مانور قدرت یزیدیان و مانور حجت زینب
در نظر یزیدیان، عصر عاشورا دفتر قیام امام حسین(ع)، با فتح سپاه کوفه بسته شد و از آن به بعد نوبت مانور قدرت ابنزیاد و یزید بود. آنان تصمیم گرفتند با اسارت خانوادهی امام و بردن خفیفانهیشان به کوفه و شام، پیروزی مقتدرانهی خود و خواری اهل بیت را به نمایش بگذارند. شجاعت بینظیر و سخنوری عالمانه و روشنگرانهی زینب کبرا(س)، فاطمهی صغرا(س) و زینالعابدین(ع) بود که یزیدیان را ناکام گذاشت؛ بلکه صحنه را به نفع قیام حسین بن علی(ع) به پایان برد.
مجلس عمومی و مانورگونهی ابنزیاد و یزید
ابنزیاد در صدد نشاندادن قدرت و شوکت و فتح خودش و خلیفه است و هر اقدامی که این شوکت، قدرت و فتح را تحتالشعاع قرار دهد، با اقدام سرکوبگرانه و شدید او مواجه میشود: «ابنزیاد بارعام داده و همهی بزرگان، اعیان، اشراف، فرماندهان و... را به صف کشانده، سر امام را در پیش خود نهاده و خنده بر لب، با چوب دستی بر لب و دندان اباعبدالله میزد (مفید، 1414، ج 2، ص 114).»
همین مانور قدرت و نشاندادن شوکت و فتح، در مجلس یزید هم دیده میشد. بعد از اینکه شهر شام را آذین بستند و با حضور گستردهی مردم شام و هلهله و پایکوبی آنان، اسیران را به خیال خود در اوج ذلت وارد شهر کردند. «یزید بارعام داد، مجلس مانور آراست و اعیان، اشراف، سفیران و نظامیان را در جایگاههای مخصوص خود، به صف کرد و اسیران را در حالی که در غل و زنجیر بودند و کتفها با ریسمان به هم بسته شده بود، در مقابل تخت بر پای داشت و سر امام حسین(ع) را در تشتی پیش خود طلبید (مجلسی، 1404، ج 45، ص 132).»
او نیز مانند ابنزیاد متکبرانه و مغرورانه با چوبدستیاش به لب و دندان امام میزد و اشعار کفرآمیز میخواند و بر کشتن امام حسین(ع) و یارانش به انتقام کشتهشدگان بدر از خاندانش، به خود دست مریزاد میداد که زینب(س) ذوالفقار کلام از نیام برکشید و بعد از حمد و ثنای خدا و صلوات بر پیامبر، گفت: «راست گفت خدا که عاقبت گناهکاران، دروغشمردن آیات خدا و به سخرهگرفتن آنهاست.» بعد ادامه داد: «ای یزید! آیا گمان کردی اینکه گسترههای زمین و افقهای آسمان را بر ما گرفتی و ما را در تنگنای شدید قرار دادی تا به سان اسیران به سوی تو آرندمان، نشانهی جایگاه بلند تو و پستی و خفت ما نزد خداست؟ گمان کردی نزد خدای بلندمرتبهای؟ باد به بینی انداختهای، متکبرانه با گوشهی چشم ما را مینگری و شادمان و سرمستی که دنیا بر تو بال گشوده، امورت نظام یافته و ملک و حکومت ما برایت مصفا گشته! اندکی مهلت، اندکی مهلت! گویا فراموش کردهای که خداوند خطاب به مثل تو میفرماید کافران گمان نکنند اینکه به آنان فرصت طغیان و سرکشی دادیم، به سودشان است! بلکه به آنان فرصت دادیم تا بر گناهان خود بیفزایند و عذابی دردناک برای آنان مهیاست.
