در بودنی شگفت


ما شاعران که با غزلی ناب، سرخوشیم

در تشنگی به زمزمه‌ی آب سرخوشیم

با روح بی‌مشابه سرکش تپنده­ایم

بی‌چارچوب حد زده‌ی قاب سرخوشیم

تا ماه شعر بزند، محو روزنیم

دلداده‌ی شبیم و به مهتاب سرخوشیم

در بودنی شگفت هم‌آغوش آتشیم

هر دم به رقص شعله‌ی بی‌تاب سرخوشیم

امواج در گریز و گلاویز ساحلیم

حتی اسیر پنجه‌ی گرداب سرخوشیم

در رقص بی‌بهانه حریفی نیافتیم

بی‌های‌وهوی و ضربه‌ی مضراب سرخوشیم

وقتی ادب کلیشه‌ی رفتار مردم است

به اعتنا به خشکی آداب، سرخوشیم

سرمست بودنیم و هواخواه زیستن

بی‌جست‌وجوی علت و اسباب سرخوشیم