هر خانواده شیوههای تربیتی خاصی را در تربیت فردی و اجتماعی فرزندان خویش بهکار میگیرد. این شیوهها متأثر از عوامل مختلفی از جمله عوامل فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و غیره است. مثلاً در قرن گذشته تا دههی سی(1930) شیوهی تربیت کودک، متأثر از دیدگاه رفتارگرایی بود که نوزاد را شیئی فرض میکرد که میتوان او را بهصورت نظاممند شکل داد و شرطی کرد. در این دوره اعتقاد بر این بود که رفتار پسندیدهی اجتماعی، زمانی حاصل میشود که کودک در یک نظام تربیتی بهشدت کنترلشده قرار گیرد و در صورت مشاهدهی هرگونه رفتار ضداجتماعی، تنبیه صورت گیرد تا رفتارهای پسندیدهی اجتماعی حاصل شود. از 1930 تا اواسط دههی 1960 شیوههای تربیتی بهسوی انعطافپذیری بیشتر دگرگون شدند. در این دوره به والدین توصیه میشود که به احساسها و استعدادهای کودک توجه بیشتری نشان دهند.
والدین باید حدودی را تعیین کنند و محدودیتهای ناشی از مقرراتشان را برای کودک توضیح دهند و برای کنترل فرزند خود نباید از تنبیه خصومتآمیز استفاده کنند و در ضمن، یک الگوی رفتاری که مناسب فرهنگ یا زمان خاصی است ممکن است در فرهنگ یا در زمانهای دیگر نامناسب تلقی شود.
وقتی که روحت کاغذسفید است!
روح انسانها در بدو تولد همچون کاغذ سفیدی است که هنوز چیزی بر آن نوشته نشده است و هر آنچه بر آنها بنویسیم، در آینده همان را خواهیم خواند. به عبارت دیگر، شخصیت اجتماعی و فرهنگی فرزندان توسط رسانهها، خانواده، مدرسه و محیطهای اجتماعی دیگر ساخته میشوند. عملکرد و تأثیر این منابع بر افراد جامعه یکسان نیست. ممکن است در بعضی افراد، خانواده و در افراد دیگر، مدرسه و در تعدادی دیگر، رسانهها بیشترین تأثیر را داشته باشند(منادی، 1384). در مواقعی که خانواده بتواند با روابط آموزشی صحیح، فرزند را بهسمت خود جذب کند، تأثیر نیروهای دیگر - اگرچه با فرهنگ رایج خانواده مخالف باشند- به حداقل خواهد رسید و در صورت موافقت نیز شدت خواهد یافت.
به نظر «دالین» شیوههای فرزندپروری که والدین بهکار میبرند بر رشد خلاقیت و شناخت و زندگی آیندهی کودکان تأثیر بهسزایی دارد. شیوههای فرزندپروری استفاده از فعالیتهای پیچیده و رفتارهایی مؤثر بر فرایند رشد کودک را شامل میشوند. روانشناس و محقق بزرگ، «بالبی» رابطهی بین کودکان و والدین و سایر اعضای خانواده را بهعنوان نظام یا شبکهای میداند که در کنش متقابل با یکدیگرند. این بهطور مستقیم و غیرمستقیم، از طریق سبکها و روشهای مختلف فرزندپروری درکودکان تأثیر میگذارد.
شیوههای فرزندپروری و ابعاد آن
شیوههای فرزندپروری دارای ابعادی است که چهار بُعد آن بیشتر اهمیت دارد که شامل کنترل، محبت کردن، مسئولیتپذیری و ارتباط برقرار کردن است.
کنترل: ممکن است ابتدا این معنی را به ذهن متبادر کند که نوعی محدودیت است؛ ولی بهمعنای محدودیت نیست. کنترل بهمعنای داشتن قوانین و چهارچوبها و نظارت بر اجرای قوانین و چهارچوبهاست. در خانواده بایستی بین والدین و فرزندان، قوانین و باید و نبایدها وجود داشته باشد. این قوانین با همفکری هم ایجاد میشود و افراد خانواده مکلف به اجرای آن هستند و نظارت بر اجرای آنها صورت میگیرد. نکتهی مهم در اینجا این است که اتفاقنظر پدر و مادر در مورد قوانین و اجرای عملی از طرف خود آنها باید حتماً رعایت شود. در صورت عدم اتفاقنظر والدین، فرزندان در بعضی موارد از اجرای آن سرباز میزنند و از اختلافهای والدین سوء استفاده میکنند.
