گفتوگو با نجا صدیقی، محقق و افسر پلیس در مریلند
مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن یکی از بزرگترین مراکز فعال شیعی در مریلند و واشنگتن دیسی است که مسلمانان مریلند، واشنگتن و ویرجینیا را پوشش میدهد و بیشترین محل تجمع ایرانیان است. وقتی به دفتر کار خانم «نجا صدیقی» در این مرکز اسلامی رسیدم؛ در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود، نامهای را در پاکتش میگذاشت. بدون مقدمه جویای حالش شدم؛ و اینکه چه اتفاقی افتاده است. نامه را به دستم داد و گفت: «خوب است شما هم این نامه را بخوانید.» نامه را باز کردم و بهسرعت شروع به خواندن کردم. نامهی یک زندانی آمریکایی بود که علاقهمند به شناخت اسلام شده و سؤالهای زیادی ذهنش را درگیر کرده بود. او دوست داشت که جواب سؤالهایش را هرچه زودتر بیابد و مسلمان شود. وقتی به پایان خط نامه رسیدم، زندگی و چهرهی مارتین لوترکینک، اسطورهی قهرمان آمریکا در جلوی چشمم مصور شد؛ جوان فقیر سیاهپوستی که در زندان، اسلام را شناخت و مسلمان شد؛ و در راه حق و حقیقت، جانش را فدای راهش کرد.
* خواهر نجا! در حال حاضر شغل شما چیست و به چه کاری مشغول هستید؟
دو شغل دارم؛ یکی فعالیت در مرکز تحقیقات مریلند است و محقق هستم؛ و شغل دومم هم افسر پلیس است.
* افسر پلیس؟
بله، افسر پلیس (Marioly raed ) هستم. مدت 23 سال در قسمت پوشاک یک کمپانی مشغول به کار هستم.
*خانم نجا! شما با این چادر و پوشش کامل واقعاً قابل تحسین هستید؛ آنهم در چنین فضایی که برای آمریکائیان اصلاً چادر قابل درک نیست. هممیهنان شما فهم درستی از این پوشش ندارند و برای من سؤالبرانگیز است که چهطور با همین چادر سرکار میروید؟
من همیشه با چادر بودهام. هرجا باشم و بروم پوشش من همینطور است. 23سال است با این لباس بهعنوان افسر کار میکنم و مشکلی ندارم. در محلکارم آدمهای مختلف هستند؛ هندی، بودائی و... . من هم مثل بقیه یک کارمند هستم. هر کس با پوشش خودش به سرکار میآید و من هم با پوشش خودم هستم.
در کمپانی که افسر هستم، از ابتدا هماهنگی کردهام که یونیفرم و چادر بپوشم؛ لذا مشکلی ندارم. کار من بهصورت نشسته و بدون اسلحه است و کمپانی هم مشکلی با پوششم ندارد.
* در جاهای دیگر چهطور؟ با این پوشش مشکلی ندارید؟
در دفتر تحقیقات در حقیقت من مشکلی نداشتم؛ البته خیلیهای دیگر مشکل داشتند؛ ولی من، الحمدلله نه. فکر میکنم مردم ما را با این پوشش کامل میبینند و مورد احترام هستیم. فکر میکنم همین پوشش موجب شده که من بیشتر مورد احترام باشم.
* من از خواندن این نامه که برای مرکز اسلامی فرستادهاند، شگفتزده شدم. شما چهمدت است که علاوه بر شغل اصلی و تحقیقتان در این مرکز هم فعالیت دارید؟
چندین سال است که اینجا بهصورت داوطلبانه و فی سبیلالله همکاری میکنم. چند ساعت در روز پس از اتمام کارم، به این مرکز میآیم و به نامههایی که از زندان ها به مرکز اسلامی میرسد، رسیدگی میکنم. نامهها را میخوانم و دستهبندی میکنم. همچنین کتابهایی را در جهت پاسخگویی به سؤالهای زندانیان آماده میکنم و بین زندانیهای گرفتار زندانهای آمریکا توزیع میکنم. ما نامههای زیادی را از زندانهای آمریکا دریافت میکنیم و برای هر شخصی که نامه ارسال کرده، سه کتاب ارسال میکنیم. همچنین در هر ماه، صدها کتاب از این مرکز به مؤسسهی «چاپ لن» میفرستیم و آنها کتابها را برای زندانیان میفرستند. این مؤسسه، مثل کتابخانهی کنگرهی آمریکاست. ما از سال 2001 کتابها را برای توزیع به آنجا ارسال میکنیم و از آنجا برای زندانها توزیع میشود. خود ما بهطور مستقیم، اجازهی ارسال کتاب به زندان نداریم.
