عنوان فیلم: فرشتهها با هم میآیند
فیلمنامهنویس و فیلمساز: حامد محمدی
نقشآفرینان: جواد عزتی، نازنین بیاتی، رضا ناجی، الهام کردا و...
* احمد طلبهی جوان و زحمتکش است که با برقکاری ساختمان زندگیاش را اداره میکند. همسر او باردار است و پزشک زنان به آنها خبر میدهد که لیلا سهقلو دارد. این خبر از یک طرف احمد و لیلا را خوشحال میکند و از طرفی نگرانیهایی را برایشان بهوجود میآورد. پس از بهدنیاآمدن بچهها که یکی از آنها هم مشکل تنفسی دارد، مشکلات مالی این زوج بیشتر میشود. در این میان، کارگردانی که به دنبال یک روحانی برای ایفای نقشی در فیلمش میگردد، به احمد پیشنهاد بازی در فیلم میدهد. احمد در ابتدا نمیپذیرد؛ اما وقتی با پیشنهاد مالی خوبی از طرف کارگردان مواجه میشود، به دلیل تنگنای مالی قبول میکند. او به خاطر بازی در فیلم، با سرزنش استادان حوزه و همدرسانش مواجهشده و همسرش هم با دیدن عکس او روی جلد مجله در کنار چند دختر جوان برآشفته شده و قهر میکند. در پایان همه چیز به خیر و خوشی تمام میشود و احمد موفق میشود خانوادهاش را کنار هم نگهدارد.
درونمایهی اثری ساده و بیادعا، همچون «فرشتهها با هم میآیند» را شاید بتوان در سکانسی که از قضا مهمترین و بزرگترین تعلیق فیلمنامه در آن اتفاق میافتد، خلاصه کرد! اکسیژن نرگس (یکی از سهقلوها که مشکل تنفسی دارد) تمامشده و لیلا متوجه میشود که نوزاد نفس نمیکشد. احمد و لیلا هراسان و دواندوان نرگس را به درمانگاه میرسانند. صدای اذان صبح بلند میشود و در نمازخانهی درمانگاه، احمد سر سجدهی نماز، بیاختیار اشکهایش جاری میشود. اشکهایی که نشانگر اوج درماندگی و بیپناهی یک انسان است و در عین حال ایمان و اعتماد عمیق او را به خداوند القا میکند.
مضامینی چون اهمیت خانواده، توکل، تسلیم، رضا و تفویض امورات زندگی به خداوند، مضامینی است که در تار و پود «فرشتهها...» تنیدهشده و در سکانس مزبور به اوج میرسد. فیلم، یک اثر خانوادگی با رویکرد دینی است که بهخوبی مضمونهای دینی و عرفانی مورد نظر کارگردان را منتقل میکند. یک اثر دینی، باید خود گویای پیامی باشد که میخواهد منتقل کند؛ نه اینکه مانند اغلب آثار به اصطلاح دینی این روزها، فیلمساز برای انتقال پیام مورد نظرش، انبوهی از دیالوگهای شعاری و قلمبه سلمبه را در دهان روحانی یا کاراکتر مثبت و موجه داستان قرار دهد تا وقت و بیوقت برای موعظهی دیگران آنها را تکرار کند.
«حامد محمدی» پس از نوشتن دو فیلمنامهی بلند «حوض نقاشی» و «طلا و مس» که در هر دو به موضوعهای خانوادگی میپردازد، این بار و در مقام کارگردان، باز هم سراغ داستانی با مضمون خانوادگی رفته و با روایتی تخت و کمافتوخیز، برشی از زندگی روزمرهی یک طلبهی جوان و همسرش را روایت میکند. «فرشتهها...» با وجود شباهتهایی که با «طلا و مس» دارد، در پرداخت جزئیات فیلمنامه و شخصیتپردازی، تفاوتهای عمدهای با آن دارد. احمد برخلاف طلبهی فیلم «طلا و مس» که یک جوان خجالتی و تا حدودی منفعل بود، شخصیتی برونگراست که بهراحتی احساساتش را ابراز میکند و داستان با کنشهای او پیش میرود. شخصیت لیلا همسر احمد هم تفاوتهای عمدهای با زهراسادات آن فیلم داشته و به پختگی او نیست. همین جزئیات و نوع روایت داستان، «فرشتهها...» را از خطر تبدیل به یک نسخهی تکراری از «طلا و مس» نجات داده است.
