عضو انجمن منتقدان و نویسندگان سینمایی
نگاهی به مجموعهی تلویزیونی «اولین انتخاب»
در سالروز ولادت رسول اکرم(ص) و روز اخلاق و مهرورزی، نگاهی خواهیم داشت به رسانهی ملی و مجموعهی طنزی که بهاسم اشاعهی اخلاق در خانواده و ترغیب جوانان برای عمل به سنت پیامبر(ص)، ازدواج را دستمایهی خود قرار داده است.
«مسعود ردایی» تهیهکنندهی مجموعه«اولین انتخاب»، اثرش را یک کمدی اجتماعی معرفی میکند که قصد دارد به فرهنگسازی دربارهی ازدواج بپردازد. او عنوان میکند اثر از نوع کمدیهای کلامی، سطحی و پیشپا افتاده نیست و سعی کرده است کار متفاوتی ارائه دهد! بههمیندلیل، عوامل سازنده قصد دارند پیامهای اجتماعی و اخلاقی خود را بهواسطهی یک قصهی شیرین به مخاطبان منتقل کنند.
«اولین انتخاب» چهارمین مجموعهی تلویزیونی «مهدی صباغزاده» پس از مجموعههایی چون «دزدان مادربزرگ»، «دلبر آهنی» و «دیوار شیشهای» است. کارگردان معتقد است مجموعههای ماهوارهای در تضاد با فرهنگ مذهبی و ایرانی ماست و بهنوعی باعث ترویج بیاخلاقی در جامعه میشود. بههمینخاطر، تلویزیون باید بستری را فراهم کند تا مخاطبان بار دیگر به تماشای آثار داخلی تشویق شوند. باید از کارگردانهای صاحب سبک و گروه حرفهای بهره گرفته شود تا سوژههای خوب بهدلیل پرداخت نامناسب از بین نرود و بودجهی تلویزیون حرام نشود!
گویا این دو نفر از کار خویش غافل هستند و نمیدانند که خود مصداق عینی سخنشان هستند و چگونه در حال حرام کردن بودجهی تلویزیون و بیتالمال هستند؛ و بهجای اشاعهی فرهنگ ازدواج، تیشه به ریشهی اعتقادها زده و فقط مبدع ازدواجهایی مبتذل و غیرعقلانی هستند. بهجای آنکه مجموعه با همان زبان و نگاه طنز درصدد ارائهی راهکارهایی برای ازدواج عاقلانه و فلسفهی ازدواج باشد؛ به شکلگیری ازدواجهایی میپردازد که با توجه به همان منطق بیمنطق مجموعه هم محکوم به شکست است؛ بماند که در جهان واقع، واقع شود. ازدواجهایی اشتباه که موجب شدهاند مجموعه به اثری ضدازدواج تبدیل شود و نه اثری در اشاعهی آن. با توجه به تأکید اسلام برای همکفو بودن همسران، آدمهای بیسواد، بیکار، دکتر، کشاورز، دزد، معتاد، و کلاهبردار بدون هیچ سنخیتی با هم، سریعاً در یک نگاه عاشق میشوند و بهفکر ازدواج میافتند. بهقول شخصیت زری مجموعه که مدام همه را دعوت به شستن دستها میکند، گویا عوامل این مجموعه با دستهای نشسته و کثیف خویش اقدام به تولید مجموعهای در جهت شکلگیری یک نهاد پاک اسلامی کردهاند!