محبت کردن: محبت لازمهی رشد عاطفی کودک است و عدم وجود محبت در تعامل والدین و فرزندان باعث ایجاد مشکلهای روحی و روانی میگردد و محبت بیش از حد باعث لوسشدن فرزندان میشود. نکتهی مهمی که والدین در محبت کردن به کودکان باید به آن توجه کنند، رعایت موضع اعتدال است.
برقراری ارتباط: منظور از آن، ایجاد درک و فهم و تفاهم در تعامل والد کودک است. یعنی ارتباطها بهصورت صریح و آشکار باشد و مسایلی که بین والد- کودک رایج است، هیچگونه ابهامی نداشته باشد تا اینکه پیامی که والدین میدهند با آن چیزی که از طرف کودک درک میشود، مثل هم باشد و بین آنها ارتباط برقرار گردد.
مسئولیتپذیری: والدین برای اینکه در آینده کودکانی مسئولیتپذیر داشته باشند، باید از زمانی که کودک تواناییهایی پیدا کرد از او مسئولیت بخواهند؛ مسئولیتهای فردی و اجتماعی. مسئولیت فردی کودک؛ یعنی خود کودک غذا بخورد و از هنگامی که توانایی لازم را بهدست آورد لباسهایش را بپوشد و کارهای شخصی خود را انجام دهد. مسئولیت جمعی؛ یعنی از 4 یا 5سالگی در کارهای خانه از او کمک بگیرند. والدین باید تحمل کارهای خراب و یا ناقص فرزندان را داشته باشند تا بتوانند در آینده افراد مسئولیتپذیری بار بیایند(قدیمی،1388).
الگوهای کلاسیک فرزندپروری
خانم «دیانا بامریند» از اولین کسانی است که بهطور کلاسیک به بررسی شیوههای تربیتی و فرزندپروری پرداخته است. او سه نوع الگوی فرزندپروری را بررسی کرده است: مقتدرانه، مستبدانه و سهلگیرانه.
شیوهی فرزندپروری مقتدرانه: این شیوه، مناسبترین شیوهی فرزندپروری است. والدین مقتدر درخواستهای معقولی دارند و این درخواستها را با تعیین محدودیتها و اصرار بر اینکه باید از آنها تبعیت کنند، بهاجرا میگذارند.
این نوع والدین، محیط خانوادگی گرم و امکان خودمختاری را به کودکانشان هدیه کرده؛ اما محدودیتهایی را نیز مشخص میکنند. آنها فردیت و استقلال کودکان را تقویت میکنند و آنها را در بحثها شرکت میدهند. این نوع والدین، مسایل انضباطی را برای کودکانشان توضیح میدهند؛ به نظر کودکانشان توجه و آنان را راهنمایی میکنند. ویژگیهای این والدین شامل مشخص کردن قواعد و محدودیتها و دادن حق انتخاب به کودک است. آنها با چارهاندیشی سعی میکنند کودک دوباره اشتباه نکند. بهواسطهی این اعمال، والدین مقتدر بر شکلگیری رفتارهای شناختی و خلاقیت کودکان تأثیر بهسزایی میگذارند.کودکان اینگونه خانوادهها نسبت به والدینشان احساس راحتی و امنیت روانی دارند. آنها بدون اینکه نگران موانع و تأیید رفتارهای اجتماعیشان از طرف والدین بوده و یا مورد سرزنش قرار گیرند، با اعتماد بهنفس بیشتری به رفتارهای خلاقانهی خود میپردازند. یافتههای بامریند نشان داد که فرزندان والدین مقتدر، بسیار خوب پرورش مییابند. آنها شاد و سرحال هستند؛ در تسلطیابی بر تکالیف جدید، اعتمادبهنفس دارند و خودگردان هستند. در مطالعهای که از پسرهای دبیرستانی با خلاقیت بالا انجام شد، نشان داده شد که مادران آنها کمتر منعکننده و یا کمتر نگران رفتارهای اجتماعی فرزندان هستند و اغلب نسبت به درخواستهای اجتماعی پیشپا افتادهی فرزندانشان بیاعتنا بودهاند. بهعبارت دیگر، در خانوادههایی که بیشترین پرورشدهندهی خلاقیت کودکان هستند، ویژگیهایی چون پایینبودن سطح دیکتاتوری و محدودیت، همراه با تشویق و استقلال کودکان و ارتباط میان والدین و کودکان وجود دارد(ماسن، 1380).
