جویندگان علم و دانش، پس از آنکه قلههای کنکور را فتح و رتبهی nرقمی را کسب کردند - طوری که تعداد صفرهاش از حاشیهی کارنامه بیرون میزند- با فرورفتن رمانتیک در نقش پروفسور آینده، وارد دانشگاه میشوند؛ اما نقطهی عطف ماجرا آنجاست که این جویندگان، با ژست روشنفکرانهای که میگیرند در دانشگاه به هر رؤیایی میرسند جز دانش! و تازه روز دانشجو یادشان میافتد که بگویند دانشجو هستند!
انگار وقتی وارد دانشگاه میشوند ویروس New Folder درسنخواندن ـ با تعداد بینهایت ـ در تمام سنسورهای مخچهیشان کپی میشود! و چون دیو کنکور، پرهای روح جستوجوگرشان را چیده است، بدون اینکه گارد بگیرند، در تلهی تنبلی میافتند. البته گاهی دیده شده که برخی از آنها که هنوز تریپ «کوشاجان» خودشان را حفظ کردهاند ـ و با مشاور کانون آموزش و دانش ارتباطی تنگاتنگ، حتی تا دقایقی قبل از ترک این دنیا خواهند داشت - با آپدیت اراده و ترور شخصیتی تمام New Folderها، خود را از چنگال غفلت میرهانند و تا دوران پروفسوری، از رشد و تکثیر افکار تنبلیسمی آنها جلوگیری میکنند. اللهم ارحم کُلَ دانشجو!
اما آن پدیدهها که رونقدهندهی مرقومهی ما هستند، دیگر دلبراناند. این پدیدهها از همان ترم اول، تعریف جدیدی از دانشگاه را وارد مخچنری بینالمللی کردهاند و به عقیدهی آنها، دانشگاه یعنی، فیسبوکِ یافتن دوست و محل تفریح! در میان تمام دانشجویان دانشگاه، پاستوریزهترین دانشجویان، بر و بچههای ترم یکی هستند که به آنها میکرودانشجو میگویند. میکروپدیدهها چونان «جولان پشه در عرصهی سیمرغ» در برابر مینیدانشجویان و ابردانشجویان نوچگی میکنند. ما به مسئولان دانشگاه، صمیمانه پیشنهاد میکنیم تا «این سیل، دمادم بنیادشان را نبرده» و امیدی به هدایت این نوگلان است، فکری کنند؛ وگرنه سند تنبلیسم به نام دانشگاه آنها در وزارت علوم ثبت خواهد شد!
استایل زندگی یک دانشجو
بچهدانشجوها، اغلب شب تا صبح را با اسبازی طی میکنند و خروسخوان، گاه پس از هزاربار نازفروختن به مامیجان از خواب بیدار میشوند و پس از آن، تنها میکرودانشجوهایند که با یادآوری صحنههای تکراری پرسش و پاسخهای مدرسه ـ که هنوز در USB خاطرهها متصلشده به مخچهی نیمهپاستوریزهشان موجود است ـ به مرور درسهای جلسهی قبل میپردازند؛ وگرنه اندر احوال بقیه خبری از درس نیست. مینیدانشجوها وقتی از خواب بیدار میشوند ـ اعم از دختر و پسر ابتدا ـ از میان بقچهی لباسهایشان، لباس روز را انتخاب و رنگ آن با رنگ ریمل چشم و مو، سِت میکنند؛ سپس نوبت آراستن سر و صورت است که در دانشجویان مذکر و مؤنث متفاوت است؛ بالأخره هنوز تفاوتهای نادری میان دختران و پسران بهچشم میخورد.
گزارش شده، پسران پس از شستن صورت خود با کرم ضدآفتاب، البته اگر فقط ضدآفتاب باشد! اتوموی خود را به برق تماماتومات زده و به فشنکردن موهای دماغ، ابرو و گوش مشغول میشوند و بعد از آن، نوبت به سر میرسد. برای این مهم، دانشجوی موبند پس از مرورکردن آلبوم مدلهای سوسمارها، ایکوئالا را انتخاب و موهای خود را ایکوئالایی فشن میکند و آنقدر چسب مو به موهایش میزند که تصور میکنی خرسی روی سرش عطسه کرده است؛ وه که چه ترکیب سورئالی!
گزارش شده، دانشجویان دختر پس از روشنکردن اتومو، دستهای را صاف، دستهای را فر و برای آنکه موهایش تریپ ایهامگرا داشته باشد، دستهی آخر را بافت آفریقایی میزنند. پس از آن با استفادهی حداکثری از قابلیتهای لوازم آرایش، هنرمندانه به نقاشی بوم صورت خود میپردازد؛ با تنوع چهل نوع کرم گریم و شصت رنگ سایه و ریمل.
