هنگ! پیش‌درآمد استقبال از مائده بهاری


فوت و فن فناوری (12)

ترم آخر را هم که ثبت‌نام کردیم، سارینا دیگر خیالش از تک و پاتک‌های من راحت شده است. آتش‌بس داده بودم تا برای امتحانات هم که شده شیطنت‌هایش را متوقف کند. دیگر درسم تمام می‌شد و شش دانگ حواسم را می‌دادم به کافی‌نت.

بعد از ناهار رفتم و روی تخت دراز کشیدم. آفتاب بی‌جان و کم‌رنگ زمستانی هم از لای پرده خودش را به داخل اتاق رسانده بود و روی چشمانم گرمی‌اش را حس می‌کردم. داشتم به خریدهای دم عیدم فکر می‌کردم. از لرزش گوشی‌ام تازه متوجه شدم که چند دقیقه‌ای خوابم برده است. گوشی را نگاه کردم پیامکی بود از طرف سارینا. این دختر اصلاً نه آرام و قرار نداشت و نه وقت را می‌شناخت. در پیامش گفته بود: «بدو بیا تو تراس.» با بی‌حالی به تراس رفتم. دیدم از خوش‌حالی دارد بالا و پایین می‌پرد. با تعجب گفتم: «دوباره چی شده؟ چرا تو یه کم نمی‌خوای دختر خوبی باشی؟ بابا یه کم وقار! یه کم متانت!» دیگر نگذاشت ادامه بدهم، گفت: «حالا تو هم وقت گیر آوردی‌ها. اگه گفتی چی شده؟» و چون چشم‌ها و صورت سؤالی من را دید، ادامه داد: «باباجون! مائده داره میاد ایران، اونم با دایی‌سامان. اون‌وقت قسمت خیلی هیجان‌انگیزش می‌دونی چیه؟» بعد از حرف نزدن من دوباره ادامه داد: «خب، معلومه که نمی‌دونی. اولش اینه که کلی کادو برام میارن؛ هم مائده، هم دایی‌سامان و قسمت هیجان‌انگیزش هم اینه که قراره عید بیان ایران، برای عروسی.» با شنیدن این خبر، من هم شروع کردم به جیغ و داد و سروصدا؛ چون این خبرهای خوش برای من هم بود. هم کادو و هم عروسی. سارینا هم نه گذاشت و نه برداشت. گفت: «دخترجون! یه کم متانت! یه کم وقار!» و این نشانه‌ی این بود که او اصلاً جلوی من کم نمی‌آورد.

سارینا ماجرای آشنایی دایی‌سامانش را با مائده‌خانم چندوقت پیش برایم تعریف کرده بود. گفته بود که دایی‌سامان وقتی که برای ادامه‌ی تحصیل به آلمان رفته، به کتاب‌خانه‌ای که یک نفر برای کتابداری می‌خواسته رفته و مشغول کار شده است.

دایی جان بعد از چند روزی متوجه می‌شه که این دخترخانم بدجوری تو دلش جا باز کرده. از اون به بعد سعی می‌کنه از شخصیت و خانواده‌ش سردربیاره که متوجه می‌شه ایشون دانشجوی فلسفه‌ان. مارتینا هم که بعداً می‌شن مائده،‌ علاقه‌مند می‌شه که از دین و رسم و رسوم ایرانی سر دربیاره. همین موضوع باعث می‌شه که اونا بیش‌تر به هم نزدیک بشن و با خُلق و خوی هم‌دیگه آشنا بشن. بعد از مدتی، مارتینا سامان رو به خونه دعوت می‌کنه تا پدر و مادرش هم با اون آشنا بشن. چند هفته‌ای که می‌گذره دایی‌سامان از مارتینا خواستگاری می‌کنه و پدر سامان هم با پدر مارتینا صحبت می‌کنه، البته با ترجمه‌ی آن‌لاین و دست‌وپا شکسته‌ی سامان و بالأخره نتیجه این می‌شه که اول مارتینا دین اسلام رو قبول کنه و بعد هم عقد کنن. چند وقت بعد هم که میان ایران، مارتینا مسلمون می‌شه و با هم عقد می‌کنن.