ورود بیاعتنایانهی زینب
زینب با وضعیتی مخالف حال و هوای مجلس، وارد میشود. مجلس برای مانور، قدرتنمایی و شادی فتح است و حضرت با پوشیدن پست و کهنهترین لباسهایش، بدون توجه و سلام وارد میشود تا همهی توجهها را به خود جلب کند، همهی ذهنها معطوف او شود و مناظرهای که بین او و ابنزیاد پیش خواهد آمد، در ذهنها ثبت گردد. ابنزیاد سه بار میپرسد این زن که با همراهانش بدون اعتنا، سلام و اظهار خضوع وارد شد و نشست، چه کسی بود؟ حضرت اصلاً جواب نداد و در نهایت یکی از همراهانش او را معرفی کرد.
در مجلس یزید هم برای شکستن هیبت پوشالین یزید، با شهامت و شجاعت تمام خطاب به او فرمود: «گرچه ممکن است این خطاب و کلام بلاهایی برایم در پی داشته باشد، بدان تو را حقیر و بیارزش میدانم و توبیخ و کوبیدن دهانت به خاطر گفتار و کردارت را بزرگ و باارزش میشمارم.»
این کلام حضرت در آن مجلس مانور و بعد از آن رفتار مغرورانه و متکبرانه و سخنان جاهلانه، کوبندگی بینظیری داشت و بر زبانراندنش شجاعت و شهامت فوقالعادهای میطلبید که فقط از شخصیتی چون زینب سرمیزد.
سخن تحقیرگرانهی ابنزیاد
ابنزیاد با وقاحت و تکبر، به شکستن و تحقیر حضرت همت میکند و میگوید: «خدای را سپاس که شما را رسوا کرد، کُشت و دروغبودن ادعاهایتان را آشکار کرد!» او براساس بینش شرکآمیزش، کشتهشدن امام حسین(ع) و یارانش را رسوایی و فضاحت و نشانهی دروغ و باطلبودن عقیده و سخن حسینیان و پیروزشدن یزیدیان را افتخار و نشانهی حقانیت آنان معرفی میکند و میکوشد قتل و کشتهشدن امام و یارانش را قهر خدا به آنان معرفی کند؛ از این رو میپرسد: «رفتار خدا را با خود و خانوادهات چگونه دیدی؟» او گمانش بر این است که الآن حضرت هم اظهار ناله و شکوه کرده و اعتراض به خدا سر میدهد ولی برخلاف تصور باطلش میشنود که زینب در جواب، تقدیر خدا برای اهل بیت را جهاد شجاعانه و شهادت مظلومانه به دست جنایتکاران معرفی میکند که برای آنان جمال، زیبایی و افتخار و برای دشمنانشان ذلت و سرافکندگی دنیا و آخرت است.
ابنزیاد در برابر این منطق کوبنده خرد میشود و میشکند و دوباره با خشم و عصبانیت به شکستن و تحقیر حضرت رویمیآورد و میگوید: «خدا با کشتن برادر طغیانگرت و مردان شورشی خاندانت، دلم را شفا داد!»
معرفی معیار حقانیت
حضرت زینب در جواب او ملاک حق و باطلبودن را بیان میکند: «سپاس خداوندی را که با پیامبرش محمد(ص) ما را گرامیداشت و رجس و پلیدی را از ما دور کرد. فاسق رسوا میشود و فاجر تکذیب میشود و راه و رسمش تصدیق نمیگردد و خدای را سپاس که فاسق و فاجر، غیر ماست.»
بنا بر این کلام، ملاکهای حقانیت عبارتاند از:
* انتساب و همرنگی عملی، فکری و اخلاقی با پیامبر که امام و خاندانش داشتند؛ چراکه اهلبیت او بودند.
* پاکی و طهارت روحی و معنوی که امام و اهلبیتش به مانند جدّشان به مرتبهای از بندگی رسیده بودند که خدا خود مدافع حریم آنان شده و رجس و پلیدی را از ساحتشان دور میساخت.
* دوری از رسوایی فسق، فجور و دورغ که فسق و دروغ خصیصه و مشخصهی دشمنانشان بود و این فسق و دروغ در دشمنانشان ظهور غلیظ داشت.
