نویسنده

عنوان فیلم: سر به مهر

فیلم‌نامه‌نویسان: هادی مقدم‌دوست، حمید نعمت‌الله

فیلم‌ساز: هادی مقدم‌دوست

نقش‌آفرینان: لیلا حاتمی، آرش مجیدی، خاطره اسدی و...

* صبا برای ادامه‌ی تحصیل و کار به تهران رفته و با دوستش هم‌خانه‌ است. او خواهر نابینایی دارد که برای عمل جراحی چشمش به پول نیاز دارد. صبا مشکل‌های زندگی‌اش را در وبلاگی به نام «آرام باش» می‌نویسد و در دنیای مجازی دوستان زیادی دارد. یک شب که تنهایی خیلی به او فشار آورده، به خدا پناه می‌برد و از او می‌خواهد تغییری در زندگی‌اش به‌وجود آورد و در عوض قول می‌دهد نماز بخواند؛ اما از آن‌جا که خجالت می‌کشد جلوی دیگران نماز بخواند، دچار مشکل می‌شود. هم‌زمان با نمازخوان شدن صبا کم‌کم مشکل‌هایش هم حل می‌شود. برادر هم‌خانه‌اش از او خواستگاری می‌کند و یک شغل ثابت و آبرومند پیدا می‌کند. صبا کم‌کم به نماز خواندن علاقه‌مند می‌شود؛ اما مردد است که در این باره به خواستگارش چیزی بگوید یا نه...

«سر به مهر» داستان نسلی است که پاسخ همه‌ی پرسش‌هایش را از «موتور جست‌وجوگر گوگل» می‌خواهد. نسلی که دغدغه‌ها و دل‌مشغولی‌هایش با نسل‌های پیش از خود بسیار متفاوت است و گاهی دنیای مجازی برایش از دنیای واقعی هم واقعی‌تر و تعداد دوستان مجازی‌اش از دوستان واقعی بیش‌تر است. نسلی که گم‌شده‌اش را لابه‌لای صفحه‌های وب جست‌وجو می‌کند و به‌جای دفتر خاطره‌ای خصوصی با یک قفل کوچک فانتزی، خاطره‌های شخصی و دغدغه ‌هایش را در وبلاگش یادداشت می‌کند و خصوصی‌ترین مسائلش را در شبکه‌های اجتماعی دنیای مجازی با میلیون‌ها نفر دیگر به اشتراک می‌گذارد! این نکته را فیلم‌ساز از همان ابتدا و در تیتراژ اثر به‌خوبی به‌تصویر کشیده است.

تیتراژ سر به مهر - که یکی از نقاط قوت آن به‌شمار می‌رود- به‌خوبی در خدمت شخصیت‌پردازی و تم داستان است. موسیقی با ضرباهنگ تند، روی تصاویری از صفحه‌های وبلاگ‌های مختلف و جست‌وجوی سریع واژگانی که این روزها زیاد به گوش‌مان می‌خورد، واژه‌هایی نظیر بیکاری، ازدواج و بارداری در سنین بالا، جراحی‌ زیبایی، نگه‌داری حیوان‌های خانگی، داروی ضدافسردگی و... ادبیات و دیالوگ‌های مختص بلاگرها و انبوهی از علامت سؤال و تعجب و نقطه چین -کنایه از ابهام‌ها و پرسش‌های نسل جوان- همه در خدمت معرفی شخصیت و فضای داستان است.

«سر به مهر» اثری شخصیت محور است که داستان را با تکیه بر کنش‌های شخصیت اصلی‌اش جلو می‌برد و از آن‌جا که شخصیت اصلی به‌شدت درونگراست، فیلم‌نامه نویسان مسیر دشواری را پیش رو داشته‌اند که با پرداخت خوب و پر از جزئی‌های شخصیت صبا در فیلم‌نامه و به مدد بازی هنرمندانه‌ی لیلا حاتمی موفق شده‌اند شخصیتی باورپذیر و به‌یادماندنی خلق کنند. صبا به قول جوان‌های امروزی، دچار «خود درگیری مزمن» است! درگیری‌های ذهنی‌ و درونی او یا در قالب پُست‌هایی که در وبلاگش می‌گذارد و یا به‌صورت کنش‌های خفیف؛ اما قابل تأمل، نمود می‌یابد. مثلاً تردید صبا هنگام فشاردادن دکمه‌ی تأیید دستگاه عابربانک وقتی می‌خواهد برای عمل جراحی چشم خواهرش پول بفرستد، یا تردیدهایش برای فرستادن پیامک و تماس با حامد و حتی پس گرفتن دعایش از خدا وقتی از حامد دلخور می‌شود: «خدایا من بیخود گفتم این پسره رو جورش کن...» برای صبا همه‌چیز نامشخص است و تنها وقتی که با اطمینان و سریع، کاری را انجام می‌دهد زمانی است که در وبلاگش می‌نویسد. فیلم‌ساز با تمهیدی هوشمندانه از ایده‌ی وبلاگ‌نویسی در جهت شناساندن یک شخصیت درون‌گرا بهره گرفته است. گویی تماشاگر هم در جایگاه یکی از مخاطبان وبلاگ صبا قرار گرفته و از ابتدا تا انتهای داستان در حال خواندن پست‌های وبلاگ اوست و از این طریق با او و ماجرای زندگی‌اش آشنا می‌شود!