* چه کتابهایی را بیشتر ارسال میکنید؟
این زندانیها با توجه به سؤالهایی که در نامههایشان دارند، آمادگی برای تغییر در زندگی دارند و تشنهی دانشاند. ما هم برایشان قرآن و نهجالبلاغه میفرستیم. بعضی از این زندانیها از زندان آزاد نمیشوند؛ لذا لیست بلندی از کتابهایی را که داریم برایشان ارسال میکنم. این کتابها اهدایی از جاهای مختلف است و بنا به درخواست افراد، کتابهای مورد نظرشان را میفرستیم.
* خواهر نجا! زندانیها چه مواردی را در نامهها خاطرنشان میکنند؟ آیا برای ارسال کتاب مذهبی مشکلی ندارید؟
بعضیها مینویسند ما زندگیمان را در زندان سپری میکنیم و هرگز دیگر بیرون از زندان را نخواهیم دید. ما به اسلام گرویدهایم؛ ولی هرگز زندگی اسلامی نخواهیم داشت؛ چراکه هرگز بیرون را نمیبینیم. بنابراین مطالعه برای ما خیلی مهم است. من دعا میکنم که واقعاً این زندانیان از این کتابها چیزهای سودمندی دریافت کنند. خواندن این کتابها به آنها امیدواری میدهد. این همکاری از نظر روحی برای من خیلی خوشنودکننده است. ما تلاش میکنیم که از این طریق به مردم کمک کنیم. در آمارها داریم که سالانه بیش از هزاران نفر در زندانهای آمریکا به اسلام رو میآورند و مسلمان میشوند و همین خوشحالکننده است. خوشبختانه برای ارسال کتابهای مذهبی مشکلی نداریم؛ ولی همانطور که گفتم امکان ارسال مستقیم کتاب نیست.
* چه انگیزهای برای این همکاری داشتید؟
حقیقت این است که از وقتی خودم مسلمان شدم، دوست دارم به دیگران نیز در این راه کمک کنم. زمانی که به من گفتند بیایید اینجا را تحویل بگیرید، خیلی خوشحال شدم و داوطلبانه شروع به فعالیت کردم. اینجا برای من خیلی الهامبخش است. وقتی بعضی نامهها را دریافت میکنم، احساس قلبی عمیقی به من دست میدهد. تنها کاری که میتوانیم انجام بدهیم این است که برایشان کتاب بفرستیم. ما نمیتوانیم برای آنها نامهی فردی بنویسیم. البته از اینکه ابراز همدردی و همیاری با آنها داشته باشم حس خوبی به من میدهد و خود را مفید حس میکنم. از اینکه طی این سالها، بارها و بارها نامههایشان بهدستم رسیده که گفتهاند مسلمان شدهاند، خیلی خوشحال شدهام و همین بزرگترین انگیزه برای ادامهی فعالیتم است؛ فعالیتی در راه خشنودی خداوند متعال و رسیدن زندانیها به حقیقت و پیداکردن راه درست است. انجام این کار از نظر روحی برای من خوشنودکننده است. ما تلاش میکنیم که از این طریق به مردم کمک کنیم.
* خواهر نجا! شما در چه رشتهای تحصیل کردهاید؟ و چه زمانی مسلمان شدید؟
کارشناس رشتهی علوم انسانی و انسانشناسی هستم و بعد از پایان تحصیلاتم در 14 مارچ سال 1977 مسلمان شدم؛ 34 سال پیش.
* چه چیزی شما را مجاب و آماده کرد که مسلمان بشوید؟
من اهل جنوب آمریکا هستم. وقتی پدرم ما را به واشنگتن آورد، بعد از یکسال خودکشی کرد. مادرم سخت در فشار روحی بود. ما در میسیسیپی همیشه به کلیسا میرفتیم؛ ولی در واشنگتن دیگر به کلیسا نمیرفتیم و مراسم دینی انجام نمیدادیم. من دیدم زندگی بسیار بیمعنی است و حالت خلأ پیدا کرده است. دوباره به انجام مراسم مذهبی روی آوردم. سخت به خدا احتیاج داشتم و راه مستقیم را میخواستم تا اینکه با یک مسلمان آشنا شدم و فهمیدم تا آن موقع زندگیام را تلف کردهام. در ژانویه با آن مسلمان آشنا شدم و ایشان خیلی در زندگی من تأثیر گذاشت و من در مارچ، دوباره متولد شدم و مسلمان شدم. الحمدلله!