این مجموعه را میتوان در میان مجموعههای تلویزیونی آبکی و یا سَبُک خانوادگی (Soap opera )، دستهبندی کرد. مجموعههایی که حتی در تلویزیون آمریکا هم با دیدهی تحقیر به آنها نگریسته میشود و فقط قرار است ساعتهای مُردهی آنتن را در هنگام کار زنان در آشپزخانه پر کند. این برنامه که قرار است در جهت تشویق ازدواج و تحکیم خانواده باشد، متأسفانه تبدیل به یک نسخهی مبتذل عاشقانه و مجموعهی تلویزیونی سخیفی میشود که گویا هیچ ناظری در هنگام ساخت و یا پخش آن، چشمش به نماهایی از فیلم نیفتاده است. گویا پخش این مجموعه از شبکهی پایتخت، مجوز نمایش پخش تصاویر و دیالوگهای گاه زشتی است که هرگز امکان پخش آنها در دیگر شبکهها موجود نیست. گویا اهالی استان تهران چشم و گوششان باز شده است و بهراحتی میتوان از برخی خطوط قرمز رسانهای، فرسنگها دور شد و آب از آب تکان نخورد!
زنان این مجموعه در حماقت و تصمیمهای نابهجا برای ازدواج چیزی از مردانشان کم ندارند. «زری» مادر خانواده و تنها زن متأهل مجموعه است که با لفظ تحقیرآمیز «زَزَر» از زبان همسرش مورد خطاب قرار میگیرد. او با احمقانهترین روش ممکن برای جواب منفیدادن به خواستگاری پسرعمهی دخترش، خواستگاری قلابی به نام مسعود را پیدا میکند؛ بدون اینکه به عواقب ماجرا بنگرد. زری، مسعود را که در بخش کپی دانشجویی دانشگاه دخترش کار میکند، به اسم خواستگاری دکتر از شمال به کرج فرامیخواند. او بدون اینکه هیچ شناختی از این پسر غریبه داشته باشد، هفتهها وی را در خانهاش نگه میدارد. از دگر سو مدام روی خرابکاریهای او را ماله میکشد و از وی حمایت میکند.
زری چون از خواهرشوهرش بیزار است؛ نمیخواهد دوباره با او فامیل شود. در صورتیکه با وجود دیوانهبازیهای کامبیز معتاد، هیچ آدم عاقلی به چنان خواستگاری جواب مثبت نمیدهد. بهخاطر این گره داستانی بیمایه که بهراحتی با دست باز میشود، مجموعهسازان انواع گرههای کور و بیربط را در کار گنجاندهاند؛ گرههایی که با باز و بستهشدن هر یک، ضعفها و اشتباههای فیلمنامه و کارگردانی، آشکار و آشکارتر میشود.
زری با هیکل عظیمش، بارها و بارها بدوندلیل در خانه و بیرون خانه، در حضور مردان غربیه و نامحرم مسئلهی بارداری نابههنگام خود را بهمیان میکشد تا بهزور لبخند تلخی بر لب مخاطب بیاورد. بدتر آنکه خبر بارداری این مادر توسط مسعود، همان غریبهی خواستگار، بدون هیچ شرم و حیایی به اطلاع دخترانش مریم و سوسن میرسد!
«سوسن» دختر بزرگ خانواده و دانشجوی دانشگاه پزشکی است که مادرش در طول کار او را
«سوسک» مینامد. دانشجویی که همیشه در خانه است و معلوم نیست چه فصلی از سال است که او هرگز به دانشگاه و کلاس درس نمیرود و فقط با خواستگارانش کلنجار میرود.
«مریم» دختر کوچکتر و کارمند پدرش در سازمان پزشکی قانونی است و با اینکه مرخصیاش تمام شده، همیشه در خانه است. او دکتری سادهلوح است که با وجود دروغ و خیانتهای علنی نامزدش فرزاد، اصلاً به او شک نمیکند.
«عمه کتایون» نیز با وجود پرستار و کارمند بودن در یک شرکت دارویی مدام در خانه برادرش است و به کشمکش بچهگانهای با زری مشغول است تا نقش یک خواهرشوهر عفریته را بازی کند.
«شراره» خواهر خلافکار فرزاد است که بهدروغ خود را وکیل مینامند و نهتنها موفق میشود تمام اعضای خانواده دکتر را فریب دهد و وکیل همهی آنها شود؛ حتی بارها بدون هیچ مشکلی در محاکم قضایی حاضر میشود و از متهمین دفاع میکند!
