای حمایت از حق و فضیلت مهیا گردید و همراه همسرش و فرزندش به کاروان حسینی پیوست.

ام‌خلف این لیاقت را به‌دست آورد که به عقد ازدواج مردی عابد از اصحاب رسول‌الله(ص)، قاری قرآن، یعنی مسلم‌ بن‌عوسجه درآید. این مرد وارسته و فداکار، ضمن آن‌که در رکاب حضرت رسول و امیرالمؤمنین می‌جنگید، روزگار خود را به عبادت، ذکر و راز و نیاز با خداوند سپری می‌کرد. او که در پارسایی و راستی کم‌نظیر بود در کوفه با مسلم‌ بن‌عقیل بیعت کرد و از قیام حسینی به‌شدت و بااخلاص حمایت کرد. مسلم‌ بن‌عوسجه با شرکت در نبرد حماسه‌آفرین کربلا مشتاقانه به یاری امام‌حسین(ع) پرداخت. در برابر خودسری و بیدادگری هرگز سر فرود نیاورد. روز عاشورا از اباعبدالله(ع) رخصت مبارزه طلبید، امام فرمود تو به سوی خاندانت بازگرد؛ ولی او قبول نکرد و گفت: نه، به خدا سوگند! به‌خود اجازه نمی‌دهم به فرزند دختر رسول‌خدا(ص) پشت کنم و بایستی نیزه‌ام سینه‌ی دشمنان را بشکافد. تا شمشیر در دست دارم از خصم خبیث خواهم کشت؛ و اگر بی‌سلاح شدم با سنگ خواهم جنگید تا آن‌که کشته شوم. وقتی فرزند خلف عوسجه، صحنه‌ی کشته‌شدن پدر را مشاهده کرد منقلب شد و به امویان حمله کرد. امام ‌حسین(ع) مانع ادامه‌ی نبرد او شدند و فرمودند: تو به مراقبت از مادرت نیازمندتری تا این‌که با اشقیا بجنگی. بدین‌گونه خلف، فرمان امام را اطاعت کرد و بازگشت. ام‌خلف که بانویی شیردل و قهرمان‌پروربود برای پاسداری از نهضت حسینی، فرزند خویش را که عصاره‌ی جانش بود برای نبرد با دشمن ترغیب کرد و گفت: ای فرزندم! سلامت نفس را بر نصرت و یاری بر نواده‌ی رسول ‌خدا(ص) ترجیح می‌دهی. اگر از یاری امام امتناع کنی، هرگز از تو راضی نخواهم گشت. آن‌گاه خلف به تشویق مادرش که اسوه‌ی صبر و استقامت بود با اخلاصی ویژه به سپاه دشمن شرر افکند وحملاتش به‌قدری سریع و غیر منتظره بود که متجاور از سی‌نفر را هلاک کرد تا به‌دست فردی شقاوت‌پیشه در خون خود شناور گشت. دشمنان سر او را از تن جدا کردند و به سوی مادرش (ام‌ خلف) افکندند. او سر بریده را برداشت و بر آن بوسه زد و آن‌چنان نوحه و ماتمی به‌وجود آورد که دیگران را به گریه واداشت(ریاحین الشریعه، ج3، ص305).