نویسنده

مقدمه­ای بر دو انقلاب

در تاریخ بشر پیامبران و اقوام بسیاری بوده‌اند؛ ولی قرآن بر بیان سرگذشت موسی و هارون از یک طرف و قوم بنی‌اسرائیل از طرف دیگر عنایت خاص دارد و بیش از 200 آیه‌ی قرآن و حتی یکی از سوره‌های قرآن به‌نام و درباره‌ی این قوم است. بنی‌اسرائیل دورانی در استضعاف فرعونی گذرانده و علی‌رغم فشار شدید فرعونیان، بر ایمان و توحید پای فشردند، به‌حدی که خدا آنان را از بین امت‌ها برگزید و بر سایر امت‌ها برتری داد(بقره/47 و 122) و بعد از قرن‌ها مقهوریت و مظلومیت، با هدایت و رهبری موسی(ع) از سلطه‌ی فرعونیان نجات و به پاداش صبر و مقاومت بر ایمان و تقوا، بر زمین حاکمیت بخشید(اعراف/137) تا این قوم پیروز در دوران سختی و مقهوریت، در دوران حاکمیت و قدرت هم امتحان شوند و کارنامه‌ی منفی یا مثبت‌شان معلوم گردد(یونس/14).

 متأسفانه این قوم بعد از حاکمیت، میثاق‌هایی که با خدا بسته بودند، زیر پا نهادند و به جعل و تحریف حقایق رو آوردند و به توهم‌های باطل خود دلخوش شدند. حق و حق‌طلبی و حق‌گویی را واگذاردند و به کشتن و به استضعاف کشاندن پیامبران، صالحان و دعوت‌کنندگان به حق، اقدام کردند و چندان این سیره‌ی ناپسند را ادامه دادند که خداوند ذلیل و خوارشان ساخت و با لعن و نفرین ابدی خود قرین کرد(بقره/61). با توجه به عبرت‌آموزی این سرنوشت پرنشیب و فراز، قرآن به بیان سرگذشت این قوم و پیامبرانش عنایت ویژه دارد.

 ما مردم ایران نیز بر عمل به اسلام استقامت ورزیدیم و در این برهه به رهبری امام خمینی q برای یاری دین خدا برگزیده شدیم و بر سایر امت‌ها فضیلت یافتیم و باید به سرگذشت عبرت‌بار بنی‌اسرائیل بنگریم تا مبادا ما هم بعد از پیروزی از مسیر اصلی منحرف شویم و شایستگی برگزیدگی را از دست داده و مورد قهر خدا واقع گردیم. این سخن و وعده‌ی خداوند خطاب به بنی‌اسرائیل و همه‌ی امت‌هایی است که در دوران مقهوریت بر ایمان، توحید و تقوا پا می‌فشارند: «امید است پروردگارتان دشمن شما را هلاک کند و شما را در زمین، جانشین (آن‌ها) سازد تا بنگرد چه‌گونه عمل مى‏کنید»(اعراف/129)!

 در عمل به این هشدار قرآن، قصد داریم نگاهی به انقلاب موسای اسرائیلی داشته باشیم تا در آیینه‌ی آن انقلاب موسوی خمینی را ببینیم و با یادآوری هشدارهای قرآن، به‌هوش باشیم، مبادا امت انقلابی ایران اسلامی به سرنوشت تلخ بنی‌اسرائیل گرفتار گردد!

دوران مقهوریت بنی اسرائیل و سیاست‌های فرعونی حاکم

سیاست قهر و سرکوب: بنی‌اسرائیل فرزندان و وابستگان یعقوب(ع) بودند که در دوران عزیزی یوسف(ع) به مصر کوچ کردند. متأسفانه مدت کمی بعد از وفات یوسف(ع)، فرعونیان این قوم را اشغال‌گرانی بیگانه شمردند که راهی جز راه و دینی جز دین آنان پیش گرفته‌اند. از این رو، بر آنان سخت گرفتند تا هویت قومی این قوم از دست برود و از توحید دست بردارند و به دین فرعونیان درآیند. بنابراین، سیاست کشتن مردان (اندلسی، 313) و توان‌مندان این قوم و نگه‌داشتن ضعیفان و زنان‌شان برای خدمت و فرزندآوری قبطیان (سبزواری نجفی، 13؛ بحرانی، 213) پیش گرفته شد(غافر/25).