ساعت نزدیک چهار بعدازظهر بود که یه میس به سارینا دادم که تا چند دقیقه‌ی دیگر آماده شود برای رفتن به کافی‌نت. در راه کافی‌نت همه‌اش حرف مائده بود. سارینا گفت: «حالا خنده‌هاش مونده! وقتی مائده بیاد و دوباره بخواد فارسی صحبت کنه، من کشته مرده‌ی اون لهجه‌شم، مخصوصاً وقتی می‌خواد به بقیه گیر بده و تذکرای اخلاقی یا دینی بده، خیلی‌ام جدی می‌شه. جالب‌ترش موقعیه که با عزیزجون یکی‌به‌دو می‌کنه و بابابزرگ هم به کمکش میاد که اون هم تو اون موقعیت یه نیشی به عزیزجون زده باشه.» گفتم: «آقا سامان باهاش مشکلی نداره، با ریزبینی‌هاش یا نکته‌سنجی‌هاش. آخه خیلی مشکله یکی کنارت باشه مثه پلیس اجتماعی همش مواظبت باشه، هی مدام بهت تذکر بده. البته شاید یه مقدارش بامزه باشه و خنده‌دار؛ ولی اگه ادامه پیدا کنه، شاید مشکل‌ساز بشه.» گفت: «خب شاید اولاش این مشکل بوده؛ ولی این‌جور که دایی می‌گفت براش عادی شده و البته یه مقدار هم مائده داره هم‌رنگ ما می‌شه؛ ولی خب بازم تو خیلی چیزا حساسه و اصلاً کوتاه نمیاد.» آن‌قدر سرگرم صحبت بودیم که دیدم رسیدیم جلوی کافی‌نت. با آقاچنگیز سلام و احوال‌پرسی کردیم و هر کسی مشغول کارش شد. هرچند آقا چنگیز، آقاچنگیز همیشگی نبود.

مدتی گذشته بود که یکی از خانم‌های جوانی که آن‌جا مشغول بود به طرفم آمد و گفت: «ببخشید! من یه سیستم دارم که همش هنگ می‌کنه، نمی‌دونم چرا این‌جوری شده، قبلاً این مشکل رو نداشت؛ ولی دوستم می‌گفت که شما خیلی ماهرید و می‌دونید که عیب سیستم من چیه. اگه لطف کنین و یه‌کم برام توضیح بدین که چه‌کار کنم تا مشکل سیستمم رو حل کنم که اون‌وقت اگه نتونستم؛ بیارم و خودتون زحمت بکشین و مشکل‌شو حل کنین.

گفتم: «منم خیلی چیزا رو نمی‌دونم؛ اگه سیستم این‌جا بود بهتر می‌شد فهمید مشکلش چیه؛ ولی خب اینو برات بگم که هنگ کردن سیستم‌ عامل می‌تونه چند دلیل داشته باشه؛ و مهم‌ترینش می‌تونه به مشکلای نرم‌افزاری مربوط باشه. در هم‌چی شرایطی یا سرعت عملکرد برنامه‌ها به‌شدت کم می‌شه یا سیستم‌‌ عامل دیگه کار نمی‌کنه و شما مجبور می‌شی ری‌استارت کنی. البته بعضی وقتا ری‌استارت هم مشکل رو حل نمی‌کنه. کنار اومدن با این مشکل خیلی هم ساده نیست؛ حتی اگه انتظار نداشته باشی برنامه‌ها سریع اجرا بشن، بازم بعضی موقع‌ها که داری کار مهمی انجام می‌دی، یه‌دفه سیستم هنگ می‌کنه. به‌نظر میاد تنها راه‌حل، نصب دوباره‌ی ویندوز باشه؛ ولی راه‌کارهای دیگه‌ای هم هست که می‌تونه این مشکل رو حل کنه.

قبل از هر کار و فکر کردن به روش‌های برطرف کردن مشکل، اگه اطلاعات مهمی روی رایانه‌ داری، حتماً باید در این شرایط، یه نسخه‌ی پشتیبان از اونا تهیه کنی.»

صدای زنگ موبایل سارینا با این‌که خیلی کم بود، تو گوش من هم زنگ زد. وقتی سارینا گوشی‌اش را جواب داد و با ذوق به طرفم آمد، فهمیدم که خبری از مائده رسیده و گفته که چند ساعتی است که حرکت کرده‌اند.

