هُپ مدیریتی

نویسنده


دور و زمانه عوض نشده، بلکه منهدم شده!‌ تا پیش از این، همه دل‌شان می‌خواست بزرگ شوند و ریش درآورند و گیسوکمند باشند؛ اما بعد از فیلم سینمایی «آتش‌بس»، کودک درون و قضایای مربوط به آن افتاد سر زبان‌ها و برای ما که اصحاب گفت‌وشنود هستیم شد درد سر. خدا خیرت دهد خانم کارگردان!

ناگهانی همه کودک شدند و هر چه بیش‌تر کودکی می‌کردند، سالم‌تر به نظر می‌آمدند و دیگران مجبور می‌شدند برای‌شان بیش‌تر درِ نوشابه باز کنند. از «آتش‌بس» به بعد، آتش افتاد به جان ما و دنیا گلستان شد برای آن‌هایی که در کمین فرصت هستند تا دلیلی برای شیطنت‌های‌شان پیدا کنند. نه تنها این‌جا و نه تنها آن‌جا، بلکه همه جا سخن از رانت‌ است.

سراغ هر سایتی که می‌رویم با سیلی از کودک‌بازی یا همان بچه‌بازی روبه‌رو می‌شویم. تا دلت بخواهد توی این آبادی، دید وجود دارد و هر کدام برگرفته از مغزی است که یا در خارج از کشور تحصیل کرده و پرباد است و یا در داخل تحصیل‌ کرده و بوی قرمه‌سبزی می‌دهد؛ اما دریغ از یک زاویه‌ی دید مشترک که بیاید یک گوشه‌ی کار را بگیرد و جلوی این همه آسیب که سر راه دختران این کشور است، سینه سپر کند. فرقی نمی‌کند، دختران همه‌جا در خطر هستند؛ دختران پایتخت، دختران شهرستان، دختران روستا و حتی دختران پشت کوه. فکرش را نمی‌کردیم مشکلات شهر به پشت کوه هم سرایت کرده باشد. «زاویه‌ی دید» فقط حرف من نیست، «فهیمه فرهمندپور» مشاور وزیر کشور در امور بانوان و خانواده هم، همین چند ماه پیش این را گفت؛ اما کو گوش شنوا؟ اما باقی حرف‌ها، فقط حرف من بود و اعتبار دیگری هم ندارد.

تا می‌جنبی و دستت را بالامی‌بری و اعتراضی می‌کنی، فوری کارگروه تشکیل می‌دهند و دکترین به خوردت می‌دهند و به اصطلاح خودشان حل بحران می‌کنند؛ اما چه فایده که حکایت آفتابه‌لگن هفت‌دست، شام و ناهار هیچی است. تو می‌خواهی برای بانوان کاری کنی؛ اما غافلی که با اعتراضت فقط داری نان توی سفره‌ی برخی از نان‌داران اجتماع می‌گذاری.

 بانوان عزیز، مادران مهربان، همسران فداکار، خواهران شیردل، فقط با «واژه» از این قوم مظلوم، قدردانی می‌شود و چه کسی است که نداند حرف باد هواست؟ بله؟ چه کسی است؟ هنگام دریافت پست و مقام و ریاست و این حرف‌ها، باید گشت یک پیر باتجربه، یک دنیاگشته‌ی سردوگرم‌چشیده پیدا کرد و میز بهش هدیه داد؛ میزی که برایش می‌شود منشأ خیروبرکت و پول‌وثروت، همان چیزی که برای ما بی‌میزها باید چرک کف دست باشد؛ اما تا دو روزی می‌گذرد و می‌رویم محضر میزشان، عرض نیاز می‌کنیم و یادآور می‌شویم فلان جاهای کار، ایراد دارد و تَرَک برداشته و اگر زود جوشش ندهند پشیمانی به‌بارمی‌آورد، فوری کودک درون همان پیر باتجربه، دنیاگشته‌ی سردوگرم‌چشیده، که اتفاقاً چند باری هم فیلم سینمایی «آتش‌بس» را دیده، فعال می‌شود و راه‌کار ارائه می‌دهد: «چاره‌اش تشکیل کارگروه است.»