سیاست تفرقه در مقابل سیاست تألیف و هم‌گرایی: فرعونیان مردم را دسته‌دسته کرده و با ارج و قرب‌دادن به بعضی و قهر و سرکوب بعضی دیگر، دشمنی و عداوت را بین آنان شعله‌ور کردند(قصص/4). این شیطانی‌ترین سیاستی است که همیشه از طرف فرعونیان و حاکمان و حکومت‌های دنیاطلب و غیرخدایی اعمال شده و می‌شود و در قبال این سیاست، «سیاست تألیف و هم‌گرایی ملیّ» است که افراد و گروه‌های ملت را با همه‌ی رنگارنگی و اشکال و اصناف مختلفش، برادر، دوست و خیرخواه هم می‌شمارد و آنان را به تراحم و تعاطف نسبت به هم فرامی‌خواند.

سیاست دین‌پناهی و تحمیق مردم: دین برای هدایت مردم و رساندن آنان به بهشت برین اخلاق انسانی، در این دنیا و بهشت جاوید در آن دنیا است. دین به عفو، گذشت، تحمل، مدارا، جذب و ... دعوت می‌کند و فقط برای سرکوب دشمنان قطعی بشر که به هلاک حرث و نسل مردمان کمر همت بسته‌اند، شمشیر می‌کشد. حکومت ظلم بر تحمیق و جهالت بندگان استوار است و با سیاست قهر و سرکوب مانع نفوذ نور و هدایت در جامعه می‌گردد و مخالفان را دشمنان دین و ملت معرفی کرده و خود را دین پناه خوانده و سیاست سرکوب را اقدامی برای حفظ دین جلوه می‌دهد. وقتی موسی با عصا و ید بیضا به ویران کردن بنیان جهل و تاباندن نور آگاهی به جامعه اقدام کرد، فرعون فریاد برآورد: بگذارید موسى را بکشم و او پروردگارش را بخواند(تا نجاتش دهد)! زیرا من مى‏ترسم که آیین شما را دگرگون سازد و یا در این سرزمین فساد بر پا کند(غافر/26)! اینان مى‏خواهند راه و رسم نمونه‌ی شما را از بین ببرند(طه/63).

سیاست تطمیع و وعده‌ی پست و مقام: فرعونیان برای خنثی کردن تلاش هدایت‌گرانه‌ی موسی توانستند با وعده‌ی پست و مقام، ساحران را به جنگ حق و عدل روانه کنند(اعراف/111-114). آنان نه خود معنویتی داشتند و نه می‌توانستند با معنویت، خدا و آخرت کسی را روانه‌ی میدان مبارزه با موسی کنند.

سیاست افترا و تهمت: موسائیان برهان اژدها شدن چوب خشک به قدرت ایمان، نورانیت ید بیضا، خضوع و خشوع هدایت‌گرانه، گویایی و رسایی بیان و نرمی و جذب‌کنندگی ایمان و اخلاق را داشتند(قصص/31-32 و 34؛ طه/44). تأثیر عمیق و برندگی معجزه‌ی ایمانی، برهان کلامی و جاذبه‌ی اخلاقی خضوع، تواضع و نرمی مهربانانه چنان قوی بود که ساحران و مردان میدان مبارزه با موسی(ع) را به‌زانو درآورد و به جبهه‌ی موسائیان کشاند و فرعونیان را به تلاش عاجزانه واداشت که چاره‌ای جز تهمت‌زدن و افترا بستن و تهدید ساحران ندیدند(یونس/78؛ طه/71؛ اعراف/123).