نام وبلاگ صبا «آرام باش» است. او در دنیای مجازی، آرامش را جست‌وجو می‌کند. کاری که خودش هم می‌داند اشتباه است و در اولین قنوتش پس از آشتی با خدا از او می‌خواهد «عادت اینترنت» را از سرش بیندازد. در دنیای واقعی او کم‌رو و خجالتی است و حتی از خدا هم خجالت می‌کشد: «شرمم میاد... ؛ ولی درباره‌ی مسئله‌ی ازدواجم هم می‌خوام بگم؛» اما در دنیای مجازی او آدم دیگری است. از مشکل‌هایش می‌گوید. دوستان زیادی دارد که همه از خصوصی‌ترین و ریزترین جزئی‌های زندگی‌اش باخبرند؛ حتی از این‌که ته دلش منتظر است تا برادر هم‌خانه‌اش از او خواستگاری کند و خجالت می‌کشد جلوی دیگران نماز بخواند و... به‌خاطر همین خجالتی بودنش هم هست که در قرار وبلاگی با دوستان مجازی، هویت واقعی‌اش را پنهان می‌کند و خودش را به‌جای یکی از خوانندگان وبلاگش جا می‌زند.

 صبا یادآور گروهی از جوانان امروزی است که ته دل‌شان خدا را قبول دارند و در جست‌وجوی معنایی برای زندگی هستند و اگر هم نماز نمی‌خوانند، نه از روی لجبازی و بی‌اعتقادی که شاید از روی تنبلی و سهل‌انگاری است. دقت کنید به صحنه‌ی راز و نیاز شبانه‌ی صبا که نشان‌دهنده‌ی اوج تنهایی و بی‌پناهی اوست. حس و حالی که بسیار زیبا و هنرمندانه در یک نمای ثابت با زاویه‌ی سرپایین دوربین - نشانه‌ی حضور حمایت‌کننده‌ی خداوند و گوش شنوا و چشم بینایی که در همه‌حال مراقب صباست- به تصویر کشیده شده. صبا نیمه‌شب در خلوت، با خدا درد دل می‌کند و از او می‌خواهد کمکش کند و برایش «نامشخص» را «مشخص» سازد. او از بلاتکلیفی خسته شده و برای ایجاد تغییری هرچند کوچک در زندگی ساده و معمولی‌اش به خدا پناه می‌برد و با او معامله‌ای می‌کند و تصمیم می‌گیرد نماز بخواند و در عوض، خداوند هم اوضاع زندگی‌اش را روبه‌راه کند. ای کاش برای به‌تصویر کشیدن این صحنه‌ی کلیدی و زیبا که قرار است لحظه‌ی آغاز تحول او باشد، مقدمه‌چینی مناسبی صورت می‌گرفت! متأسفانه انگیزه‌ی اصلی که باعث نمازخوان شدن صبا می‌شود، پرداختی عجولانه و سردستی دارد. خواستگاری حامد از صبا اگرچه به‌عنوان یک حادثه‌ی محرک برای روشن شدن موتور داستان لازم است، به‌تنهایی برای نمازخوان شدن صبا کافی نیست.

