به یاد سالروز هجرت رسول اکرم(ص) و شهادت امام حسن(ع)
اشکی که در هر شیارش، تصویری از غم موج میزند؛ موجهایی که اقیانوسی از اندوه و دلتنگی را بهنمایش میگذارد. اولینبار است که زمین ناباورانه با ردیف ممتد سیاهپوشی به خداحافظی مینشیند؛ خداحافظی با فصلالخطاب نبوت! چشمان خونبارش به سمت آسمان است و مسیری که برای همیشه خاطرهای از عروج را در پشت پلکهای همیشهمنتظرش به یادگار میگذارد؛ به یادگار میگذارد دو امانت را، به یادگار میگذارد راه و رسم پرواز را، به یادگار میگذارد شعور و شهود، ادب و حکمت و عبادت و معرفت را، به یادگار میگذارد نور بیانتهای امامت را.
قطرهقطره دریای ماتم میچکد؛ اقیانوساقیانوس تا افلاک، غم است که بر شانههای زمین سنگینی میکند؛ غم خون و محراب، غم چشمان اندوهناک زهرا(س)، غم غربت و مظلومیت حسن و حسین، غم صلحها و مکرها، غم خوشهها و جام زهرها، غم شکنجهها و زندانها، غم زمانههایی که از یاد میبرند حرمت یادگاری پیامبر(ص) را، مرثیه، توانی برای مویه ندارد!
این غمها ستونهای عرش را به لرزه درآوردهاند؛ آه ای پیامبر(ص)!
«میروید؛ اما زمین بعد از شما
میشود اندوهگین، بعد از شما
خون ز خون میروید و گل میکند
وای بر حال زمین بعد از شما!»
***
انتهای موجانگیز غربت آنجاست که غریب باشی در خانهات؛ مأمنی برای آرامش و سرشار از زندگی و وفاداری! غربت را هرگونه که معنا کنی، باز دلت آتش میگیرد و مظلومیت را از هر زبان که بشنوی، باز هم اشکآور و خونبار است و مظلوم کسی است که دست زهرآگینی آشنا، برایش تلخی و شیرینی را به ارمغان میآورد؛ شیرینی شهد شهادت و تلخی خیانت همسر؛ که این تلخی، شرارههای کینه و فتنهی ابوجهل و ابوسفیان است و شیرینی لحظههای عروج که ودیعهای از رحمت خداست؛ عروجی مظلومانه و غریبانه!
گویی جامهای از غم و عزا بر قامت سمآلود لحظهها دوختهاند؛ لحظههایی که در طعم زهرآگین خیانت میسوزند و ناباورانه بر سرزمین باور، خاکستر میشوند.
چه بر سرِ هستی آمده که چنین پریشان است! این خون که بر سرزمین پر از ستم میبارد، از جگر شرحهشرحهی کیست؟ این اندوه توأمان با حسرت، از داغ کیست که اینگونه در سویدای دلها، آتشی از پشیمانی را شعلهور کرده است؟
چرا آسمان بر چشم تمام ستارههایش، شب را چونان چادری از ماتم کشیده است و ماه با صورتی شبرنگ باران میشود؟ چه شده که زمین در هالهای از شرمساری فرورفته است؟
آری؛ او جعده است که تیرهبرگ کتاب تاریخ را برای خود مینویسد و خود را از رحمت حضور خورشید، محروم میکند و شب را برای همیشه، نصیب روزگارانش میکند.
اینک زینب(س) است؛ قافلهسالار تمام داغهای جهان، شکیبا شانههای صبر، خواهری مهربان! گویی حجم تمام زهر در گلوی امام حسن(ع)، خنجری از اندوه میشود در دل زینب(س) و فریاد اشکهایش، امان از دل افلاک و توان از چشم فرشتگان میگیرد.
میخواهم همنوا با زینب(س) اشک بریزم تا انتهای آینهزار چشمانم؛ آخر «چگونه به تنهایی مولایم اشک نریزم، وقتی که حتی سایهی تابوتش را به آماج تیر گرفتند؟» «چگونه به تنهاییاش گریه نکنم که حتی امروز بر آستان کبریاییاش، شمعی جز اشک فرشتگان نمیسوزد!»
سلام بر تو بقیع، ای غربتآباد غریبانگیهای دل! ای حجم تمام اندوه زمین، در نبضنبض وجودت، جمع! ای تجلی مظلومیت! سلام بر تو و بر غروب گاهان چشمانت، آن گاه که شفق را در خون مینشانی!
«ای خفتهی در پناه تاریخ، بقیع!
آیینهنمای آه تاریخ، بقیع!
مصداق تمام غصههامان هستی
مظلوم ترین نگاه تاریخ، بقیع!» علی اصغر موسوی