قدرت و غلبه، معیار حقانیت: در جامعه‌ی فرعونی ایمان، منطق، مردم‌دوستی و مردم‌پذیری معیار حقانیت نیست؛ بلکه ثروت، قدرت، حکومت و سیطره یافتن معیار است(زخرف/51-54؛ طه/64). علامت حقانیت، نه همراهی با حق و برهان، منطق و رضای خدا و... ؛ بلکه غالب و پیروز شدن و شکستن طرف مقابل است به هر قیمتی که باشد!

جهالت فراگیر: در جامعه‌ی فرعونی، جهل عمومی حاکم است و مردم را میدان و توان گفتن، شنیدن، فهمیدن و انتخاب‌کردن نمی‌دهند و نیست. فقط حاکمان هستند که میدان و تریبون گفتن دارند و تنها آن‌هایند که مدعی فهم هستند و راه، معین می‌کنند و دیگران فقط باید بشنوند، بپذیرند، اطاعت کنند و بدون اجازه‌ی حاکمان؛ حتی حق ایمان آوردن ندارند(اعراف/123؛ غافر/29 و36-37؛ قصص/38). فقط فرعون می‌فهمد و تشخیص می‌دهد و تشخیص او مطابق حق است و مردم باید به فهم او گردن نهند و پذیرای امر و دستور او باشند و مخالفان را نباید فرصت سخن گفتن داد؛ چون مردم نادان را گمراه می‌سازند.

جایی به مخالفان اجازه‌ی سخن‌گفتن و ارائه‌ی دلایل‌شان داده می‌شود که حاکمان نه دنبال استعلا و پیروز شدن؛ بلکه دنبال پیروز ساختن حق‌اند و فطرت حق‌شناس و حق‌طلب مردم را رشد داده و به توان درک حق از حق‌نما رسانده‌اند. از این‌رو، امکان گفت‌وگو را فراهم می‌کنند تا دلایل عرضه شده و صحیح از سقیم و حق از باطل شناخته شود(زمر/17-18). حاکمان، خداییِ خود را از باطل‌بودنِ آگاهانه یا ناآگاهانه در امان نمی‌شمارند و حق واقعی را پیروز میدان سنجشِ عقلانی دانسته و ضمن دعوت مخالفان به محاجه و ارائه‌ی دلایل، با اطمینان و رضایت تمام می‌گویند: «یکی از ما یا شما بر (طریق) هدایت یا در ضلالت آشکارى هستیم»(سبأ/24).

تحقیر حق‌طلبان و حق‌گویان: با وجود همه‌ی محدودیت‌ها، خوف از برندگی بیان و منطق، فرعونیان را به وحشت انداخته و به تحقیر حق‌گویان و غالب نشان‌دادن خود، رو می‌آورند و صبح و شام اعلام می‌کنند که آنان تعدادی محدود و فریب‌خورده و رفتنی‌اند و ما غالب، قدرت‌مند و باشکوه هستیم(شعراء/54-56؛ مؤمنون/47). بالأخره بنی‌اسرائیل نجات یافتند و به امامت و حکومت رسیدند و فرازی دیگر از امتحان این قوم شروع شد.

حاکمیت بنی‌اسرائیل و ویژگی­های آن

متأسفانه بنی‌اسرائیل در دوران آزادی و حاکمیت، امتحان خوبی پس ندادند و به بازتولید مناسبت‌های فرعونی اقدام کردند و فسق، خیره‌سری و تکبر پیشه کردند و علاوه بر سقوط از برگزیدگی، با غضب خدا قرین گشتند. انحراف‌های اصولی بنی‌اسرائیل بعد از رسیدن به حکومت به شرح زیر می­باشد:

اطاعت بی‌قید و شرط از عالمان دنیاگرا: آنان عالمان دنیاگرا و بی‌تعهد را معبود ساختند و پیرو بی‌چون و چرا و عبد آنان شدند(توبه/31). اطاعت بی‌قید و شرط در فکر، بینش و عمل فقط از معصوم و تضمین‌شده‌ی خدایی جایز است و غیرمعصوم، هر کس و در هر جایگاه، نباید مطاع بدون قید و شرط باشد و نباید خودش یا دیگران را به چنین اطاعتی دعوت کند؛ بلکه باید بندگان خدا را به فکر فراخوانند و به اطاعت از اوامر مطابق با موازین عقل و نقل دعوت کنند.