کاراکتر احمد در «فرشتهها با هم میآیند»، یک شخصیت دراماتیک و کنشمند به لحاظ فیلمنامهای و یک روحانی متفاوت در آثار سینمایی و تلویزیونی این سالهاست. او پیش از اینکه یک طلبهی سادهزیست باشد، یک انسان واقعی و معمولی است. یک همسر و پدر نمونه است. آنچه «فرشتهها...» را به اثری جذاب و دوستداشتنی بدل کرده، بیش از هر چیز شخصیت متفاوت و دوستداشتنی روحانی آن است. احمد یک طلبهی جوان است که با برقکاری ساختمان زندگی ساده و به قول معروف طلبگی فراهم کرده است. او برای کسب روزی حلال و فراهمکردن یک زندگی آرام و راحت برای همسر و فرزندانش تلاش میکند و از همه مهمتر اینکه او یک روحانی کاملاً ملموس و زمینی و شبیه طلبههایی است که در اطرافمان سراغ داریم و با آنها زندگی میکنیم؛ نه آن تصویر مخدوش و تکبُعدی که در اغلب آثار سینمایی و تلویزیونی از روحانی و طلبه ارائه میشود. برخی آثار، طلبهها را افرادی معرفی میکنند که تمام وقتشان صرف نصیحت این و آن میشود؛ نه همسری دارند، نه فرزندی، نه غذا میخورند و نه کار میکنند، نه به تفریح و مسافرت میروند و نه عصبانی میشوند و ازکورهدرمیروند! به دلیل ارائه همین تصویر مخدوش و تک بُعدی است که مخاطب تا قبل از اینکه احمد را در لباس روحانیت ببیند، نمیتواند حدس بزند او طلبه است؛ طلبهای که مثل هر مرد دیگری در برابر مزاحمت یک موتورسوار از کوره درمیرود و موتوری را دنبال میکند. برای سهقلوهایش تخت، کمد، پوشک و شیرخشک میخرد... برای همسر باردارش ویارانه میپزد، کنار او روی تاب مینشیند و با لذت، بستنی خوردنش را تماشا میکند، قربانصدقهی همسرش میرود و از زیبایی او تعریف میکند. اگر لازم باشد برای کسب رزقوروزی حلال پیشنهاد بازی در فیلم را هم میپذیرد و مگر اینها چه منافاتی با طلبه و روحانیبودن یک فرد دارد؟ همین ویژگیها و شخصیتپردازی چندبُعدی و مبتنی بر جزئیات و بازی بسیار عالی و تحسین برانگیز «جواد عزتی»، احمد را یکی از شخصیتهای ماندگار آثار دینی این سالها کرده است. البته اگر از امتناع بیمورد احمد از دریافت یارانه با وجود تنگدستی که به نظر کمی لوس و گلدرشت است، با اغماض عبور کنیم.
برخلاف تصویر خوب و ملموس طلبهی جوان داستان، چهرهای که از دیگر طلاب حوزه ارائهشده بهشدت مخدوش و غیرواقعی است. نگاه کنید به صحنهای که پس از لورفتن ماجرای بازی در فیلم، احمد به حوزه میرود. اینها چه جور طلبههایی هستند که حتی جواب سلام یک بندهی خدا را هم نمیدهند و از او رو برمیگردانند! به جز احمد که طلبهی معقول و منطقی است، بقیهی طلّابی که در حوزه میبینیم، از ابتدا تا انتهای اثر یا همچون سایههایی خنثی در رفت و آمدند و یا در کار سرزنش احمد و چغلیکردن او هستند. نقطهضعف دیگری که در «فرشتهها...» وجود دارد، مخدوشبودن زمان دراماتیک و داستانی در فیلمنامه است. داستان از ابتدا تا انتها در زمستان میگذرد و با احتساب نُه ماه بارداری لیلا و بزرگشدن بچهها در طول داستان، حداقل یکی دو صحنه مربوط به نوزادی سهقلوها، باید در فصلی غیر از زمستان اتفاق میافتاد؛ در حالی که در اغلب صحنههای فیلم، لیلا ژاکت پشمی به تن دارد.
