مشاوره برای همه


خانم ش. م، خانه دار

حدود سه‌سال پیش با مردی ازدواج کردم که قبلاً همسر و یک دختر سه‌ساله داشت. ابتدای ازدواجم اوضاع بهتر بود؛ اما هرچه گذشت و این دختر بزرگ شد با مسائلی روبه‌رو شدم که اصلاً پیش‌بینی نکرده بودم. احساس می‌کنم همسرم بیش از حد به دخترش بها می‌دهد؛ به‌طوری که دختری بی‌ادب، پرخاش‌گر و لوس شده و حرف‌شنوی ندارد. این روزها با خود فکر می‌کنم که در انتخابم اشتباه کرده‌ام و دیگر نمی‌توانم اوضاع را تحمل کنم، لطفاً راهنمایی‌ام کنید.

مشاور: وضعیتی که شما دارید (مشکل در تربیت فرزند و عدم هماهنگی یکی از والدین) از مشکل‌های شایع خانواده‌های ماست که خوش‌بختانه با کمک گرفتن از مشاورین و افراد متخصص یا کتاب‌های مفید در این زمینه قابل حل است؛ اما از آن‌جا که شما با ورود به زندگی مشترک، بدون ظرفیت‌سازی و آمادگی لازم و خیلی زود با این مشکل روبه‌رو شده‌اید، بیش‌تر از لحاظ روحی آسیب می‌بینید. لازم به ذکر است که تمام زندگی ما را انتخاب‌ها و تصمیم‌های ما و در نتیجه پیامدهای آن شکل می‌دهد. مسلماً وضعیتی که شما دارید علی‌رغم عدم‌توجه شما به مشکل‌های آتی در این انتخاب، چیزی جز پیامد تصمیم شما برای ازدواج با مردی که فرزند داشته نیست و باید با صبوری بیش‌تری در مورد تصمیم‌های آینده فکر کنید. در مورد رفتار با دختری که در هفت‌سال نخست تربیتی قرار دارد، تنها محبت و شکیبایی جواب می‌دهد تا بتوان آسیب‌های وارد به او بر اثر طلاق را به حداقل رساند و برای اصلاح در سال‌های تربیتی آینده زمینه‌سازی کرد. لازمه‌ی آن‌چه توصیه شد هم‌دلی، هماهنگی و همکاری پدر به‌عنوان والد دیگر است. از این‌رو، می‌توانید با صحبت‌کردن با همسرتان و حتی استفاده از مشاوران و کتب تربیتی او را نسبت به اهمیت مسائل تربیتی این دختر آگاه سازید.

خانم ب. ع، دانشجوی رشته‌ی حسابداری

دختری 24ساله هستم و در رشته‌ی حسابداری در شهر تهران درس می‌خوانم و فعلاً در خوابگاه ساکن هستم. من از یک خانواده‌ی مذهبی و سرشناس شهرستانی هستم. حدود یک‌سال پیش یکی از پسران هم‌کلاسی‌ام به‌دلیل این‌که مادرش به یک بیماری بسیار سخت مبتلا شده بود، شروع به درد و دل کردن با من کرد و چون حال روحی خیلی بدی داشت من به‌عنوان یک هم‌کلاسی او را تسلی می‌دادم. او به‌تدریج بعد از شش‌ماه ابتدا به‌صورت غیرمستقیم و بعد مستقیم از من خواستگاری کرد. من هم از آن‌جا که این پسر از لحاظ اعتقادی، خانوادگی، فرهنگی، مالی و قیافه مناسب ازدواج با من نبود و برای این‌که حداقل شرایط ازدواج (کار، مسکن و...) را پیدا کند، دست‌کم پنج یا شش‌سال طول می‌کشید از همان ابتدا تقاضای او را رد کردم. به‌وسوسه‌ی هم‌اتاقی‌هایم کاملاً از ارتباط (اس‌ام‌اس، صحبت‌کردن و باهم بیرون رفتن) با او خارج نشدم و به او می‌گفتم که در این مدت اگر خواستگار خوبی برایم بیاید، ازدواج خواهم کرد. به‌هرحال، وابستگی عاطفی بیش‌تری بین ما به‌وجود آمد، تا این‌که در تعطیلات گذشته که به شهرمان رفتم، پسری به خواستگاری من آمد که از هر لحاظ عالی بود و من و خانواده‌ام اصلاً نتوانستیم ایرادی از او بگیریم. وی علاوه بر این‌که هم‌شهری من است از لحاظ اعتقاد، وضع مالی، سطح خانوادگی، رشته‌ی تحصیلی و... قابل مقایسه با هم‌کلاسی‌ام نیست. من واقعاً حالم بد است و نمی‌توانم تصمیم بگیرم. با این‌که می‌دانم هم‌کلاسی‌ام از آن پسرهایی نیست که بخواهد زندگی مرا خراب کند؛ اما می‌ترسم رابطه‌ی قبلی من با او در زندگی آینده‌ام مشکل ایجاد کند یا خواستگار جدیدم از آن بو ببرد. از این گذشته، عذاب وجدان دارم که چرا وقتی ابراز علاقه‌ی هم‌کلاسی‌ام را متوجه شدم قاطعانه و بلافاصله از رابطه خارج نشدم تا او به من وابسته نشود. از لحاظ روحی بسیار آشفته‌ام و فکر می‌کنم اولی را به بازی گرفته‌ام و لیاقت دومی را ندارم. گاهی تصمیم می‌گیرم به هر دو جواب رد دهم.