باریافتن دوباره‌ی طلا به مقام خدایی: متأسفانه بشر از دیرباز در مقابل خدای خالق و قادر، طلا را به خدایی گرفته و در پیشگاه او به سجده و کرنش پرداخته است. بت‌های نمرودیان طلایی بود(انبیاء/58؛ طباطبایی، ج14، ص421؛ اندلسی، ج7، ص446) فرعون هم برای اثبات حقانیت خود و بطلان موسی(ع) به همین طلا برهان آورد که چرا موسی را دست‌بندهای طلا نیست(زخرف/53)؟ بنی‌اسرائیل هم بعد از موسی به طلا دل بستند و گوساله‌ی طلایی سامری را به خدایی پذیرفتند(طه/87). قدرت طلا در طول تاریخ، انسان‌ها را به بردگی گرفته و بنی‌اسرائیل که قرن‌ها بر توحید پافشرده بودند، وقتی به قدرت و حکومت رسیدند در برابر برق طلای دنیا تاب نیاوردند و منحرف شدند.

دنیاطلبی و حرام‌خوری: بنی‌اسرائیل به حرام‌خوری عادت کردند(نساء/161؛ مائده/41) و لقمه‌ی حرام، نور ایمان را در قلب آنان خاموش کرد و به زندگی دنیا حریص‌ترین ساخت(بقره/96). اگر دنیاطلبی و عمرخواهی جاویدان نبود و به یاد آخرت می‌افتادند، نه به ظلم گرایش می‌یافتند و نه در مقابل ظلم سکوت می‌کردند.

گمراه‌گری عالمان منحرف و سکوت عالمان متعهد: رهبریِ گوساله‌پرستی را عالمی سامری‌نام و همراهانش به‌عهده داشتند و تعداد کثیری از عالمان هم با ترک نهی از منکر در قبال این انحراف عظیم، سکوت پیشه کردند و همین حرام‌هایی که در شکم‌ها انباشته شده، آنان را از قیام به وظیفه بازداشت و به سکوت و همراهی کشاند و مردم هم با اطاعت از این عالمان حرام‌خوار، منحرف گردیدند(مائده/63)؛ زیرا به بیان سیدالشهدا: «مردم بنده‌ی دنیا هستند و دین لقلقه‌ی زبان‌شان است که تا معاش و نان‌شان به راه باشد، آن را بر زبان می‌رانند»(مجلسی، ج44، ص383). خداوند بر عالمان اهل کتاب نهیب می‌زند؛ زیرا ارتکاب منکر را از ظالمان می‌دیدند و به‌خاطر چشمی که به هدایای آنان داشتند و ترسی که مبادا نان و جان‌شان را بگیرند، دم برنمی‌آوردند(حرّانی، ص237). عالمان دنیازده به ترویج باورهای بی‌اساس همت کردند، به‌گونه‌ای که در اثر تعلیم آنان بنی‌اسرائیل به این باور رسیدند که آنان همان برگزیده‌های خدا هستند که از همه‌ی‌ خلایق برتر هستند و دیگر خلایق را به درگاه خدا راهی نیست و اینان به‌خاطر فضیلت و برتری‌ای که دارند، در قبال ستمی که بر امت‌های دیگر کنند، مؤاخذه نمی‌شوند؛ مگر خیلی‌کم و ناچیز(مائده/18؛ آل‌عمران/24 و 75؛ بقره/80،111،135). عالمان دیگر هم از وظیفه، شانه خالی کردند و تعهد ایمانی خود را واگذاردند.

تحریف و کتمان عالمان: عالمان بنی‌اسرائیل در دوران حاکمیت نه‌تنها از امر و نهی ظالمان و گمراه‌کنندگان قدرت‌مند دست کشیدند؛ بلکه برای رسیدن به دنیای آنان و در امان ماندن از قهرشان، در جهت منافع حاکمان ستم‌پیشه به جعل و کتمان روآوردند(بقره/75؛ آل‌عمران/187).