شیوهی فرزندپروری مستبدانه: نمایش قدرت والدین، اولین عاملی است که این شیوه را از دو شیوهی دیگر متمایز میسازد. این والدین، بسیار پرتوقع بوده و در عینحال، پاسخگو به نیازهای کودکان نیستند و کمتر به گفتوگو با آنها میپردازند. نگرش این والدین این است که چون آنها انتظار دارند، فرزندانشان باید از دستورهای آنها بیچون و چرا اطاعت کنند و اگر اطاعت نکنند به فشار و تنبیه متوسل میشوند(برک، 1381). والدین مستبد در رشد خلاقیت و شناخت کودکان تأثیر منفی دارند. بچههایی که بارها تهدید شدهاند تمایل به گوشهگیری، غمگینی، عزت نفس پایین، استرس زیاد، کنجکاوی کم و خصومت با دیگران دارند. محققان مشخص کردهاند والدین مستبد بچههای با فقدان خودمختاری، کنجکاوی و خلاقیت را تربیت میکنند. یافتههای «بامریند» نشان داد کودکان پیشدبستانی که دارای والدین مستبد بودند، مضطرب و گوشهگیر و ناخشنود بودند. وقتی آنها با همسالانشان بازی میکردند، در صورت ناکامی با خصومت واکنش نشان میدادند. دخترها بیعلاقه به کندوکاو بودند و از تکالیف چالشبرانگیز، عقبنشینی میکردند. والدین سختگیر یا مستبد که دارای خانوادههای سختگیر هستند، ویژگیهای زیر را دارند: * در این خانوادهها والدین خود قوانین را وضع میکنند و فرزندان ملزم به اطاعت کورکورانه از قوانین هستند. * روابط والدین استبدادی است؛ یعنی با فرزندان خود رابطهی یکطرفه برقرار میکنند. * بیشتر از تنبیه استفاده میکنند. * والدین خشم و ناراحتی خود را بلافاصله بروز میدهند و پنهان نمیکنند. * قوانین و انتظارها بهطور واضح ابلاغ میشود. * والدین اصل را بر منفیبودن فرزندان میگذارند. * محیط خانه، محیطی خشک و بهدور از محبت است. * والدین رفتاری خشونتآمیز دارند و هیچگونه انعطافی از خود نشان نمیدهند. * والدین خواستهها، نظرها و امیال فرزندان خود را در نظر نمیگیرند. * والدین با سختگیری بیش از اندازه، حس مسئولیتپذیری را در فرزندان از بین میبرند و در آنها ایجاد سرخوردگی میکنند. شیوهی فرزندپروری سهلگیرانه: والدینی که از شیوههای سهلگیرانه استفاده میکنند، مهرورز و پذیرا هستند؛ ولی متوقع نیستند و از هرگونه اعمال کنترل خودداری میکنند. این والدین به فرزندانشان اجازه میدهند در هر سنی هستند خودشان تصمیم بگیرند؛ در حالیکه ممکن است هنوز قادر به انجام این کار نباشند. این گروه از والدین تمایل به آزادی بیشتر دارند و کودکان خود را کمتر کنترل میکنند، کمتر از راهنمایی و تنبیه استفاده میکنند و ترجیح میدهند بیتفاوت باشند و زمان کمتری را با کودکان خود سپری کنند. سهلگیری بر رشد شناختی و خلاقیت کودکان تأثیر منفی دارد. بچههای این طبقه، گرایش به ناپختگی و اتخاذ تصمیمهای آنی، سرکش بودن، عزتنفس کم و وابستگی به بزرگسالان داشته و کمترین پایداری در انجام تکلیف مدرسه را از خود نشان میدهند. بامریند همچنین دریافت که فرزندان والدین سهلگیر، خیلی ناپخته هستند. آنها در کنترلکردن تکانههایشان مشکل دارند و وقتی از آنها خواسته میشود کاری را انجام دهند که با تمایلشان مغایر است، آن کار را انجام نمیدهند. آنها بسیار متوقع و وابسته به بزرگترها هستند. والدین آسانگیر دارای ویژگیهای زیر هستند: * کودکان خود را کاملاً آزاد میگذارند و حتی آنان را به حال خود رها میکنند. * کودکان را وادار به رعایت آداب و قوانین زندگی نمیکنند. * در این خانوادهها قوانین ارتباطی وجود ندارد. * این خانوادهها به حال فکر میکنند و آیندهنگر نیستند. * انتظارها