شاعر اهل غم

نویسنده


من شاعر اهل غمم

... و این‌جا

روشنایی را

در پرده‌ی تاریکی پوشانده‌اند

... و این‌جا مهتاب از سایه‌های ابهام پر شده است

و گل‌های مریم خشکیده‌اند

 و به‌روی تمام یاس‌ها

خط ناامیدی کشیده‌اند

و این‌جا بهار در قرنطینه است

زمستان است

و تکراری همیشگی

و این‌جا

شعرها در جست‌وجوی واژه‌های ناب شکاف برداشته‌اند

واژه‌های نگریستن به فردا

و به هم می‌گویند

راستی، تو ای شاعر! اهل کجایی؟