تهمت‌زنی به موسائیان: آنان علاوه بر همراهی، سکوت، جعل و کتمان، به مبارزه با موسی و موسائیان قدعلم کرده و سیل تهمت و افتراهای بدون دلیل و سند را به‌سوی موسی و موسائیان روانه ساختند(احزاب/69) و موسای دعوت‌کننده به حق را به مریضی‌های لاعلاج، قتل برادرش هارون(سبزواری نجفی، 432) ، مرد نبودن(فیض کاشانی، ج2، 1003)، زنا و ... متهم ساختند بدون این‌که بر این اتهام‌ها دلیل محکمی ارائه دهند. آنان چون نمی‌توانستند بر اوهام و اهداف شوم‌شان دلیل قانع‌کننده ارائه دهند، چاره‌ای جز متهم کردن و بدنام کردن موسی و موسائیان نمی‌دیدند و به هر تهمتی متوسل شدند؛ از تهمت ناموسی تا اخلاقی و عیب و نقص طبیعی.

حاکمیت غوغاسالاری و جوسازی: حاکمان بنی‌اسرائیل با جوسازی افکار و اوهام باطل، خود را به جامعه قبولاندند. در غوغای گوساله‌پرستی، عالمانی با سامری همراه شدند و عالمانی نیز سکوت، بی‌تفاوتی و گوشه‌نشینی اختیار کردند و سامری و یاورانش چنان غوغا و تبلیغاتی راه انداختند که عموم را فرصت تعقل و تدبّر نماند و در آن جو سنگین، جز تسلیم در برابر سامری‌ها و پذیرفتن گوساله‌پرستی، چاره‌ای نیافتند و بعداً عذر آوردند که ما به میل و اراده‌ی خود از وعده‌ی تو تخلّف نکردیم(طه/87).

پیامبرکشی و دشمنی با مؤمنان: بنی‌اسرائیل ابتدا عقل و پیامبر باطن را کشتند و ندای هدایت‌گرانه‌اش را در وجود خود خفه کردند(بقره/44،76؛ آل‌عمران/65؛ حشر/14)، بعد به کشتن پیامبران و دعوت‌کنندگان به حق و عدل روآوردند(آل‌عمران/21). قومی که روزی بندگان برگزیده‌ی خدا بودند، در اثر انحراف، ظلم، حق‌ستیزی، دنیاگرایی و کنار گذاشتن تراحم و تعاطف به جایی رسیدند که نه‌تنها از زمره‌ی مؤمنان خارج گشتند؛ بلکه به‌مانند مشرکان در اوج قله‌ی دشمنی با مؤمنان واقع شدند. به‌طور مسلّم، دشمن‌ترین مردم نسبت به مؤمنان را، یهود و مشرکان خواهى یافت و نزدیک‌ترین دوستان به مؤمنان را کسانى مى‏یابى که مى‏گویند: «ما نصارى هستیم» این به‌خاطر آن است که در میان آن‌ها، افرادى عالم و تارک دنیا هستند و آن‌ها (در برابر حق) تکبّر نمى‏ورزند(مائده/82).

 آیه‌ی بالا، سه ملاک را زمینه‌ساز دوستی نصارا با مؤمنان می‌داند و معلوم می‌شود نبود همین سه ملاک در یهود و بودن مخالف این سه، آنان را به دشمن‌ترین گروه با مؤمنان تبدیل ساخته بود:

- عالمانِ خدایی که حب رسیدن به دنیا و ترس محروم شدن از آن ندارند تا آنان را از وظیفه‌ی هدایت‌گری خالصانه و صادقانه باز دارد.

- راهبان آخرت‌گرا و بی‌رغبت به دنیا که زمینه‌ی حق‌پذیری را در جامعه فراهم می‌آورند.

- نداشتن روحیه‌ی استکبار و خودبزرگ‌بینی که پذیرش حق را برای‌شان شیرین می‌کند.

