عنوان فیلم: در بند
فیلمنامهنویس و فیلمساز: پرویز شهبازی
نقشآفرینان: نازنین بیاتی، پگاه آهنگرانی، احمد مهرانفر، بهرنگ علوی و...
*نازنین، دختری شهرستانی است که در رشتهی پزشکی دانشگاه تهران قبول شده است. او که ناچار است تا خالیشدن اتاق در خوابگاه برای خود مکانی پیدا کند از طریق بنگاه با دختری بهنام سحر، آشنا میشود که یکی از اتاقهای خانهاش را به او میدهد. نازنین بهدلیل رفت و آمدهای شبانهی چند دختر و پسر جوان به خانهی سحر و رفتار ولنگار و بیقید آنها معذب است و بالأخره بر سر همین موضوع با سحر دعوای سختی میکند و از خانهی او میرود؛ اما وقتی برای جمعکردن وسایل و گرفتن پولش به خانه برمیگردد سحر با التماس از او میخواهد بماند و آنها دوباره باهم آشتی میکنند . کمی بعد، سحر بازداشت میشود. نازنین به سراغ طلبکار سحر (زارعی) میرود و در ازای بدهی او چند سفته را امضا میکند تا سحر را بیرون بیاورد. وقتی سحر آزاد میشود به نازنین قول میدهد که پولش را از کسی که قرار بوده برایش ویزای آمریکا جور کند پس بگیرد و سفتههای نازنین را آزاد کند؛ اما درست روزی که برای پس گرفتن پولش میرود، متوجه میشود ویزایش جور شده است. او نازنین را دستبهسر میکند و از ایران خارج میشود. زارعی، جلوی خوابگاه نازنین را کتک میزند و از او سراغ پسرش را میگیرد. پسری که با تماس تلفنی نازنین جلوی خوابگاه میآید، همان فرید است که دختر، قبلاً او را در خانهی سحر دیده؛ اما نمیدانسته پسر زارعی است. عاقبت، فرید سفتههای نازنین را پاره میکند و از شیشهی ماشین بیرون میریزد.
عنوانبندی ابتدایی «در بند» با ترانهی قدیمی ایرلندی به نام «پدر و پسر» آغاز میشود و با همین ترانه هم بهپایان میرسد. ترانهای که قسمتی از بار مفهومی اثر را هم بهدوش میکشد و چه انتخاب خوبی است برای اثری که در لایههای زیرینش سعی کرده به اهمیت عنصر خانواده بپردازد.
اتومبیلی در جادهی پر پیچ و خم و بارانی شمال میراند، راننده با تلفن همراهش صحبت میکند و میگوید خارج از تهران است و نمیتواند برگردد... آنچه در ادامه میبینیم در واقع، اتفاقهایی است که در فلاشبکی تا پیش از این تلفن افتاده است. این بازی فرمی تا انتهای اثر رو نمیشود و مخاطب هنگامی به موضوع پی میبرد که راننده (فرید) جلوی خوابگاه با نازنین روبهرو میشود و نازنین میفهمد پسر زارعی همان فرید ابتدای فیلم است. پسری که قبلاً او را در خانهی سحر دیدهایم. بهنظر میرسد او هوش و حواس درست و حسابی ندارد و حتی دوستانش هم تحویلش نمیگیرند! اما غافلگیری، زمانی اتفاق میافتد که از قضا شخصیتی که در روایت اثر از همه کمرنگتر بوده و ظاهراً مهرهای عاطل و باطل بهشمار میرفته، درست زمانی که بهنظر میرسد هیچ امیدی به نجات نازنین از مخمصهای که در آن گیر افتاده وجود ندارد، از راه میرسد و با پارهکردن مدارک پدرش به داد قهرمانِ نازنینِ داستان میرسد و او را نجات میدهد.