دریپل باکلاسی در کلاس
از درون دوربینهای لامپهای کلاسها گزارش شده: وقتی دانشجویان وارد کلاس میشوند، بوی آشنایی به مشام میرسد، یادش بخیر، به یاد بوی مهر مدرسهها افتادیم؛ نه، نه، اشتباه نکنید بوی درس و دانش نیست؛ بوی عطر و ادکلنهای مرغوب است با برندهای معروف! بهبه! فضا، فضای یادگیری است و هر که خوشتیپتر، بهروزتر و خوشگلتر باشد دریپل باکلاسی را در کلاس میزند و گوی سبقت را از دلها میرباید.
شوق دانشجویان منتظر دانش
تمام دانشجویان منتظرند؛ منتظر نیامدن استاد. فقط خدا کند استادی بهطور اتفاقی از حضور معذور شود، آنگاه تمام کلاس را موج مکزیکی برمیدارد و کافیشاپها پر از دانشجویان عاشق میشود. اگر هم استاد بیاید و تدریس کند، کلاس در هالهای از علامت سؤال گم میشود؛ اما نه، خوب که دقت میکنیم متوجه میشویم که کلاس کمکم تا افق در هالهای از علامت تعجب محو میشود، البته نه از بیانات استاد محترم؛ بلکه از مطالب آموزنده و علمی پیامکها و بلوتوثهای دوستان. گاهی دیده شده در برخی از کلاسها، دود بنفش هم بهصورت فشفشهای از گوشها بیرون میریزد. باور کنید!
اپیدمی کلاسهای خالی و هیاهوی امتحانها
واقعاً چه کسی بهانه را کشف کرد. اگر بهانه نبود، دانشجویان چگونه میتوانستند فقط سهجلسه در کلاس حاضر باشند. چوپان دروغگو باید یک دورهی تخصصی نزد این دانشجویان بگذرانند. نقطهی حساس ماجرا آنجاست که کلاسها، خالی از دانشجوست؛ اما این دانشجویان کجایند؟ کافی است چشمخانهی مخیلهیتان را به بازارها، کافیشاپها، سینماها، پارکها و... هدایت کنید. همهی دانشجویان را خواهید دید که یا در سونامیهای بازار مد، نقش اصلی را اجرا میکنند یا درس و کلاس را در گردمیزهایی گردویی در کنار دوستان خود برگزار میکنند و وقتی شایعه میشود هلال خوشنشین امتحانها از پس شانزده هفته ترم رخنمایی میکند و تنها به اندازهی چند روز زیر رادیکال تا رسیدن سوگ روزهای امتحان فرصت دارند؛ مینیدانشجوها یکهویی متحول میشوند و موهای فشنشان مانند برجهای دوقلو فرومیریزند و تصمیم میگیرند خاک هر چه کتاب و جزوه است را توتیای چشمانشان کنند و این دانشجویان مصداقی میشوند از توبهکنندگان!
ابردانشجوها در همان روزهای زیر رادیکال هم متحول نمیشوند و مدام فیدبک گردمیز و دوستان را ادامه میدهند تا به شب امتحان نزدیک میشوند؛ چه شبی! شب دانشجویان بیدانش! شبی که تا صبح، هزاران روح عروجی روحانگیز از کالبد جسم تنبل خواهند داشت و تا صبح، صدهابار فعل «اشتباه کردم» و «درس خواهم خواند» را صرف خواهند کرد.
جزوه، الماس نایاب
بیش از نیمی از کلاس با جزوه و کتاب غریبهاند؛ حتی نمیدانند درسی که اخذ کردهاند اصلاً درس تخصصی رشتهی خودشان است یا نه؟ البته از حق نگذریم بعضی از دانشجویان (این دانشجویان بیشتر از گروه میکرودانشجویاناند) هم هستند که بدون جعبهی خودکار رنگی، دفترهای جلدشده ویژهی هر درس، دوغ پاککن، خطکشهای مثلثاتی و ذوزنقهای، چسب، گونیا، پرگار، به هیچ وجه منالوجوه سرکلاس حاضر نمیشوند و خودشان را سمبل پروفسور آینده میدانند و چنان زیرپوستی در نقش انیشتین ظاهر میشوند که هر کس نداند، فکر میکند الآن است که دست به غنیسازی اورانیوم بزنند. این دانشجویان همیشه کاملُالجزوهاند و مانند عکاسان، تمام فرمایشهای استاد، حتی عطسههای مبارکش را نیز شکار میکنند تا اگر در امتحان از مشتق عطسهها سؤال آمد، زلف، پریشان نکنند.
