گلکوچیک باغچهی ما
بهمناسبت صدمین سال تولد جنبش جنگل
انتشار یک واقعهی تاریخی
در تاریخ پرافتخار ایران، اسم و رسمِ بانویی عظیم به نام «عظمتخانم فولادلو» یافت شده که پیش از این، در فیلمها هم از او یادی شده؛ اما گویا بانوان امروز، او را از یاد بردهاند. دلیل این حواسپرتیشان هم استفادهی بیرویه از قرصهای ضدچاقی است. بروید همین الآن قرصهایتان را بدهید به دشمنتان، سپس به حرف ما گوش کنید.
برای شناسایی عظمتخانم، یک نشانی بدهیم: در سریال قدیمی «میرزا کوچکخان»، عظمتخانم همان بانویی بود که هر وقت نشانش میداد، یک عقاب روی شانهاش داشت. به جا آوردید؟ اگر پاسختان منفی است، به جای خوردن قرص، بروید پیادهروی.
امسال نهضت جنگل، صدساله میشود و عظمتخانم به بهانهی این صدسالگی، پایش به این باغچه باز شده است. ما هم بیلمان را برداشتیم و روزگار را خوب شخم زدیم؛ یکی هم پیدا نشد به ما بگوید شما اگر بیلزنی، باغچهی خودت را بیل بزن.
نه اینکه بگوییم عظمتخانم، همهکارهی نهضت جنگل بوده؛ اما براساس چکیدهای که از بیلزدنهایمان حاصل شد، این را میگوییم که او آنقدر نقش مهمی در حفظ این نهضت داشته که وقتی میرزاکوچکخان، تمام سربازانش را از دست میدهد، برای تجدید قوا و تشکیل سپاه، یکراست به سمت خلخال میرود تا به عظمتخانم پناهنده شود و از او کمک بگیرد.
قبلها، روش ادارهی کشور به صورت ملوکالطوایفی بوده. حالا مگر چند تا حاکم وجود داشته؟ اصلاً هر چهقدر؛ مهم این است که عظمتخانم یکی از قدرتمندترین و ثروتمندترینِ همین حُکام بوده است؛ آن هم در دورهای که علناً به ضعیفهبودن زن، معتقد بودند. او با مردی به نام «جورقبیگ» که رئیس 32 طایفهی شاهسون بوده ازدواج میکند و خودش بهتنهایی میشود رئیس شاهسونها. گویا امدادهای غیبی اجازه نداده بوده که خبر مردسالاری به محلهی آنها برسد.
پس از اینکه عظمتخانم چهار بار به سِمت مادری منصوب میشود، حکومت قاجار، جورقبیگ را میکُشد و عظمتخانم بنا به رسم عشایر، با برادر همسر مرحومش به نام «حسینعلیخان» ملقب به «سالار ایران»، ازدواج میکند. ایندفعه گویا آداب و رسوم، از عناوین اصلی خبرها در محلهی آنها بوده است!
قدرت او نهتنها در ایران بر سر زبانها میافتد، بلکه دولت روس و انگلیس هم فکروذکرشان میشود قدرتِ عظمتخانم، و هرازگاهی برای چاپلوسی، هدایایی میدهند دست همسرانشان تا تقدیم عظمتخانم کنند. قصه از این قرار بوده که عظمتخانم از طرفی روس و انگلیس را در دست میگیرد و از طرفی نهضت جنگل را تجهیز میکند. وقتی هم که روس و انگلیس بو میبرند، هرچه تلاش میکنند نمیتوانند مانع حمایت او از مردان جنگل شوند؛ خلاصه عظمتی داشته این عظمتخانم برای خودش.
این قدرتِ دهانبازکُن، همانطور که دهان ما را باز نگهداشته، ولکُنِ دهان رضاشاه هم نبوده؛ طوری که به محض برپایی حکومت پهلوی، او تلاش میکند نظر عظمتخانم را به سمت خودش جلب کند و بر ترس خود از وی فائق آید. آخرش این میشود که رضاشاه، در خلال جنگ و توطئه، او را شکست میدهد و اموالش را غارت میکند. در تاریخ معروف است رضاشاه هرچه داشته از غارت اموال عظمتخانم داشته و همه هم این را میدانستند. فقط معلوم نیست چرا رضاشاه پز ثروتش را به همه میداده است! گویا آنموقعها، پیچیدن چنین اخباری برای مردها اُفت کلاس نبوده؛ حتی برای مردی که شاه بوده است!