سیر تحول شخصیت صبا در ادامه‌ی داستان، آرام و منطقی است. او که ابتدا نیت کرده برای حل مشکل‌هایش نماز بخواند، کم‌کم نماز خواندن برایش به مسئله‌ای جدی تبدیل شده تا جایی که مدام نگران قضا شدن نمازش است. (تماس‌های مکرر او با تلفن گویا برای اطلاع از زمان اذان و نماز اول وقت صبا ما را به یاد پاکی و خلوص تازه‌مسلمانان می‌اندازد) و بالأخره اوج داستان که در پایان‌بندی بسیار خوب و تأثیرگذار آن رقم می‌خورد. آن‌جا که صبا بالأخره بر کم‌رویی خود فائق آمده و بر تردیدش برای فرستادن پیامکی با مضمون «من رفتم نمازم رو بخونم»، غلبه کرده و پیامک را می‌فرستد و برای به‌جا آوردن قضای نماز ظهر و عصرش هنگام غروب (از مسیری که به مدد تصویربرداری و نورپردازی بسیار خوبش مکانی میان زمین و آسمان را تداعی می‌کند) به نمازخانه‌ی سینما می‌رود. به نماز می‌ایستد و هم‌زمان صدای زنگ تلفن همراهش به‌گوش می‌رسد که: «من ای صبا! ره رفتن به کوی دوست ندانم...»

«سر به مهر»، شخصیت‌پردازی قابل‌قبولی دارد. آدم‌های داستان، همه ساده و بی‌تکلف‌اند. چه خانواده‌ی لیلا (دوست صبا) که بی‌هیچ توقعی خانه‌‌ی‌شان را در اختیار صبا گذاشته‌ و برایش شغلی آبرومند جور می‌کنند و چه خواهر نابینای صبا که او را در مسیرش برای رسیدن به آرامش همراهی می‌کند و چه آن پیتزافروشی که برای کمک به صبا که بنزین تمام کرده و کنار خیابان گیر افتاده پیکش را می‌فرستد. در سر به مهر، آدم منفی وجود ندارد و شخصیت‌ها همه خاکستری و واقعی هستند.

«مقدم‌دوست» در اولین تجربه‌ی کارگردانی‌اش موفق شده اثری قابل‌قبول خلق کند. در «سر به مهر» همه‌چیز در خدمت ایده‌ی اولیه و پیامی است که فیلم‌ساز قصد دارد آن را منتقل کند. خبری از زاویه‌های عجیب و غریب دوربین و تصویربرداری و نورپردازی جلوه‌گرانه نیست. همه‌چیز به‌جا و به‌اندازه است و کارگردان پشت اثرش و حرفی که می‌خواهد بگوید پنهان شده و اصراری به دیده شدن ندارد و داستانی که قصد دارد به مسئله‌ی نماز بپردازد، اثری آبرومند، ساده و بی‌تکلف از آب در آمده، گویی خضوع و خشوع جاری در دل نمازگزار، در کل اثر جاری است. قاب‌بندی نماها و میزانسن‌های فیلم در عین زیبایی، واقعی و در خدمت روایت داستان است. اغلب نماهایی که صبا را به‌تنهایی نشان می‌دهد با زاویه‌ی سرپایین دوربین گرفته شده و به زیبایی حس حضور یک ناظر همیشگی و نزدیک را القا می‌کند.

«سر به مهر» علاوه بر این‌که نام زیبا و با مسمایی است برای فیلمی با موضوع نماز، اثری قابل‌تأمل و تأثیرگذار در حوزه‌ی سینمای دینی است و «هادی مقدم‌دوست» در اولین اثر سینمایی‌اش ثابت کرده برای ساخت فیلمی معناگرا و به‌تصویر کشیدن موضوع‌های دینی لزومی به رفتن به کوه و بیابان و ادای دیالوگ‌های شاعرانه و عارفانه از زبان شخصیت‌های کم‌هوش و شیرین‌عقل نیست. تماشاگر امروزی در جست‌وجوی معنایی است که به‌سادگی قابل وصول باشد و آن را لابه‌لای روزمرگی‌های زندگی‌اش بیابد. هرچند دنیا آن‌قدر وارونه شده است که در کشوری اسلامی دختری از خجالت نماز خواندن در بین جمعیت نمازنخوان مجبور شود به نوک برج میلاد برود و دور از چشم بقیه، نماز بخواند! یا نیمه‌شب به مسجد و نمازخانه‌ی فرودگاه برود تا مهمان‌هایش متوجه نماز خواندن او نشوند! حتی صدای اذان در شهر و تلویزیون شنیده نمی‌شود و دختر مدام از تلفن گویا وقت اذان را جویا می‌شود! صبا دنبال خدایی می‌گردد که همین نزدیکی است؛ خدایی که خیلی از ما هم مانند «صبای سر به مهر»، راه رفتن به‌سوی او را نمی‌دانیم... .