امام حسین(ع) نوهی پیامبر بود که حضرت او را به شدت دوست داشت و بارها این محبت را اعلام کرد؛ در حالی که یزید و ابنزیاد، فرزندان معاویه و زیاد و نوههای ابوسفیان بودند و همگی لعنتشدگان پیامبر. زیاد پدر عبیدالله را فرزند ابوسفیان خواندند که از زنای او با مادرش حاصل شده و معاویه در مجلسی رسمی این «پدر ـ فرزندی» را اعلام کرد و بدینگونه ابنزیاد نوهی ابوسفیان شد. طهارت امام حسین(ع) در قرآن هم اعلام شده و یارانش نیز در طهارت و پاکی شهره بودند. در مقابل یزید و عبیدالله زنازاده بودند. هم هند مادربزرگ یزید به زنادادن در دوران جاهلیت شناخته شده و به هند جگرخوار شهره بود، هم ابنزیاد را به «سمیه» مادر فاحشهاش میشناختند.
شکستن بت بزرگ اموی: یزید بر اریکهی قدرت تکیه زده، سر امام را به نزد خود نهاده و اهلبیت او را در غل و زنجیر در مقابل خود به صف کرده و فخر میفروشد؛ که زینب فریاد میکشد: «ای فرزند آزادشدگان پیامبر! این از عدل است؟...»
در اینجا حضرت یزید را نه به نام یا کنیه، بلکه به وصفی خطاب میکند که نشان از کفر او و پدرانش و منت جاوید پیامبر بر آنان دارد: «ای فرزند آزادشدگان»! او از نسل افرادی است که تا نهایت در دفاع از شرک و بتپرستی با پیامبر جنگیدند و با فتح مکه، سزاوار مرگ بودند؛ ولی پیامبر بر آنان منت نهاد و آزادشان کرد و حالا فرزند خلف آنان، خود را خلیفه نامیده و فرزندان پیامبر را خروجکننده و سزاوار مرگ شمرده و کشته و خاندانش را به اسیری گرفته است!
بعد بانو زینب با برهانهای کوبنده او را از برج عاجش به زیر کشید که: «آیا این است عدل و انصاف تو! که زنان و کنیزکانت را در حریم امن جای دادهای و دختران پیامبری را که بر تو و پدرانت منت نهاد و زندگی بخشید، به اسیری گرفته، پوششهایشان را برداشته و چهرههایشان را آشکارا در معرض دید دشمنان قرار دادهای تا شهر به شهر چرخانده شوند و اهل منزلها، دوست و دشمن و شریف و پست آنان را تماشا کنند؟»
بعد با یادآوری سابقهی ننگین یزید در مجلس مانورش، همهی نقشههایش را ناکام گذارد و او را رسوا و سرافکنده ساخت که: «چگونه انتظار احسان و جوانمردی از کسی داری که (نوهی هند جگرخوار است و) دهانش جگر پاکان (حضرت حمزه را که نتوانست بجود) بیرون انداخت و گوشتش از خون شهیدان روییده؟»
تهدید متوکلانهی زینب
بعد از اینکه حضرت زینب، یزید را با استدلال محکم خود کوبید و خرد کرد، با تکیه بر قدرت بیکران خدا او را به مبارزه و قدرتنمایی نهایی فراخواند و اعلام کرد که با بهکار گرفتن همهی توان خود هم به جایی نمیرسد و نمیتواند بر حق غالب شود و راه و رسم حسین(ع) را محو و نابود کند؛ بلکه آنچه نابود میشود و قرین لعن ابدی میگردد، یزید است و آنچه برای ابد حیاتبخش است، حسین و مکتب او خواهد بود: «ای یزید! ما به خدا شکایت میبریم و او تکیهگاه ماست؛ پس تلاش خود را بکن و کید و مکرت را به کار ببند و چیزی فرومگذار و با تمام قوا دشمنی کن که به خدا قسم نام ما را محو نتوانی کرد و وحی را نتوانی میراند و به غایت ما نتوانی رسید و این ننگ را از خود نتوانی سترد.»
چنین دشمن را به جهد و تلاش خواندن و از ناکامی او سخن گفتن، عزمی پیامبرانه میخواهد و زینب که از چنین عزمی برخوردار است، با قدرت تمام در مجلس مانور یزید، او را به قدرتنمایی هرچه تمامتر فرامیخواند و از ناکامی و شکست قطعی او سخن میراند.