این چهار شخصیت با کوچککردن شخصیت زن، هرکدام با انواع مسخرهبازیها، یکلحظه شیفتهی ازدواج هستند و لحظهای دیگر تصمیم میگیرند دیگر ازدواج نکنند. تنها زنی که در مجموعه، کاری بهکار ازدواج ندارد، منشی دکتر در سازمان است. او با مسخرگی تمام، با ارواحی که در پزشک قانونی سرگردان هستند، دمخور است و حتی هنگام به کُما رفتن مسعود، ناگهان سر و کلهاش پیدا میشود تا پیغامهای روح مسعود را به سوسن برساند! او نیز بهتصور سازندگان مجموعه، شکل دیگری از شخصیتپردازی زنانه! را در فضولی و خبرچینی بهتصویر میکشد و بدون هیچدلیل قانعکنندهای تمام اخبار محل کارش را برای دوستش سارا تعریف میکند.
مردان نیز در مسخره کردن ازدواج دستکمی از زنان ندارند. دکتر جهانگیرخان، پدر سوسن، هفتهها در خانهاش از چهار مرد نامحرم و غریبه، با وجود دختران جوان، همسر باردار و خواهرش بهاسم خواستگار، بهاسم مهمان و نامزد پذیرایی میکند. پدر مسعود با آن آلزایمرش که فقط سربزنگاه گریبانش را میگیرد، با وجود اینکه هر دو پسرش بهشدت طالب ازدواج هستند و از او میخواهند برایشان به خواستگاری برود؛ فقط فکر ازدواج خودش است. وی، پسرهای جوانش را فراموش میکند و خود با وجود لافهایی که برای فراموشنکردن همسر متوفایش دارد، در دم عاشق عمهکتایون میشود.
بهانهی ازدواج تمامی مردان و زنان این مجموعه هم هیچربطی به جایگاه واقعی ازدواج ندارد و دلایلی از جمله: راحتشدن از حرف مردم، رهایی از دست خواستگار قبلی، زیبایی همسر آینده، تحقق یافتن آرزوهای دوران کودکی دربارهی عروس و لباس عروس، بهدست آوردن مال و منال از طریق ازدواج، دستیابی به رؤیاهای رمانتیک، داشتن کسی که به کارهای خانه برسد و... دارد.
شخصیتهای ابله مجموعه، با ضد و نقیضگوییهای فراوان، مدام حرفهایشان را مثل لباسهایشان عوض میکنند و بویی از شخصیتپردازی نبردهاند. عوامل، بدون اینکه تعقل و منطقی در بستر وقایع وجود داشته باشد، تنها با خلق موقعیتهای طنز کلامی و گفتاری مخاطب را نیز چون خود ابلهی میپندارند که باید بهزور لب او را بهخنده باز کنند!
آنان بهتصور خود، تمام ضعفهای کار را در لفافهی طنز پنهان کردهاند؛ در حالیکه نمیتوان بهاسم طنز بودن مجموعه، انواع و اقسام اشتباهها را مرتکب شد و تصور کرد احتیاجی به رابطهی علت و معلولی نیست؛ و راحت میشود داستانهای فرعی بیارتباط و موقعیتهای بیمایه را بدون داشتن زنجیرههای بههم پیوستهی علّی، با حفرههای فراوانی در طرح و داستان فیلم، بهحال خود رها کرد.
لودهبازیهای اثر، مملکت و ادارههای دولتی را نیز مانند ساکنان ویلای حصارک کرج درگیر کنشهای حماقتآمیز خود میکند. دادگاه، ادارهی پلیس، کلانتری، زندان، بهزیستی، پزشکی قانونی، دفتر وکلا، دفتر ثبت ازدواج، بیمارستان، دفاتر انتشاراتی و... در این مجموعه با صدور قوانین مندرآوردی مخاطب را بهچالش میکشند. مجموعهسازان حتی با حج و آب زمزم شوخی میکنند. شخصیتها نوشابهی بیرنگ را بهتصور آب زمزم میخورند و مدام از هم میپرسند مگر آب زمزم هم گازدار است!