و خواستههای والدین و فرزندان از یکدیگر مشخص نیست. * والدین در برابر خواستههای هرچند غیرمنطقی فرزندان تسلیم شده و به کودک خود باج میدهند. * والدین در یک مسیر حرکت نمیکنند و با هم هماهنگ نیستند. * توقع و انتظار ناچیزی برای رفتار مستقل و رشدیافتهی کودکان خود دارند. آنچه بر شیوههای تربیتی والدین موثر است! ماسن در کتاب خود، به نام رشد و شخصیت کودک، عوامل مؤثر بر شیوههای تربیتی والدین را به شرح زیر ارائه میدهد: خصوصیتها و اعتقادهای والدین: شیوههای والدین و روشهای انضباطی آنان بیتردید تحتتأثیر خصوصیتهای شخصیتی و سیستم اعتقادی آنان است. والدین سالم و بالغ در مقایسه با والدین ناسالم و نابالغ معمولاً با حساسیت و مهربانی بیشتری به نیازها و اشارههای کودکان توجه میکنند و این نوع فرزندپروری، امنیت عاطفی، استقلال، توانش اجتماعی و موفقیت هوشی را تشویق میکند. اعتماد بهنفس والدین، احساس اعتماد نسبت به دیگران، این اعتقاد که میتواند بر اوضاع مسلط باشد، با گرمی و پذیرش و مفیدبودن به حال فرزندانشان همبستگی دارد. تأثیرهای فرهنگی: اهداف والدین در اجتماعی کردن و نیز عقاید آنان در مورد کودکان و شیوههای فرزندپروری بهطور عمده، محصول فرهنگ آنان است. طبقهی اجتماعی: تفاوت بین طبقههای اجتماعی مختلف از لحاظ فرزندپروری، منعکسکنندهی تجربهی اجتماعی والدین است. بزرگسالان طبقهی کارگر به هنگام کار، غالباً دستورها را بیچون و چرا انجام میدهند. رییس آنان معمولاً در مورد علت قواعد و ضرورتهای کار، بهندرت با آنان حرف میزند. بنابراین، والدین طبقهی پایین، کم تر با ساختن، تغییر و اصلاح قوانین در جامعه سر و کار دارند و به همیندلیل، قواعد و ساخت قدرت پیش از منطق وجودی برای آنان مطرح است. مثلاً مادر میداند که چرا فرزندنش باید دندانش را مسواک بزند؛ ولی وقتی کودک میپرسد: «چرا؟» جواب میدهد: «چونکه باید این کار را بکنی.» فرهنگ و شیوههای فرزندپروری فرهنگ جامعه بر خانواده، ساختار و کنشهای آن از جمله شیوههای فرزندپروری تأثیر بهسزایی دارد. «کوهن» در بررسیهای خود نشان داده است که هدف و ارزشهایی که والدین برای فرزندان خود قائلاند تحتتأثیر عناصر موجود در بافت فرهنگی- اجتماعی آنهاست. در نتیجه، این ارزشها در شیوههای فرزندپروری تفاوتهایی ایجاد میکند(سیف،1379). برخی فرهنگها بیشتر از فرهنگهای دیگر، توجه به وظیفه و آداب فرزندی را آموزش میدهند و این تفاوتها ممکن است بیش از اجبار به رعایت روابط خانوادگی، نشانگر این باشد که نوجوانان چه ارزشی برای روابط با والدین قائل هستند. کیفیت رابطه با دیگران بهخصوص روابط درونیشده؛ یعنی پاسخگویی به خواستههای دیگران بهویژه والدین در جوامع جمعگرا در مقایسه با جوامع فردگرا نقش بیشتری ایفا میکند. افراد در خرده فرهنگهای جمعگرا انتظارهای خانواده را درونی میکنند، در حالیکه افراد در جوامع فردگرا غالباً انتظارهای را خود تعیین میکنند. منابع: سیف، علیاکبر(1379)، روانشناسی پرورشی، تهران، انتشارات آگاه. قدیمی، سمیه(1388)، بررسی و مقایسهی رابطه بین شیوههای فرزندپروری و خلاقیت در دانشآموزان دختر، پایاننامهی کارشناسی ارشد، دانشکدهی علوم تربیتی و روانشناسی دانشگاه شهید بهشتی تهران. ماسن، پاول هنری(1380)، رشد و شخصیت کودک، ترجمهی مهشید یاسایی، تهران، انتشارات ماد. منادی، مرتضی(1384)، «تأثیر شیوههای فرزندپروری والدین بر شخصیت اجتماعی و فرهنگی جوانان»، فصلنامهی خانواده و پژوهش، ش2، تابستان1384.