من شاعر اهل غمم
... و اینجا
روشنایی را
در پردهی تاریکی پوشاندهاند
... و اینجا مهتاب از سایههای ابهام پر شده است
و گلهای مریم خشکیدهاند
و بهروی تمام یاسها
خط ناامیدی کشیدهاند
و اینجا بهار در قرنطینه است
زمستان است
و تکراری همیشگی
و اینجا
شعرها در جستوجوی واژههای ناب شکاف برداشتهاند
واژههای نگریستن به فردا
و به هم میگویند
راستی، تو ای شاعر! اهل کجایی؟