زری توسط آدمربایان دزدیده میشود و آدمربایان را مجبور میکند که محل زندگیشان را تمیز کنند، غذای خوب بپزند و... . جدای از تمام اینها، نزد دزدان حسابی به او خوش میگذرد و حاضر نیست به خانهاش برگردد و با عمهکتایون روبهرو شود. با وجودی که او دزدان را کاملاً میشناسد؛ از مسعود که او را نجات داده است، شکایت میکند و بعد باز بدوندلیل، رضایت میدهد. گویا تمام این کارها برای این است تا خانوادهی دکتر مدام با حرفها و کارهای نامربوط خود، با طرح شکایت خانوادگی و رضایتدادن خانوادگی، در میان صحنههای مختلف بههم تنه بزنند و به خیال خودشان با کشدادن غیرمنطقی کار، صحنههای جذاب خلق کنند!
مسعود به جرم آدمربایی، قتل و... به زندان میافتد؛ اما اصلاً از خودش دفاع نمیکند و کلمهای از واقعیت را که مخاطب نیز از آن آگاه است، بروز نمیدهد؛ حتی یکبچه هم میتواند با سادهترین روش به بیگناهی مسعود پی ببرد؛ اما دستگاه قضایی کشور از تشخیص واقعیت عاجز است! مسعود نیز بدون اینکه بداند اصلاً چرا باید قتلی مرتکب شده باشد، و یا کسی را بدزدد، در برابر اتهامهای وارده سکوت میکند! آنوقت بدون بازجویی، تحقیق و تفحص پلیس، دادگاه حکم اعدام وی را صادر میکند.
دادگاه بدون هیچ سند و مدرکی، یک زندانی محکوم بهاعدام را آزاد و فرد بیگناه دیگری را بهعنوان جایگزین وی به زندان میفرستد! کلانتری، افرادی را که تنها مظنون هستند و هنوز حکمی برایشان صادر نشده است، بهسرعت چندین دقیقه به زندان میفرستد. افراد بدون دلیل دستگیر، زندانی و تا مرز اعدام پیش میروند.
به کما رفتن مسعود نیز مثلاً باید مسئلهی مهمی برای پدرش و دیگران باشد؛ اما جز سوسن کسی بهفکر زندهشدن پسر نیست و خانوادهی دکتر با جدیت بهدنبال اهدای اعضای مسعود و رضایتگرفتن از پدر وی با انواع ترفندها هستند. درحالیکه، حرف اصلی مجموعه هیچربطی به اهدای عضو ندارد. آنهم توسط خانوادهی دکتر که اصلاً اجازهی چنین کاری را ندارند؛ اما هرروز افراد جدیدی را برای پیوند اعضای مسعود کاندید میکنند!
مشکل پدر فرزاد و زندانی شدن او نامعلوم است. اصلاً روشن نیست ربودن پروندهی وی از پزشک قانونی، چهمشکلی را حل میکند که فرزاد بهاسم خواستگار مریم، وارد زندگی دکتر میشود. فرزادی که سالها بهعنوان خواستگار، دختران دیگری را نیز فریب داده و احتمالاً پروندهی کیفری دارد؛ بدون داشتن مدرک تحصیلی متناسب با کار پزشک قانونی، نداشتن برگهی عدم سوءسابقه، مشخصات خانوادگی و... بهراحتی در یک سازمان دولتی استخدام میشود! در ادامه نیز بهعنوان نامزد مریم در مجموعه ظاهر میشود، طوریکه با وجود آنهمه آشفتگی در کار، حتی سوسن هم از مریم میپرسد که ارتباط فرزاد با او در چه مرحلهای است؛ چراکه وی گاهی خواستگار و گاه نامزد و شوهر مریم نامیده میشود. درصورتیکه نهتنها بستگان، حتی خواهر وی هم از ماجرای نامزدی آنها مطلع نیست.
