عضو انجمن منتقدان و نویسندگان سینمایی
عنوان فیلم: اشیا از آنچه در آینه میبینید به شما نزدیکترند
فیلمنامهنویس و فیلمساز: نرگس آبیار
نقشآفرینان: گلاره عباسی، حسام بیگدلو، گیتی معینی و ...
«نرگس آبیار» پس از ساخت چندین مستند و تجربهی نگارش رمان و داستان بلند، فیلمنامهی اولین فیلم بلند سینماییاش را نیز خود نگاشته و معتقد است فیلمش در ستایش امانتداری و در خدمت روند اخلاقی داستان است . فیلم «اشیا از آنچه در آینه میبینید به شما نزدیکترند» شکستهشدن یک بشقاب بیارزش را دنبال میکند و لیلا بهخاطر پنهان کردن این موضوع، دچار عذاب وجدان شده و سعی دارد با دروغ، خیانت، ترس و دلهره اشتباهش را جبران کند .
این فیلم بهنوعی میتواند برداشت کوچکی از داستان کوتاه «گردنبند» دوگی موپاسان باشد. در آن داستان نیز زنی برای رفتن به میهمانی، گردنبند گرانقیمت دوستش را قرض میگیرد و آن را گم میکند . در این فیلم نیز لیلا بشقابی را بهامانت میگیرد و میشکند. در «گردنبند» ماتیلدا دروغ میگوید و مجبور میشود برای هیچ و پوچ، دهسال سختی بکشد. در فیلم «اشیا...» نیز لیلا به صاحب بشقاب و دیگران دروغ میگوید و چند روز دچار دردسر میشود.
لیلا که قرار است زنی خوب باشد و رفتارش نشانهی امانتداری و راستگویی؛ شخصیتش نشاندهندهی زنی سطحی و منفعل است. زن صاحبخانه و خواهرش عزیز برای او غذا میپزند، خریدها و کارهای خانهاش را انجام میدهند و... در عوض لیلا مدام باخبر و بیخبر به اتاق آنها میرود تا به خانهی مادرش در شهرستان تلفن کند. با اینکه لیلا زنی قانع است و امانت گرفتن بشقاب برای حفظ آبروی شوهرش در میهمانی است، بسیار سربههواست و آنطور که لازم است از رفتار و مزاحمتهایش در نزد همسایهها شرمنده نیست.
در فیلم، تأکید بر نقطهی عطف و گره داستانی چندان مشهود نیست؛ در عوض تأکید روی لحظهها و پرداخت جزئیهای زندگی و باورپذیری آنهاست . اگر نگاه واقعگرایانهتری از شوهر و مادرشوهر لیلا و شخصیتپردازی خود وی ارائه میشد، شاید رفتار هر سه نفر منطقیتر جلوه میکرد. در برخوردهای لیلا با شوهرش فرید و مادرش حس نمیشود که وی همسر و عروس آن دوست؛ چراکه هردو بهدلایل نهچندان روشنی، رفتاری کاملاً سرد و غریب با زن دارند.
فرید مدام به لیلا طعنه میزند و او را در حد خود نمیداند؛ اما لیلا غرور و عزتنفس ندارد و هیچ واکنشی منطقی بروز نمیدهد. فرید در نگهداری دخترش به همسر باردارش کمک نمیکند و لیلا را برای لباس و جورابهای نشستهاش مؤاخذه میکند؛ حتی شبهنگام لیلا را مجبور میکند از رختخوابش برخیزد و برای او آب بیاورد که منجر به شکستن بشقاب همسایه میشود.
فرید جوانی امروزی است که مسئولیتی در قبال همسر و فرزندش ندارد. گویا مادر وی هم بهعلت ازدواج پسرش با لیلایی که در شأن آنها نیست، او را از خانواده طرد کرده است. فرید در خیال زندگی میکند و در آرزوی داشتن یک زندگی و شغل بیدردسر است؛ در صورتی که آرزوی لیلا داشتن یک دانه بشقاب، شبیه بشقاب شکستهی همسایه است.