شب پرفیض امتحان
در این شب روحانی، دانشجویان پس از گرفتن جزوه از انیشتینهای کلاس، تمام عزمهای نداشتهی خودشان را جزم میکنند و پس از آنکه هزاربار، نکیر و منکر امتحانها را در ذهنشان زیارت کردند؛ فیگور درسخواندن میگیرند. چه فایده! این دلبندان، چشم در کتاب بستهاند و دل در سیر آفاق و انفس. در این بین است که در منزلها، مادر، پدر، خواهر یا برادر و در خوابگاهها دیگر دوستان، وظایف خطیر خود را با فریاد مخملیِ «حواست کجاست»؟ انجام میدهند و دوباره حس درسخواندن را روانهی افکار دانشجوی دانشبند میکنند و این «کوشاجان»، باز در درس فرومیرود؛ البته اگر موج پیامکهای عاشقانه غرقش نکند. این دانشجوی معلق را به حال خودش میگذاریم تا بیش از این در هیپنوتیزم احساسهایش فرونرفتهایم.
آینه را پشت و رو میکنیم، نوبت به انیشتینهای کلاس میرسد که تا بهحال، دستِکم بیستباری جزوه و کتابها را با سرعتی چندبرابر نور در ساعت، با سنسورهای مخچهیشان جویدهاند؛ اما هنوز هم از صبحفردا بیم دارند. به این نخبگان و دانشمندان پیشنهاد میکنیم خیلی به خودشان فشار نیاورند چون خدای ناکرده Over Dose درس چنان بالا میزند که دستآخر، از هیجان شدید این همه درس و دانش، سنگکوب میکنند.
سوگ روز امتحان
سوگ روز امتحان فرامیرسد و تمام دانشجویانی که شبزندهداری کردهاند، در حالی بر صندلیهای خود نشستهاند که آرایش صورت و موهاشان نصف شده است؛ البته هنوز حالت ریلکسیشن خود را حفظ کردهاند. دانشجویان عزیز وقتی سؤالهای امتحان را میبینند، مانند پنتیومها، نیمساعتی تا لود اطلاعات در ذهنشان طول میکشد. پس از لود اطلاعات با کلی Error و زور اشک و آه، اطلاعات را از فایلهای فشردهی نرونهای ذهنشان بیرون میکشند. تقصیر ندارند؛ آخر یک جزوهی بیست صفحهای را در یکشب خواندهاند؛ اما هر چه به سؤالها نگاه میکنند با مطالب جزوه فامیل نیستند. کمی دقت میکنند شاید آشنا باشند؛ اما بیشتر که بررسی میکنند آشنا که نیستند، جددرجد غریبهاند و این جاست که باید بگوییم واأسفاه! در این هنگامه، چنان استرس در دل شان محشور میشود که از اضطراب به سرچینگ در هارد دوران کودکی، نوجوانی و درواقع میتوان گفت تمام مقاطع تحصیلی میپردازند تا شاید جرقهی اکتشافهای شان، در همانلحظه، اندکی تولید علم کند و بتوانند درس را پاس کنند؛ اما هر چه سعی میکنند مغز بحرانیشان پاسخگو نیست؛ پس تصمیم میگیرند از امدادهای غیبی استفاده کنند. به محض اینکه وارد دانشگاه میشوند با انواع و اقسام اصول و فنون چرخش چشم و تکنیکهای مخخوانی آشنا میشوند تا در مواقع ضروری، سرقتِ پاسخ کنند؛ اما هر چه سر میچرخانند دوستانشان طوری حصار به دور برگههایشان کشیدهاند که هوا هم بهزور رد میشود؛ چه برسد به دیدگانی که در پی طریقت شریف کپیپیست هست. اینجاست که با قلبی سراسر خواهش میگویند: خداوندا، برسان سیگنالهای تقلب را! اگر شانس بیاورند و کناریشان انیشتینی بامعرفت و تقلبرسان باشد که فبها؛ وگرنه کمکم به مشروطستان نزدیک میشوند.
کسب نمرهی حلال
در ناامیدی بسی امید است/ پایان برگهی صفر شاید که بیست است!
تحقیقهای چهارراهی نشان داده اگر برخی از دانشجویان از راههایی که گفته شد نتوانستند به کسب نمرهی قبولی نائل شوند، دست به قتلعام جمعی میزنند و پدر، مادر، خواهر، برادر و یکدفعهای میبینی کل اقوام را کاملاً تخیلی، راهی عالم کائنات میکنند تا به نمرهی حلال برسند. تحقیقهای بنیادین در دانشگاهها به اثبات رسانیده است از یک کلاس بیستنفره، پانزده نفر دست به قتلعام خیالین میزنند. البته حالت بغرنج ماجرا آنجاست که استادان محترم به کَلکِ دانشجویان آشنا بوده و حتی نیمِ نیمِ نیمنمرهای هم عنایت نمیفرمایند و دانشجویان به مشروطستان میرسند. خوش بگذرد!