نازنین، مهربان و خوشقلب است و بدی را برای هیچکس نمیخواهد. با تمام وجود سعی میکند به سحر که او را از خانهاش بیرون انداخته کمک کند. برای رعایت ادب و احترام، کنار مهمانان سحر که فرسنگها از او و دنیایش فاصله دارند مینشیند؛ اما بههیچ قیمتی حاضر نیست از اصول خود کوتاه بیاید، حتی بهقیمت آوارهشدن زیر باران در شهری شلوغ و بیدر و پیکر. شاید بههمین دلیل است که هنگام تماشای سکانس انتهایی «در بند» وقتی فرید کاغذها را پاره میکند و از ماشین بیرون میریزد، تماشاگر هم بههمراه نازنین نفس راحتی میکشد! بهنظر میرسد «شهبازی» تلاش کرده در «در بند» که برخی آن را شبیه «نفس عمیق» دیگر ساختهی او میدانند، از نگاه تیره و ناامیدانهی «نفس عمیق» فاصله گرفته و روزنهی امیدی برای نجات قهرمانش باز نگه دارد.
نازنین اگرچه شهرستانی است، بیدستوپا و بیعرضه نیست. متکی بهنفس است و سعی میکند با تدریس خصوصی، باری از دوش خانوادهاش بردارد. او تحت نظارت و کنترل صحیح یک خانوادهی واقعی رشد کرده و به اصولی معتقد است. از تنها ماندن با پسری غریبه در یک اتاق معذب است؛ اما دست و پایش را گم نمیکند. حتی وقتی با سحر و دوستانش برای شام بیرون میرود، با وجودیکه شال اهدایی سحر را پوشیده و مختصری آرایش کرده، باز هم متانت خود را حفظ کرده و اصالتی ذاتی در چهره، نگاه و رفتار اوست. درست نقطهی مقابل او سحر قرار دارد. دختری بیقید و بند و ولنگار که گویی از زیر بوته بهعمل آمده و هیچ نشانهای دال بر خانواده داشتن او وجود ندارد. تنها زندگی میکند و خانهاش پاتوق عدهای دختر و پسر الکیخوش و آویزان است. «در بند» علیرغم شکل ظاهریاش که در آن، خانواده بهمعنای واقعی وجود ندارد، اتفاقاً در لایههای زیرین خود عنصر خانواده و تربیت صحیح خانوادگی را بهنقد میکشد. اگرچه ما خانوادهی هیچکدام از شخصیتها را نمیبینیم، رفتار و کردار نازنین، تفاوت چشمگیری با بقیه دارد که همهی این تفاوت را نمیتوان به شهرستانی بودن او و تهرانی بودن بقیه نسبت داد. مثال نقضش هم، همکلاسی تهرانیاش است که نازنین، یکشب را در خانهی او بهسر میبرد و هم او و هم پدرش رفتار معقولی دارند.
شخصیتهای «در بند» واقعی و باورپذیرند و دارای نقاط قوت و ضعف ملموسی هستند که موجب میشود با آنها همذاتپنداری کنیم. حتی سحر با وجود رفتار نامناسبش در جاهایی همدلی مخاطب را برمیانگیزد. برای مثال، سکانسی که پس از بازداشت شدنش حتی یک نفر از دوستانش حاضر نیست به او کمک کند، نشاندهندهی عمق تنهایی و بیچارگی اوست. همان تنهایی که باعث میشود پس از کتک کاریاش با نازنین، با التماس و گریه از او خواهش کند که بماند و ترکش نکند.
فیلمساز بهورطهی تیپسازی نیفتاده و از کنار هیچکدام از شخصیتها سرسری عبور نکرده است؛ چه دختر و پسرهای آسوپاسی که خانهی سحر را به پاتوق تبدیل کردهاند و چه آدمهای بازاری که در این وانفسا برای بقا دستوپا میزنند. جا دارد به بازی خوب «احمد مهرانفر» اشاره کنیم که با جزئیاتی که به کاراکتر حمید بخشیده، از او یک لمپن امروزی و آشنا ساخته است.