* مطمئن هستم خیلی از خوانندگان این مجله ممکن است این سؤال را داشته باشند که خواهر نجا چه سؤالهایی از آن مسلمان کرده و آن زمان چند ساله بوده است؟
26 ساله بودم که به اسلام گرویدم. سؤالهای من بیشتر این بود که ما چرا خلق شدیم و بهوجود آمدیم؟ مقصود از زندگی ما چیست؟ وقتی مسیحی بودم میخواستم بدانم که اسلام در مورد مسیح چه گفته است؟ چگونه باید در زندگیام رفتار کنم؟ آن موقع در زندگیام شاد نبودم. احساس ظلمت و تاریکی میکردم و میخواستم که از آن تاریکی آزاد بشوم. بعدها هم هرگز از مسلمانشدنم پشیمان نشدم.
* چهگونه و کجا با آن دوست مسلمان دیدار کردید؟
یک روز داشتم سرکار میرفتم که یکباره بیدلیل به او سلام دادم. او یک فرد نجیب بود. ما هر دو دانشجو بودیم و شروع به گفتوگو کردیم. او در مورد اسلام با من صحبت کرد و من گرفتار و مجذوب صحبتهایش شدم. در آنموقع، من در مسیر درستی نبودم و هدایت درستی نداشتم. نمیدانستم که چهگونه باید در مسیر درست باشم. در آن زمان، فقط در مرحلهی تحقیق و بررسی بودم و برای زندگی بهتر تحقیق میکردم، تا اینکه با آن انسان شریف روبهرو شدم.
* این دوست چه منابعی را در اختیار شما گذاشت که در انتخاب مسیرتان تأثیرگذار بود؟
او فرد بسیار روشنی بود و به من آموزش داد چهگونه باید خداوند را پرستش کنم و قرآن بخوانم. او یک برادر اهل تسنن بود و من هم یک مسلمان سنی شدم. بعدها از این مرحله هم گذشتم و به مراحل بهتری رسیدم.
* چهگونه به مراحل بهتر رسیدید؟ و منظورتان از این مراحل چیست؟
در مرحلهی بعد با مسلمانان ایرانی تماس گرفتم و آنها کتابهای زیادی در اختیارم گذاشتند؛ علیالخصوص کتاب نهجالبلاغه. چون سنی بودم و با افراد اهل تسنن ارتباط داشتم، وقتی نهجالبلاغه را خواندم و راههای مختلف را رفتم، شروع به تحقیق کردم. البته ناگفته نماند وقتی برای اولین بار آن را خواندم بسیار ترسیدم. دیدم این کتاب بسیار عمیق است، آن را بستم و به کسی دیگر بخشیدم. وقتی انقلاب اسلامی در ایران اتفاق افتاد، این انقلاب یک انقلاب حقیقی بود و من دوباره شروع کردم به تحقیق و مطالعه. مجدداً کتاب نهجالبلاغه را در دست گرفتم و پس از مدتی شیعه شدم و از آن تاریخ، مطالعههای مختلف دیگر را انجام دادم.
* چه کتابهایی مطالعه کردید؟ خاطرتان هست؟
به غیر از نهجالبلاغه، یک کتاب در مورد حضرت امام مهدی(ع) و کتابهای زیادی دیگر در مورد اهلبیت(ع) بودند. مطالعههای زیادی کردم؛ ولی نام کتابها دقیقاً یادم نیست. الحمدلله من دو بار هم به ایران رفتم و این سفرها بسیار برایم خاطرهانگیز بود.
* برای چه به ایران رفتید؟ برای زیارت سفر کردید؟
هر دو بار برای سمینار دعوت شدم. اولین بار زمانی بود که امام خمینی(ره) در قید حیات بود. با خواهران دیگر به سمینارهایی رفتم و همچنین امام خمینی(ره) را ملاقات کردیم و ایمان من قویتر شد. وقتی خدمتشان رفتم قلبم لرزید. ایشان خیلی پاک بودند و حسی به من دست داده بود که از طرف خداوند هستند.