مخاطب فرید را مردی راحت طلب میبیند که مثلاً دانشجوست؛ اما حتی یکبار هم کتاب در دستش نمیگیرد و معلوم نیست کارش چیست. این در حالی است که لیلا ناگهان هنگام رفتن به بازار در جلوی دادگستری، شوهر خود را در حال عریضهنویسی میبیند. اینجاست که معمای گرفتن ماشین تحریر دوست لیلا، توسط فرید مشخص میشود. فرید اصلاً از شغلش و رفت و آمدش به لیلا هیچ نمیگوید و حتی از او میخواهد به هیچوجه در اینباره از وی سؤال نکند؛ حتی اگر لیلا از نگرانی دیرآمدن همسرش و بیماری دخترش تا مرز دیوانهشدن پیش برود!
عوض فریدِ دانشجو، لیلا که زنی خانهدار است از هر فرصتی برای خواندن کتابی که مشخص نیست چیست، استفاده میکند . در مطب دکتر هم بهجای اینکه بهفکر بیماری خودش، نوزاد و جنین در مرض کوریاش بهدلیل بیماری توکسوپلاسموز باشد؛ با دیدن ردیف کتابهای دکتر از وی میپرسد: «شما واقعاً همهی این کتابها رو خوندین؟»
فیلم و در واقع داستان اصلی فیلم، خیلیدیر شروع میشود. ریتم کند، لحظههای واقعی، اما کشدار زندگی روزمرهی این زن را همراه با اتفاقهای عادی و تکراری، در 25 دقیقهی پردهی اول فیلم را بهتصویر میکشد؛ در حالیکه میشد این پرده را در ده دقیقه جمعبندی کرد و سریعتر بهدنبال عطف اول و ماجرای اصلی داستان رفت.
در فیلم و فیلمنامه، کشمکش و خواست قهرمان باید براساس یک نیاز حیاتی شکل بگیرد، در صورتیکه یک بشقاب نمیتواند آنقدرها نیاز حیاتی باشد؛ مگر آنکه بسیار قدیمی و قیمتی باشد و یا تکهای از یک سرویس مثلاً صدتکه باشد که با وجود شکستنش ضایعهای غیرقابل جبران وارد میشود. عزیز، خود از ابتدا میگوید که یکدست بشقاب خریده تا برای یکی از آشنایانش هدیه ببرد. با وجود مشکل مالی، لیلا میتوانست از همان ابتدا به جای آنهمه هزینه و عذاب در بازار، از اول یکدست بشقاب بخرد؛ تا عزیز مجبور نشود بشقابهای دستدوم را به دیگری هدیه دهد! با وجود رفتار خوب عزیز، وقتی خودش عنوان میکند: «اگه بشقاب شکسته بگو، اشکالی نداره.» چرا لیلا واقعیت را نمیگوید؟ رفتار لیلا تنها در صورتی میتوانست از وجه دراماتیک منطقی باشد که با زنان همسایه رودربایستی داشته باشد.
شاید اگر چنین مشکلی سوژهی یک فیلم کوتاه بود و یا برای یک کودک در فیلم بلند اتفاق میافتاد، میتوانست چالش بزرگ و جذابی باشد؛ اما اینکه گره یک فیلم بلند بزرگسال، تنها شکستن یک بشقاب عادی باشد، نمیتواند دارای پتانسیل کافی برای یک فیلم سینمایی در عرصهی رقابت با دیگر فیلمها باشد. تصمیم لیلا بهعنوان یک زن خانهدار که یک بچه کوچک دارد و باز حامله است، کودکانه و دور از انتظار است.