خانم کاربر هم‌چنان منتظر بود تا من بیش‌تر برایش توضیح دهم: «برا این‌که بدونی مشکلای نرم‌افزاری سیستم چیه، اول باید رایانه رو در حالت  Safe Modeبوت کنی، در این حالت تنها فایلای پایه و درایورهای ضروری برا راه‌اندازی سیستم ‌عامل، فراخونی می‌شن و سیستم‌عامل در محدودترین حالت نرم‌افزاری بوت می‌شه و اگه در این حالت، رایانه عملکرد خوبی داشت، مطمئناً مشکل به‌وجود اومده مربوط به یه اشکال نرم‌افزاریه که این اشکال می‌تونه از یه نرم‌افزار باشه که تازه نصب شده یا حتی مربوط به یه بدافزار باشه.

برای این‌که تشخیص دقیق‌تر و کامل‌تری برا رفع مشکلای نرم‌افزاری داشته باشی، می‌شه این کارا رو انجام داد، مثه حذف سخت‌افزارا و درایورای مربوط به اونا که تازه روی سیستم‌عامل نصب شده، نصب ویروس‌یاب قدرتمند و به‌روز، به‌روزرسانی ویندوز و نرم‌افزارایی که از اونا استفاده می‌شه و ویروس‌یابی در محیط Safe Mode رایانه.»

سارینا اصلاً نمی‌توانست آن چند دقیقه را تحمل کند و مدام منتظر بود که چیزی بگوید. گفتم: «چیه سارینا خانم؟ چیزی می‌خوای بگی؟» سارینا هم با خوش‌حالی گفت: «آخه من می‌خوام حتماً به فرودگاه برم برا استقبال دایی و مائده، خیلی دوست دارم تو هم بیای؛ البته اگه خودتم دوست داشته باشی و برات زحمت نباشه.» گفتم: «نه! زحمت چیه، خودمم خیلی دوست دارم بیام. اگه دو دیقه مهلت بدی من حرفامو کامل کنم، هرکاری بگی می‌کنم.»

و ادامه دادم: «یکی از مشخصه‌های اشکالای سخت‌افزاری، اینه که یه صفحه‌ی خطای آبی‌رنگ به نمایش درمیاد که به این صفحه (BSOD - Blue Screen Of Death) می‌گن که در خیلی موقع‌ها نشون‌دهنده‌ی اینه که یه اشکال سخت‌افزاری وجود داره که باعث هنگ کردن و فریز شدن رایانه می‌شه و اگه رایانه پشت سر هم هنگ کنه و صفحه‌ خطای آبی نشون داده نشه، ممکنه خطاهای سخت‌افزاری دیگه‌ای در پیش باشن، مشکلایی مثه گرمای زیاد، آسیب فیزیکی سخت‌افزارا، آسیب‌دیدگی کابلای اتصال و... عواملی‌ان که در بروز اشکالای سخت‌افزاری خیلی تأثیر دارن.

اگه بخوای یه‌کم مشکلای سخت‌افزاری رو برطرف کنی، می‌شه یه کارایی کرد؛ مثه پاک‌کردن گرد و غبار از سخت‌افزارایی مثه فن‌های خنک‌کننده، چک‌کردن محل قرار گرفتن کارت گرافیک، صدا و بقیه‎ی سخت‌افزارای متصل به مادربورد و...؛ ولی در موارد تخصصی باید به متخصصان رایانه مراجعه کنی.»

خانم کاربر خیلی تشکر کرد و دوباره قول گرفت که اگر نتوانست مشکلش را حل کند، سیستم را بیاورد. سارینا که دیگر تحمل ماندن را نداشت، آمد و گفت: «بابا! من دارم از ذوق پس می‌افتم، تو وایسادی داری مهندس‌بازی در‌می‌آری. بجنب مامانم اینا گفتن تا یه ساعت دیگه راه می‌افتن، بریم که آماده بشیم برا رفتن.»

آقا چنگیز که داشت با دفتر حساب و کتابش ور می‌رفت، گفت: «آره باید برای رفتن آماده شیم.» ما با تعجب به او نگاه کردیم که دوباره گفت: «رفتن از این‌جا رو می‌گم. افسرخانم، خونه و کافی‌نت رو گذاشته برای فروش. می‌خواد بریم بالای شهر.» اصلاً حال خودم را نمی‌فهمیدم، کم مانده بود یک جیغ بکشم. حالا باید به خودم می‌گفتم: دختر یه‌کم وقار! یه‌کم متانت!