دین جد و پدرم نه جد و پدرت!
یزید که در مجلس عیشش در اثر افشاگری امام سجاد(ع) و سخنان کوبندهی زینب(س)، تحقیر و نزد اطرافیانش رسوا شده بود، تصمیم گرفت با دلجویی از اسیران و انداختن گناه به گردن ابنزیاد، تا حدودی شرایط را به سود خود نگه دارد؛ از این رو، اسیران اهلبیت را نزد خویش فراخواند و با دیدن هیئت دردناک آنان، گفت: «خداوند ابنمرجانه را رسوا کند، اگر با شما قرابت و خویشاوندی داشت، اینگونه بیرحمانه رفتار نمیکرد و به این وضعیت رقتآور شما را به شام اعزام نمیکرد.»
در این اثنا مردی سرخرنگ از شامیان، فاطمه دختر بزرگ امام حسین(ع) را که زنی جوان و در نهایت جلالت بود، دید و با کمال بیحیایی به یزید گفت: «ای امیرمؤمنان! این زن را به من ببخش تا خدمتکار و یاورم در امور زندگی باشد.» فاطمه که گمانش بود چون در جنگ اسیر شده، یزید میتواند او را بهنام کنیز به وی ببخشد، ترسان دامن عمهاش را گرفت و به او پناه برد؛ در حالی که به نجوا با خود میگفت: «هم یتیم شدم و هم خدمتکار گشتم!»
بانو زینب که میدانست به حکم دین، خلیفهی مسلمان را اختیار نیست که اسیر مسلمان را به بردگی بگیرد، به آن مرد خبیث گفت: «ای دروغگو! به خدا قسم که با این تقاضا لئامت و پستی ورزیدی! به خدا قسم که تو و مولایت یزد را چنین اختیاری نیست!»
یزید از این شهامت، شجاعت و تیغ تیز زبان بانو به شدت خشمگین شد و گفت: «دروغگو شما هستید. اگر بخواهم، میتوانم شما را به خدمتکاری اطرافیانم بدهم.» بانو زینب با شهامت تمام در جوابش گفت: «به خدا قسم که تو را چنین اختیاری نیست؛ مگر اینکه از ملت ما خارج شوی و به دینی غیر از دین ما درآیی!»
این تندی، حاضرجوابی و استحکام استدلال بانو بر یزید بسیار گران آمد؛ بهگونهای که از شدت غضب عقل و هوش از سرش پرید و با تندی تمام گفت: «با من چنین سخن میکنی و مواجهه مینمایی؟ این پدر و برادر تو بودند که از دین خارج شدند.» زینب در جواب فرمود: «تو، پدر و جدت اگر دین داشته و مسلمان باشید، به دین خدای پدر و برادر من هدایت یافتهاید!» یزید دیگر نتوانست در آن مجلس متانت خود را حفظ کند و زبان به دشنام گشود و گفت: «ای دشمن خدا! دروغ میگویی.» حضرت هم گفت: «تو امیری؛ قدرت داری و میتوانی دشنام دهی و سرکوب نمایی!» یزید با شنیدن این کلام، گویا شرمگین شد و سکوت کرد. مرد شامی دوباره تقاضایش را بیان کرد و این بار یزید گفت: «گمشو که خدا تو را مرگی آنی بدهد! ( مجلسی، 1404، ج 45، ص 136)»
بدینگونه زینب با زبان ذوالفقارگون خود یزید را منکوب کرد و مجلس عیش او را به عزا و مانور قدرتش را به مانور ذلت بدل کرد و بر دفتر فتح کربلا ورق افتخارآمیز دیگری افزود. درود خدا بر زینب، برادرانش، پدر و مادرش و جد والامقامش که سلسلهی هدایت بودند و فخر بشریت!
منابع:
1. مفید (1414)؛ الارشاد، بیروت: دارالمفید.
2. مجلسی، محمدباقر (1404)؛ بیروت: الوفا.