* آیا هرگز فکر میکردید که روزی به اسلام گرایش پیدا کنید؟
نه؛ من در مورد اسلام چیزی نمیدانستم و تنها چیزی که میدانستم در مورد سیاهپوستان مسلمان پیرو الله و حضرت محمد(ص) بود. هیچوقت فکر نمیکردم که دنبالهروی آنان باشم. فکر میکردم آنها پیامبر اسلام را خدا میدانند، در صورتیکه ایشان فقط پیغمبر خدا بودند.
* اگر بخواهیم اسلام را برایمان تعریف کنید، چه تعریفی برای آن دارید؟
من میتوانم آن را تقدس و یک کمال تعریف کنم؛ یک پاکی در زندگی، از طرف خدایی که ما را ایجاد کرده است. همهی چیزهایی که در اطراف ماست، تکامل حیات است. پرستش کسی که همه چیز را بهوجود آورده، پاکترین راه زندگی و کاملترین راه حیات است.
* ممکن است بگویید منظورتان تکامل حیات در زندگی چیست؟
اسلام چیزی نیست که فقط در موردش صحبت کنیم. در طول زندگی روزمره، پنجبار خدا را پرستش میکنیم. ما زندگی خودمان را، حیات و زندگی روزمرهی خود را در ارتباط با خدا میسازیم تا روزانه به خداوند نزدیک بشویم. با انجام هر کار روزانه اگر در راه رضای او باشد، و اگر اینطور باشد، این طاعتهای روزانه حرکتی بهسوی نزدیکی به خداوند متعال خواهد بود؛ چراکه همه برای قرب به خداست و یکی دیگر از راههای تکامل حیات در زندگی روزانه، خدمت به بشر است که برای خداوند و رضای او انجام میدهیم. در جامعهی اسلامی، خدمت به جامعهی اسلامی و خدمت انسانی، بهترین راهی است که میتوانیم انجام بدهیم و در آن تلاش کنیم که همه، تکامل حیات انسانی را بهدنبال خواهد داشت.
خداوند نمونههایی را برای ما فرستاده است. یک نمونهی عملی قرآن مجید است که بهوسیلهی پیامبراکرم(ص) برای ما فرستاده شده است تا بر مبنای آن از خداوند اطاعت کنیم و او را پرستش کنیم.
*خانم نجا! زمانی که مسلمان نبودید چه احساسی نسبت به اسلام داشتید؟
حقیقتش اینکه نسبت به اسلام احساس خوبی نداشتم و هیچگاه به آن توجهی نمیکردم. اگر مطلبی در مورد اسلام میشنیدم، اصلاً اهمیت نمیدادم و به آن فکر نمیکردم. آن زمان، دین اسلام در آمریکا جایی نداشت و مسلمانان اینجا برعکس امروز، خیلی اندک بودند. کمتر در مورد اسلام مطلبی میدیدی یا میخواندی. رسانهها در مورد اسلام خاموش بود. همیشه احساس ظلمت و تاریکی میکردم و میخواستم که از این تاریکی آزاد بشوم. نمیخواستم با این ظلمت به زندگی ادامه بدهم. وقتی مسلمان شدم روز بهروز احساس آرامش بیشتری کردم و خودم را یافتم و هدفم در زندگی مشخص شد. دیگر احساس پوچی و سردرگمی نمیکردم.
* چه صحبتی برای کسانی دارید که میخواهند با اسلام آشنا بشوند؟
در مورد خدای متعال فکر کنند، چشم و گوش خود را باز کنند و قلبشان را پاک و آماده کنند؛ بعد دنبال عبادت بروند؛ جستوجو کنند و حقیقت را پیدا کنند تا ببینند در زندگی به چه چیزی محتاج هستند. من باور دارم که آنها هدایت میشوند و خدا هدایتگر است.
* خواهر نجا! متشکرم از اینکه وقتتان را در اختیار من گذاشتید و در این گفتوگو شرکت کردید. امیدوارم که خوانندگان عزیز هم پاسخ پرسشهایی که در ذهنشان داشتند، گرفته باشند.
انشاءالله! من هم متشکرم و خوشحالم.