باران باریدن گرفت
من پشت پنجرههای بسته انتظار میکشم
دستهایت را
میگویند وقتی باران ببارد تو کنار ابرها ایستادهای
و چشمهای منتظر را خیس میکنی
اباالفضل دریادیدهی من
میگویند
کنار ابرها ایستادهای و خورشید را بدرقه میکنی
کنار ابرها ایستادهای و فرات را شرمنده کردهای
یا عباس حسین
شنیدهام
کنار ابرها، ستارهباران نگاهت بسیار ستودنی است
کنار ابرها من و اندیشهی بوسیدن دستهایت
من و اندیشهی تشنگی نگاهت
من و وسعت معرفتت
مهربان من
دستهایت آسمان را به سجده واداشته
و پاهایت زمین را برهنه رها کرده است
مهربان ستودنی من
شنیدهام هر پنجرهای که باز شود تو کنار آفتاب پهلو میگیری
خوش بهحال شانههای آفتاب
که جایگاه
دستهای مهربان توست
خوش بهحال پهلوی آفتاب که آرام میگیرد در گسترهی نوازش ابروهایت
و خوشا بهحال من که در اندیشهی فروتنی، ایمان، عشق و معرفت
به دستهایت خیره ماندهام