زهرا طهماسبی
شاعرهی روشندل
نه تیرهچشمم و نه تیرگی است آئینم
تو را به روشنی آفتــاب میبینم
مرا بخوان تو به مهر و مرا بخوان تو به قهر
که دامن از همه عالم به شوق برچینم
غمم به وسعت پرواز یک پرستو باد!
اگر نشد که دمی نزد دوست بنشینم
برایت از همهی شاخههای رؤیایم
-که سبز و سرخ و سپید است- انار میچینم
به نور پنجرههایی که رو به توست قسم
سیاه نیست شبم؛ با تو ماه و پروینم
درخت ثانیهها گرچه بیتو پاییزیست
فدای خرمیات، برگهای زرینم!
به دوش میکشم اندوه بیتو بودن را
ببین که خم شدهام زیر بار سنگینم
اگر که روزی از این باغ بیخبر رفتی
بدان که من همهی عمر پشت پرچینم
سکوت میکنی و کام لحظهها تلخ است
ز یاد رفته دگر خندههای شیرینم
اگرچه قاب نگاهم ز عکس تو خالی است
نه تیره چشمم و نه تیرگی است آئینم