لیلا با کارهایش یک داستان کوچک در زندگی سادهی خود خلق میکند؛ زندگی که با صداهای همهمههای همسایگان، دورهگَردهای محلی و آوای اذان آمیخته میشود و همه نشان از سبک زندگی سنتی اوست. در مقابل، رفتار و نگاه شوهر و مادرشوهر لیلا به زندگی در سبک مدرن میگنجد. لیلای سنتی و مذهبی که مانند شوهرش نسبت به نماز بیقید نیست؛ با دعا و توسل در صدد است تا دروغ و ورود پنهانیاش به منزل همسایه برای برداشتن نمونه بشقاب رو نشود. این در حالی است که او میتوانست از همان اول، شکستههای بشقاب را برای خرید لنگهی آن نگه دارد و یا سطل آشغال را برای پیدا کردن تکهی بشقاب جستوجو کند؛ حتی در صورت بیرون انداختن تکههای شکسته، میتوانست از همان اول، لنگهی بشقاب شکسته را بهعنوان نمونه نزد خودش نگه دارد و در دروغش بگوید مثلاً مادرشوهرش دو بشقاب را به امانت برده است؛ و نه یک بشقاب. فیلمساز از نشاندادن این راهها و یا حتی خطور آنها به ذهن زن امتناع کرده است و خیلی سریع اولین دروغ را بدون اینکه اجباری به گفتنش باشد، بهسرعت در دهان لیلا گذاشته است.
فیلمساز با توسل به عناصر فنی، فرمی و محتوایی دلهرهآوری چون دوربین روی دست، نماهای کلوزآپ، نگاه مداخلهگر دوربین، اضطراب لیلا، باردار بودن او، دزدیده شدن کیفش، سربههوا بودنش و... مخاطب را با داستان همراه کند. صحنههای بازار هم بهخوبی فضای شلوغی، خطر و دلهره را ترسیم میکند. این صحنهها شبیه مستندی از بازار است و نشاندادن تیمچهی چینیفروشها. با اینحال، بهدلیل روایت مستندگونه از زندگی، تماشاگر از تماشای آن خسته نمیشود . فیلمساز با توسل به این ابزارها، میکوشد تا دروغ لیلا بر ملا نشود؛ اما اینکه دروغی به هر دلیلی بر زبان جاری شود و مخاطب درگیر تنش، تشویش، تعلیق و... شود، چهقدر به اخلاق اسلامی نزدیک است؟ هرچند «آبیار» لیلا را زنی ساده و باایمان نشان دهد و حس اینهمانی بیننده را برانگیزد تا او هم برای رو نشدن دست لیلا چون خود وی دست بهدعا بردارد! نماز خواندن مرد همسایه و ذکر و دعای زیر لب لیلا، او را از دروغ و خیانت در امانت میرهاند؛ اما با این ترفند دین در مقابل دین قرار نمیگیرد! آیا از خدا نمیخواهیم که برای گفتن دروغهای دیگر کمکمان کند تا آبرویمان نرود!
لیلا دوست دارد از فروشندهی دورهگردی گلدان بخرد تا اینکه وقتی خیالش از بابت بشقاب و رو نشدن دروغش راحت میشود، آن گلدان را میخرد. در حالیکه با وجود مرغوب نبودن بشقابهای همسایه، لیلا از اول میتوانست بهجای خرید گلدان برای خودش یکدست بشقاب ارزانقیمت بخرد و از همسایه چیزی امانت نگیرد. هرچند او هنوز دست از کارهایش برنداشته و باز پنهانی به اتاق صاحبخانه میرود تا به مادرش تلفن کند و دخترش همان گلدان او را هم نقش بر زمین میکند.
آخر فیلم نیز بهدلیل نداشتن اوج و فرود بسیار پرقدرت، در آرامش به نگاه پر از حسرت پسرِ مُنگل همسایه میپردازد. کودک درون لیلا نیز چون آن پسر زنده است و مدام شیطنت میکند. هرچند لیلا عاقل است، اما بهدلیل ازدواج و بارداریهای پیاپی نمیتواند حتی مانند آن پسر باشد. لیلا، شَروشور از دست رفتهی خود را در وجود پسرک میبیند و دلش میخواهد چون بادبادک او، آزاد و رها باشد و یا در دنیای کتاب غوطهور باشد
این فیلم با توجه به اینکه نخستین فیلم سینمایی کارگردان است، میتواند با وجود تمام کاستیهایش مانند همهی فیلمها، کاری قابلقبول بهشمار رود و مخاطب را به ورود یک فیلمساز زن دیگر به عرصه حرفهای سینما با دغدغههای هنری و زنانه امیدوار کند.