یکی دیگر از خردهداستانهای مجموعه، خبری است که توسط منشی دکتر، مبنی بر خوابیدن او در دفتر کارش به مسعود داده میشود. خانوادهی دکتر بدون هیچگونه تلفن و تحقیقی، اینجمله را مرگ دکتر تلقی کرده و بدون دیدن دکتر و یا جسدش، سریع مراسم ختم دکتر را برگزار میکنند و بهسرعت برق و باد، چند اتوبوس از بستگانشان از شهرهای مختلف پیدایشان میشود. وقتی هم دکتر از خواب بیدار میشود و به منزل میرود، هیچکدام از میهمانان از زندهشدن او تعجبی نکرده و حتی به خودش تسلیت میگویند و سرسلامتی میدهند!
چاپشدن یک شبهی کتاب مسعود بهاسم کامبیز و برگزاری جلسهی نقد و بررسی برای آن در یکآن! قبول کردن فرزندخوانده توسط دکتر و ساعتی بعد تحویل گرفتن بچه دم در خانه! مسموم کردن افراد، فرار از زندان، گمشدن انگشتان اجساد در پزشک قانونی، نقاشهای هنرمندی که دزد میشوند، قرنطینهی پزشکی و... انواع داستانهایی هستند که نهتنها غیرضروری هستند، بلکه بدون دلیل منطقی در اثر گنجانده شده و مخاطب را با ربط دادن صحنههای بیربط بههم خسته میکنند.
جدای از همهی بدآموزیهای مجموعه، مسعود در زندان تبدیل به خلافکاری میشود که مدعی است زندان از او مرد ساخته است! و مدام تکیهکلام زندانیها ورد زبانش است. تمام مردی او بعد از خروج از زندان هم این است که بهصورت تصنعی، ژست جوانی متفکر و جدی را بهخود میگیرد. تا جایی که بعد از تعقل بسیار بهوضوح اعلام میکند وقتی فرزاد میتواند با وجود خلافبودن، با دختر دکتر ازدواج کند، خانه و اتومبیل داشته باشد؛ او هم دلش میخواهد خلافکار شود!
از دگر سو، کامبیز هم که دلباختهی خواهر فرزاد است؛ تمام دلخوشیاش این است که همسر آیندهاش خلافکار است و میتواند با درآمد خلافش، خانوادهشان را بچرخاند!
بارها نیز دربارهی تربیت غلط فرزند و معتاد و خلافکار شدن جوانان مجموعه، سخن بهمیان میآید و تنها راهکار توسط پدر مسعود ارائه میشود؛ کتکزدن و روشهای مسخرهی تربیتی دیگر. مخاطب بینوا هم لابد باید از این نکتههای آموزشی درس بگیرد و ازدواجی سرشار از شادکامی داشته باشد.
با وجود تمام تناقضها و آشفتگیهای موجود، عوامل فقط در قسمت آخر در یک صحنه کاملاً شعاری با جملههای گلدرشت، به خوب بودن امر ازدواج، تسریع و تسهیل ازدواج، سفرهی عقد کوچک و مراسم ساده اشاره میکنند و زوجهای بیسواد و تحصیلکرده و فقیر و پولدار را بههم میرساند. آنهم در صورتیکه همه بهراحتی از گناهها و اشتباههای فاحش هم درباره ازدواج چشمپوشی میکنند! لابد کلی هم سازندگان در دلشان قند آب میکنند که جلوی فیلمهای ماهواره را گرفتهاند و جوان ایرانی اگر در میان مدت پخش مجموعه مزدوج نشده است، با تمام شدن کار، حتماً بهسرعت تصمیم میگیرد به یکی از راهکارهای مجموعه ازدواج کند! اما آیا این مجموعه میتواند الگو و راهکاری برای ازدواج سالم در یک خانواده ایرانی باشد؟