متأسفانه این سه عامل و ملاک در بنی‌اسرائیل دوران حاکمیت مفقود شده بود. از این رو، آنان به بالاترین درجه‌ی دشمنی با مؤمنان رسیدند.

نتیجه و هشدار

 آن‌چه بیان گردید، عمل‌کرد بنی‌اسرائیل بعد از رسیدن به خلافت و حاکمیت است. این قوم به‌خاطر این سیره‌ی فکری و عملی از اوج برگزیدگی به‌زیر کشیده شد و نشان مغضوبیت خدا، به جای مدال برگزیدگی بر گردنشان آویزان گردید.

مردم مسلمان ایران اسلامی هم در دوران طاغوت شباهت بسیاری به قوم بنی اسرائیل داشتند. طاغوت پهلوی فرعون‌وار حکومت می‌کرد و مردم را به استضعاف کشیده و با زور و تحمیق، حاکمیت خود را تحمیل کرده بود. مردم با وجود تلاش فراوان حکومت فرعونی پهلوی در به‌زانو درآوردن و تسلیم گرداندن‌ آنان، خواهان استقلال، آزادی و حاکمیت دین خدا بودند تا این که به رهبری «امام موسوی خمینی» بر طاغوت و فرعون زمان شوریدند و او را از اریکه‌ی قدرت به‌زیر کشیدند و به اراده‌ی خدا، حاکمیت را به‌دست گرفتند.

این مردم از استضعاف به حاکمیت رسیده و قدرت و مکنت یافته‌اند و امروز دیو قدرت و مکنت به منحرف ساختن آنان و به استکبار کشیدن‌شان طمع کرده است. اگر مسئولان دلسوز و عالمان متعهد و مردم مؤمن هوشیار نباشند، ممکن است موریانه‌ی نفاق، دنیاگرایی و استکبار در بنیان ایمان‌شان رسوخ کند و آن را خورده و میان‌تهی ساخته و به‌یک‌باره ویران سازد.

اکنون بعد از گذشت مدتی نسبتاً طولانی بر ما مردم است که کارنامه‌ی خود را بررسی کنیم تا مبادا هم‌چون بنی‌اسرائیل بعد از رسیدن به حاکمیت، رویه‌ی ایمانی دوران استضعاف را کنار نهاده و رویه‌ی استکباری پیش گرفته باشیم که در این‌صورت، به حکم سنت تغییرناپذیر خدا، قهر و غضب حق در انتظار ماست. امام رضا(ع) هشدار می‌دهد که خداوند با هیچ مردمی قوم و خویشی خاص ندارد و همه‌ی مردم برای رسیدن به قرب خدا یک راه دارند و آن واردشدن در زیر چتر ولایت خدا با اطاعت از دستورهای اوست(مجلسی، ج46، ص177).

ما که در دوران طاغوت با اطاعت از دستور خدا بر ایمان پای فشرده و در مقابل طاغوت قد علم کرده و بنیان طاغوت را برافکنده‌ایم، در دوران حاکمیت هم باید مواظب باشیم مطابق رضای او عمل کنیم و از سرنوشت شومی که بنی‌اسرائیل بعد از رسیدن به حاکمیت گرفتار آن شدند، دوری جوییم.

منابع:

- قرآن.

- نهج البلاغه.

- اندلسی، ابوحیان (1420)، بحرالمحیط، بیروت، دارالفکر.

- بحرانی، سید هاشم (1416)، البرهان، تهران، بنیاد بعثت.

- حرّانی، ابن شعبه (1404)، تحف‌العقول عن آل رسول(ص)، قم، انتشارات اسلامی.

- سبزواری نجفی، محمدبن حبیب‌الله (1419)، ارشاد الاذهان، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات.

- طباطبایی، سیدمحمدحسین (1374)، المیزان، ترجمه‌ی موسوی همدانی، قم، انتشارات اسلامی.

- فیض کاشانی، ملامحسن (1418)، الاصفی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی.

- مجلسی، محمدباقر (1404) بحارالانوار، بیروت، الوفا.