بسیار شبیه پسربچه‌های هفت‌ساله، جستی می‌زند و هم‌قطارانش را خبر می‌کند که: «فلان روز و فلان ساعت کارگروه داریم برای حل فلان مشکلی که اگر دیر بجنبیم فاجعه به‌بارمی‌آورد. خلاصه ما را خدا برای این مردم فرستاده است دیگر، ما کارگروه برای‌شان تشکیل ندهیم چه کسی کارگروه تشکیل می‌دهد؟ زود باشید که ما احساس تکلیف می‌کنیم!» 

حال یکی زان میان نمی‌پرسد مشکل بانوان محترم این مرزوبوم چیست که باید در کارگروه حل شود نه هیچ جای دیگر؟ اما این‌که مدیران و شرکت‌کنندگان در کارگروه، چی بازی کنند مهم است، اگر وسط زمستان باشد و کارگروه بیفتد به بعدازظهر، معلوم است که باید «شوت‌یه‌ضرب» بازی کرد و تا می‌شود تن و بدن را گرم نگه داشت و عرق ریخت؛ اما اگر چله‌ی تابستان باشد و کارگروه هم سر ظهر، اوضاع فرق می‌کند و باید یک بازی نشستنکی کرد؛ چون هرچه باشد باید کهولت سن و گرمای هوا را هم در نظر گرفت. پیشنهاد مدیران و مسئولانی که شکر خدا همگی کودک درون‌شان فعال است، بازیِ هُپ است. به این صورت: یک، دو، سه، چهار، هپ، شش، هفت، هشت، نه، هپ...

اولین کودک درون به صدا درمی‌آید: «تا بوده، بانوان هم بوده‌اند، نمی‌شود نادیده گرفت‌شان که!»‍‌‎‏

دومین کودک درون: «اما با یک قاقالی‌لی هم می‌شود سرشان را گرم کرد، ما خودمان دست‌مان توی کار است.»

سومین کودک درون: «انصافاً تاکنون هیچ برنامه‌ریزی‌ کارآمدی برای رسیدگی به امور بانوان در جامعه صورت نگرفته؛ اما خدا رو شکر سفره‌ی ما پر است!»

چهارمین کودک درون: «آن‌ها دیگر عادت کرده‌اند که توی مسجد خدا هم یک کف دست جا بهشان بدهند و اسمش را بگذارند قسمت خواهران.»

پنجمین کودک درون: «هپ!»

ششمین کودک درون: «فقط مسجد که نیست، توی این دانشگاه‌ها، خواهران عزیزمان بوفه ندارند، کتاب‌خانه که دیگر فاتحه.»

هفتمین کودک درون: «این‌ها درست؛ چاره چیست؟»

هشتمین کودک درون: «من نظرم این است که یک کارگروه تشکیل دهیم و در آن با حضور چندین نفر از بانوان، به مشکلات‌شان گوش دهیم؛ بانوان فراری، بانوان معتاد، بانوان بی‌پول، بانوان بی‌سرپرست، بانوان سرخورده‌ی اجتماعی، بانوان سارق، بانوان ضارب و سایر بانوان. روان‌شناسان می‌گویند حرف زدن، غصه‌ی آدم را کم می‌کند.»

نهمین کودک درون: «ای آقا! چرا این‌قدر حرف‌تان را طول می‌دهید؟ الآن باب‌اسفنجی شروع می‌شود.»

دهمین کودک دورن: «هپ!»

و این بازی ساعت‌ها طول می‌کشد تا همگی مدیران ذی‌ربط و بی‌ربط، دسته‌جمعی، به لحظات ملکوتی اذان مغرب نزدیک می‌شوند و پس از به‌جاآوردن فریضه، از در پشتی دعوت می‌شوند به صرف لقمه نانی آغشته در خون. سایت‌ها اخبار را این‌گونه نشر می‌دهند که: «ساعاتی پیش مدیران امور راه‌بردی و راه‌کاری و راه‌داری اتاق فکر در حل بحران‌های ناشی از بی‌نصیبی بانوان از حداقل امکانات در کشور اسلامی ایرانِ همیشه سرفراز، گرد هم جمع شده، ریشه‌ی مشکلات جاری بانوان را خشکاندند. زین پس بانوان آسوده باشند؛ زیرا که نه کسی در تاریکی شب مزاحم‌شان می‌شود و نه مشکلی در روشنایی روز گریبان‌شان را می‌گیرد. تمامی حقوق معوقه پرداخت خواهد شد. ورزشگاه و پارک بانوان به چه درد می‌خورد؟ برای آن‌ها یک شهر تأسیس می‌کنیم اصلاً!»

