با تو میگویم ای تنهاترینم!
با تو میگویم ای شنواترینم!
با تو میگویم ای دردبار صبور!
با تو میگویم ای بیریاترین!
با تو میگویم چون؛ تنها با تو میتوان گفت درد شیرین و جانکاه را
درد ناگفتهی دل، درد ناتمام دل
تنها با تو میتوان گفت از زخم خنجرِ دوستانِ دیو
از نیش و نیشتر رهروان عشق
از ماتم درون، از عزای دل
از قطرهقطره زخم چرکین دیرین
از نوای سکوت مرگبار آن
از صدای بیصدای شکستن
از ترنم زهرآلود هر سخن
از جلای غبارگرفتهی آیینهی نگاه
تنها با تو میتوان گفت از زهر شکنجه
از پیچیدن صدای شلاق
از درد شلاق دوست
از تهدید اسلحه که در پس چشمانت آمادهی شلیک است تا
شلاق بیوقفه در حرکت باشد
تا هر ثانیه بر پشت دوست و همرزمت فرود آید
تا هر لحظه بدنش را از یک سو پاره کند و ریشریش
تا با هر ضربه، قلبت بهکامت آید و بس
تا با هر شلاق، زهر آن را خود بچشی
هزاران بار دردناکتر از دوست
تا با هر ضربه، هر لحظه آرزوی مرگ کنی و بس
تنها با تو میتوان گفت از تلخی مسئولیت
از سنگینی بار عشق
از صداقت کردار
از سخاوت گفتار
و تنها با تو میتوان گفت از وحشت انفجار
از زجر سوختن
گداختن و نیمهجان ماندن
و تنها با تومیتوان گفت از وحشت انفجار
از لحظهی دیدار دوست
از لحظهی سخت وداع، ای سینه تپیدهی داغ!
ای مأوای ژرف!
ای رازدار آرام و خاموش!
بمان. همیشه بمان.