بوی یاسِ وجودش آشنای مشامهاست. ترنّمِ گلستان نبوی را دارد و حضورت از سرچشمههای بهشتی، زمزمه میکند. آرام میآیی تا نماز وداع، بر پیکر گلی از بوستان امامت بگذاری و یازدهمین ستارهی ساکن زمین را بهسوی آسمانش بدرقه کنی. آسمان، شاهد اندوه اوست. در چشمهایش دردی غریب موج میزند؛ اما...
زمین از حجت خالی نمیماند. بنشین بر منبر آسمان تا با تبسم اندیشههایت، افقهای دوردست روشن شوند. بگذار واقعیت شفاف حضورت را تنپوش دریاها کنند تا زمین وجودمان از تو سیراب شود، حقیقت تو را مهر بر بیکران آبی کنند. چه برازنده است ردای امامت بر قامت او. عظمت مردانهی این کودک کائنات را به تسبیح میآورد.
بر شاخسار امامت، شاخه یاسی روییده است تا کودکانه، عالمی را باعطر حضورش مست کند و عرشیان را بهتماشای دلهای عاشق در عالم انتظارش بنشاند.
اینک، پنجرههای مه گرفتهی سامرا، با نَفَسهای ولایت او تب نور گرفته است و تلألؤ نگاه او، اضطراب دلهای شکسته را از آینهی زمان میشوید. سبدسبد گلواژههای بهاری تصدّق نامت آوردیم؛ تویی که آبشار ملکوتی رحمت را در رگهای آفرینش جاری کردهای. دنیا مسرور از بزرگیِ نام تو در پوست خویش نمیگنجد. و اینک، روزنههایی از پسِ خاموشی قلبمان، روشنای ظهورت را سوسو میزند.
تویی که پردهنشین حجابهای ما شدهای، حنجرههای زخمی ما را جز دعای فرجت درمانی نیست. جمعهها با شوق آمدنت، با گلواژههای ندبه و سمات آذین شدهاند تا عطش انتظار را با رحمتهای بیمنتهای الهی سیراب کنند. ای انتظار سبز! بیا تا خورشید از بلندی شانههایت طلوع کند و اشکهای شوق از دامن بغضهای فروخورده شکوفا شوند ای ضامن امنیت زمین، زیر سقف آسمان! بیا که تیر فراق تا استخوانِ صبر رسیده است.