و در سایتی دیگر: «تاکنون نگران بودیم که چرا بانوان ما، همسران فردا و مادران پس‌فردا، به اعتیاد روی‌آورده‌اند؛ اما حالا با تشکیل این کارگروه، دیگر نگران نیستیم که اگر اعتیادی هم باشد، از سرِ سیری‌ است و می‌تواند یک پز اجتماعی باشد.» در سایتی که مخالف تشکیل این‌گونه کارگروه‌های مؤثر است و با بانوان مردم پدرکشتگی دارد، فقط یک کلمه‌ی نامفهوم درج می‌شود: «هپ!»

و سایتی دیگر که کارش تاکنون لاپوشانی بوده است خودش را به آن راه می‌زند: «اسلام به دلیل اهمیتی که برای زنان قائل است و کرامتی که این موجودات ظریف و آسیب‌پذیر دارند، بهتر دانسته آن‌ها در خانه بمانند و زیاد دنبال حق و حقوق‌شان نروند؛ چه بسا چشمی بیمار به دنبال‌شان باشد و راه‌شان را سد کند!» و کسی از خوانندگان همیشگی همین سایت که معمولاً هم ناشناس است، می‌آید و یک سؤال کوتاه می‌پرسد: «کدام خانه؟»

کاری که از پیش برده نمی‌شود؛ اما کلی بار به شکل توصیه برای بانوان بر جای می‌ماند که اگر جامه‌ی عمل بدان‌ نپوشانند، کارشان با کرام‌الکاتبین است: «چاره چیست؟ تا اوضاع عوض نشده به بانوان توصیه می‌کنیم بکوشند جنس دوم نباشند. مراکز مشاوره برای‌شان تشکیل داده‌ایم با مشاوران مرد مجرب، مراجعه کنند برای درددل. به دامان ائمه‌ی معصومین چنگ زنند و عفت پیشه کنند. در معابر با پوشیه ظاهر شوند که مبادا دلی بلرزد. خودتان مشکل خودتان نشوید؛ اجازه دهید دیگران مشکل شما باشند.» به‌جای آن‌که دندان کرم‌خورده را از بیخ و بن کشید و انداخت دور، هی برایش مسکّن تجویز می‌کنند و تا حرف از امور مربوط به بانوان و مشکلات آنان در جامعه مطرح می‌شود، انگشت‌ها روی موارد نخ‌نمای همیشگی کلیک می‌کنند: «مهریه‌ی حق زن است؛ اما جانش آزاد باشد، خودش راحت‌تر است. افسردگی سبب خیانت می‌شود. سزارین آسان‌بشو نیست، راه دیگری را امتحان کنید. حداقل مخدر طبیعی مصرف کنید، نه صنعتی.» پایان تمام گرگم‌به‌هواها، الک‌دولک‌ها، آسیاب‌بچرخ‌ها، هفت‌سنگ‌ها، دست‌رشته‌ها و دوچرخه‌سواری‌ها این بود که یکی قهر می‌کرد، یکی سرش می‌شکست، یکی قوی‌تر می‌شد و آن یکی که نخودی بود، هم‌چنان نخودی می‌ماند و هنگام یارکشی، کسی به یاربودن حسابش نمی‌کرد. این همان حکایت بانوان است که اسیر کودک درون مدیران شده است. ما که عادت‌مان است از ابریشم سرخ هم ایراد بگیریم، یک سؤال پرعیب و علت برای‌مان مطرح می‌شود که مطمئنیم یا بی‌جواب می‌ماند و یا جوابش همان هپ است: «کارگروه چیست و به چه دردی می‌خورد؟»