نویسنده

باز چای تازه دم دارم؛ بمان ای رهگذر!

خستگی را دور کن یک استکان؛ ای رهگذر

کرسی‌ام گرم است با تو گرم‌تر هم می‌شود

سوز و سرما را ببین! امشب بمان ای رهگذر

گرگِ بالان* دیده‌ای شد جاده در کوه و کمر

نیست این گرگ بیابان مهربان؛ ای رهگذر

روزها هم‌رنگ شب شد در هجوم ابرها

آن‌طرف آبی است آیا آسمان ای رهگذر؟

راستی، گفتی غزل هم می‌سرایی؛ خوب شد

دفترت را بازکن! شعری بخوان ای رهگذر!
*تله، دام.