نازنین، همچون خیلی از شهرستانیها به شهر بزرگ و بیدر و پیکری که به آن وارد شده، اعتماد ندارد. در ابتدای ورودش نسبت به امضا کردن هر ورقهای گارد میگیرد، در حالی که همین نازنین در انتهای داستان پای سفتههایی به آن مهمی را برای نجات دوستش امضا میزند. شهر همان شهر است و آدمها همان آدمها. پس چه اتفاقی افتاده که نازنین حاضر شده تن به چنین خطری بدهد و سفتهها را امضا کند؟ اینجاست که تفاوت میان نازنین که تحت حمایت یک خانوادهی درست و حسابی رشد کرده با سحر و دوستانش که محصول خانوادههایی گسسته و بیقید و بند هستند آشکار میشود. همان نازنین که در عین رعایت ادب و احترام هیچ تضمینی به مادر دختری که برای تدریس خصوصی به خانهاش رفته نمیدهد، وقتی میبیند سحر تک و تنهاست و هیچکس نیست که به او کمک کند، دست به هر کاری میزند و حتی بهجای او سفته امضا میکند. شاید برای اینکه او کمک به همنوع را بهخوبی آموخته؛ اما هنوز قواعد بازی در دنیای بیرحم و بیدر و پیکر آدم بزرگها را نیاموخته است. قواعدی که اواخر داستان بهنظر میرسد جبر زمانه و تجربههای تلخی که در همان زمان اندک کسب کرده به او آموخته است؛ مثل عوض کردن قفل و امضا نکردن رسید. همهی اینها موجب شده نازنین از تیپ کلیشهای دختر شهرستانی مظلوم و بیگناه، فاصله گرفته و به شخصیتی محکم و دراماتیک بدل شود. نازنین بهخاطر خوشقلبی و زودباوریاش بهدام میافتد. او مثل هر فرد دیگری دچار اشتباه میشود و پای تاوان اشتباهش هم میایستد و مگر نه اینکه همین جزئیات ریز است که شخصیت را باورپذیر میکند؟ راستی کدامیک از ما میتوانیم ادعا کنیم هرگز چوب سادگیمان را نخورده و چنین اشتباههایی را مرتکب نشدهایم؟
«شهبازی» داستانش را بهدرستی روایت میکند و آنچه قصد دارد بگوید در لایههای پنهان اثرش مستتر است و همین، موجبشده لذت کشف و رمزگشایی اثر برای مخاطب فراهم شود. او برای رساندن پیامش به مخاطب از زبان تصویر و سینما استفاده میکند؛ از آن جمله میتوان به استفادهی درست و بهجا از سکانسهای قرینه در منتقل کردن بار معنایی فیلم، همچنین در باورپذیر شدن سیر تحولی شخصیت نازنین، اشاره کرد. برای مثال، دو سکانس قرینهای که نازنین تلفنی با خواهرش صحبت میکند. در هر دو سکانس باران میبارد. در اولی بارش باران به انتقال حسوحال شاد و آرام نازنین به مخاطب کمک میکند. نازنین با اعتماد بهنفس و امیدوار به خواهرش میگوید با تدریس خصوصی، بخشی از هزینههای دانشگاه را تأمین میکند؛ اما در دومی نازنین خسته و ناامید و درهم شکسته از خواهرش میخواهد برای او پول جور کند. باران نیز در اینجا کارکردی دقیقاً عکس سکانس قبلی دارد و حسوحال گرفته و غمآلود صحنه را بهخوبی منتقل میکند. همینطور دو سکانس قرینهای که فرید در حال رانندگی است که در اولی گرهافکنی ابتدایی داستان رقم میخورد و فیلم آغاز میشود و در دومی گرهگشایی انتهایی اتفاق میافتد و داستان بهپایان میرسد. از دیگر سکانسهای قرینهای که کارکرد مثبتی در کلیت اثر داشته، میتوان به ورود نازنین به خانهی شلوغ و درهم برهم در ابتدای داستان و ورودش به خانهی بیاسباب و اثاثیه در انتها، ساختن کلید در ابتدا و تعویض قفل در انتها و... اشاره کرد. بازی خوب بازیگرها، فیلمبرداری خوب و تدوین روان و یکدست اثر، در کنار کارگردانی خوب و قابل قبول «شهبازی» موجب شده «در بند» اثری خوشساخت و آبرومند از آب دربیاید. اثری که لااقل تا مدتی بعد از پایانش فکر و ذهن مخاطب را درگیر میکند.