مشاور: ازدواج و انتخاب همسر از مهم‌ترین تصمیم‌های زندگی هر فرد است که باید با دقت‌نظر و شرایط روحی مناسب صورت گیرد. صداقت از اصولی‌ترین پایه‌های تشکیل آن است که هر دو نفر باید بدون پنهان‌کاری خود را به هم معرفی کنند. در صورتی‌که واقعاً از رابطه‌ی گذشته‌ی خود پشیمان هستید و هرگز به ادامه‌ی آن فکر نمی‌کنید، لازم نیست نزد خواستگار جدیدتان اعتراف کنید و موارد جزئی‌ را برایش شرح دهید؛ بلکه با توجه به آن‌چه گفتید (رد کردن ازدواج با هم‌کلاسی، پذیرفتن خواستگارهایی که شرایط بهتری دارند و ازدواج با آن‌ها) اشاره به این‌که قبلاً هم در هم‌کلاسی‌های‌تان آشنایی برای ازدواج وجود داشته، کافی است. حال روحی نامناسبی که دارید به‌دلیل رفتار اشتباهی (ادامه‌ی رابطه بعد از این که مطمئن شدید قصد ازدواج با او را ندارید) است که نسنجیده و بدون در نظر گرفتن پیامد آن انجام داده‌اید. به‌هرحال، هر رفتاری عقوبتی دارد. با پشیمانی واقعی و درخواست کمک از خدا برای بخشش و دعا برای خوش‌بختی هم‌کلاسی‌تان می‌توانید خود را آرام کنید و اگر همان‌طور که خود بیان کردید خواستگار جدید تمام شرایط ازدواج با شما را دارد و شما هم به او علاقه‌مندید، او را رد نکنید و با تحقیق بیش‌تر در مورد او و پس از رسیدن به ثبات روحی و تمرکز، تصمیم به ازدواج‌تان را قطعی کنید.

خانم ث.الف، خانه‌دار از تهران

حدود ده‌سال است ازدواج کرده‌ام و سی‌سال دارم. دارای دو فرزند هستم و تمام سال‌های پس از ازدواجم را به‌تربیت آن‌ها پرداخته‌ام. بنابراین، با وجود علاقه به درس خواندن نتوانسته‌ام ادامه‌ی تحصیل دهم؛ اما شوهرم به‌تدریج تحصیلات خود را کامل کرده است و می‌خواهد برای زندگی به خارج از کشور برویم. من با او مخالف هستم و فکر می‌کنم اگر به‌عنوان یک زن خانه‌دار، بدون تحصیلات و تخصص خاصی به آن‌جا بروم، حتماً برایم مشکل به‌وجود می‌آید و احساس حقارت می‌کنم. گاهی تصمیم می‌گیرم از زندگی‌اش بیرون بروم و مانع خوش‌بختی او نشوم. به‌هرحال، چند ماهی است دائماً سر این موضوع با او مشاجره دارم. او هم‌چنان مصمم است و نتوانسته‌ام وی را متقاعد کنم. لطفاً راهنمایی‌ام کنید.

مشاور: به نظرم از این‌که ده‌سال پس از ازدواج‌تان را به تربیت فرزندان‌تان اختصاص داده‌اید باید به خود ببالید؛ اما از صحبت‌های‌تان به نظر می‌رسد بهتر است در مورد بالا بردن اعتماد به‌نفس‌تان کمی بیش‌تر زمان بگذارید. هم‌چنین در صورتی که واقعاً به ادامه‌ی تحصیل علاقه دارید باید بدانید هیچ‌گاه برای درس خواندن دیر نیست و شما می‌توانید رشته‌ی دل‌خواه‌تان را در کشوری که همسرتان قصد مهاجرت به آن‌جا را دارد انتخاب کنید و ادامه‌ی تحصیل دهید. به‌این‌ترتیب، هم در کنار فرزندان و همسرتان هستید و هم با تلاش بیش‌تر می‌توانید با یادگیری زبان، تحصیل و کسب مهارت‌هایی که دوست دارید احساس ارزش‌مندی در خود ایجاد کنید و به‌هویت موفق برسید. به‌هرحال، دلایلی که ذکر کردید، به‌تنهایی دلایل موجهی برای پایان بخشیدن به یک زندگی مشترک با دو فرزند نیست.