با وجود برخی نقطهضعفها، فیلمساز موفق شده به مدد بازی خوب بازیگرها و گنجاندن لحظههای مفرح و شاد در لابهلای داستان و البته تأثیر غیرقابلانکار حضور سهقلوها و جذابیت معصومانهی آنها که بیهیچ دیالوگی نقش بسیار مهمی در پیشبردن داستان ایفاکردهاند، از تبدیل فیلم به اثری کشدار و خستهکننده جلوگیری کند. «فرشتهها...» با وجود سادگی ظاهریاش، لحظههای زیبا و بهیادماندنی هم دارد که یکی از زیباترین آنها در صحنهی ماقبل آخر رقممیخورد؛ آنجا که بچهها بزرگتر شدهاند و در روروئک هستند. احمد و لیلا با بچهها بازی میکنند و به آنها غذا میدهند. در نمای ثابتی که با زاویهی سرپایین دوربین گرفتهشده، کل خانوادهی احمد را در یک قاب میبینیم؛ نمایی که به زیبایی این حس را به مخاطب منتقل میکند که خداوند عاشقانه به فرشتههای زمینیاش مینگرد؛ یا در صحنهی پایانی که در نمای لانگشات از پنجرهی یک ساختمان نیمهساز، احمد را میبینیم که روی نردبان مشغول برقکاری است و لامپی به دست او روشن میشود.
«فرشتهها با هم میآیند» اثری ساده و جمعوجور است؛ عاشقانهای گرم و زیبا در ستایش خانواده که قرار نیست اتفاق محیرالعقول و خارقالعادهای در آن بیفتد. قرار است تماشاگر برشی از زندگی آرام و کماتفاق یک طلبهی جوان و همسرش را ببیند که با ورود سه فرشتهی کوچک و معصوم، دستخوش تحولاتی شده و آنها ناچارند خود را با شرایط جدید وفق بدهند. طلبهای که عاشق همسر و فرزندانش است و برای شادکردن آنها، هر کاری از دستش بربیاید انجام میدهد. در «فرشتهها...» نه مثلث عشقی وجود دارد، نه مرد دوزنهای، نه دروغ، پنهانکاری و خیانتی و نه یأس، ناامیدی و دعوای سنت و مدرنیتهای. تعلیق آنچنانی و گره ناگشودنی وجود ندارد و مخاطب با یک داستان ساده و کمفراز و نشیب روبهروست؛ اما همین داستان به ظاهر ساده و بیاتفاق، آنچنان تماشاگر را درگیر و مجذوب خود میکند که حتی رفتن یکی از سهقلوها تا لبهی پلهها هم میتواند به اندازهی تعلیق و هیجان نفسگیر یک صحنهی فیلم اکشن و پرزدوخورد، او را بترساند و هیجانزده کند؛ طوری که ناخودآگاه از روی صندلیاش برخیزد و فریاد کوتاهی بزند!
یکی از ویژگیهای یک فیلم خوب خانوادگی این است که حال تماشاگر را خوب کند تا پس از پایان فیلم و بیرونآمدن از سالن سینما حس خوبی داشته باشد. «فرشتهها با هم میآیند»، از این منظر یک فیلم خوب خانوادگی است. اثری ساده که با تماشای آن حال آدم خوب میشود. از آن فیلمهاست که میتوانی با خیال راحت دست خانوادهات را بگیری و به سینما بروی و بیدلهره و استرس به تماشایش بنشینی. از آن فیلمهاست که در عین سادگی به شعور مخاطبش احترام میگذارد و این روزها جای خالیاش در سینمایمان بدجوری احساس میشود!