دو کلام حرف جدی با برخی از خانمها
در ملأ عام نه؛ اما در خلوت خودتان، ته مطبخ، وقتی دارید یواشکی با برنجهای پریروز، تهدیگِ تخممرغی درست میکنید برای غذای امروز، به این هم فکر کنید که بعد از گذشت اینهمه سال، چه گلی به سر خودتان زده و کجا را فتح کردهاید. شک داریم خودتان از عهدهی این مسئولیت خطیر برآیید؛ پس خودمان یک بیل به دست میگیریم و شروع میکنیم به بیلزدن این باغچهای که تا به حال هرچه آب ریختهایم پایش، یک گل آفتابگردان هم به ما نداده است.
بیلزدن ما را داشته باشید: درس میخوانیم، با هواپیما سفر میکنیم، تنهایی میرویم بازار و خرید میکنیم، کارهای بانکی را اینترنتی انجام میدهیم، حق طلاق از شروط ضمن عقدمان است، سر کلاس دانشگاه، همهی سؤالها را جواب میدهیم، پایمان بازشده به سینما و عکسمان را میاندازند روی بیلبوردها و پوسترهای تبلیغاتی، اجازه میدهند در مترو اسکاچ بفروشیم، در نمایشگاهها سر و صورت ما را رنگ میکنند و میگذارند پشت دخل، برای جذب مشتری. خب که چی؟ اینها هم شد امتیاز؟
شاید آنقدر درگیر مد و آرایش خلیجی، اروپایی و روشهای مراقبت از پوست و عملهای زیبایی و انواع کیلیپس و ساپورت هستیم که وقتی برایمان نمیماند با یک سِرچ کوچولو از بنمایهی امتیازهای واقعی خبردار شویم. اصلاً عظمتخانم را هم برای این معرفی کردیم تا بلکه یک سطل آب یخ ـ که این روزها مد شده ـ ریخته باشیم روی سر خودمان و شما، تا دستهجمعی از خواب بیدار شویم. خواب که باشیم، فرصتطلبها میزنند و میخورند و میبرند.
سخت است که ببینی قدرتِ آن روزِ عظمتخانم، حالا خلاصه شده در آرایش غلیظ و برآوردن بانگ اعتراض، آن هم به هواداری از منابع غیرموثق آنوَر آبی. واقعاً کجایند زنهای بیادعا؟ ما ته قدرتمان این است که وقتی یکی از افراد خانوادهیمان روز تولدش میرسد، یواشکی برویم و به انتخاب خودمان کیک بخریم و شمعهای روی آن را به اختیار خودمان روشن کنیم و در تاریکی منتظرش بمانیم و وقتی کلید را در قفلِ در چرخاند و وارد شد، یهو لامپها را روشن کنیم و دست و جیغ و هورا راهبیندازیم و مانند یک فرد صاحبنفوذ به او دستور دهیم برای فوتکردن شمعها اقدام مقتضی را مبذول دارد و لاغیر. حال با چنین دایرهی اختیارهایی که با ذرهبین هم به چشم نمیآید، در این محله و آن محله، هر جا گوشی پیدا کنیم دهان به اعتراض و آهوناله میگشاییم و تمام تقصیرها را میاندازیم گردن دولت و تدابیر آن.
قاقالیلیهایی گریبانگیر به نام چالشهای روشنفکری
ما که تا حالا هرچه گل داشتهایم، به خودی زدهایم؛ این یکی هم روش؛ میزنیم و درمیرویم. نقل شده که بانوان فقط در صورت امروزیشدن است که میتوانند در اجتماع حضور یابند و پابرجا بمانند. ما نیز منقولیم به این نکته که: «اما باید دید، امروزیبودن معنایش چیست؟» مشاهده شده که از راههای متفاوتی میتوان به امروزیبودن دست یافت:
1. برداشتن روسری از سر و سوارشدن بر خر مراد؛
2. دوستشدن با آنها که نالایقاند؛
3. حضور در میهمانیهایی که ابتدایش در منزل میزبان است و انتهایش در ادارهی آگاهی؛
4. حضور فعال در صفحههای اجتماعی، همچون فیسبوک و گسترش دایرهی ارتباطات؛ طوری که از شهر شروع شود و به تمام نقاط کشور برسد؛ سپس به دیگر کشورهای مشترکالمنافع گیر دهد و پا را از قاره هم فراتر گذارد و پس از ملاقاتهایی مجازی، در پارکی، کافیشاپی، جایی، کار را به ملاقات حضوری واقعی بکشاند و آدم را وادار کند از جلد اصلی خودش خارج شود؛
5. قرار گرفتن در جریان اخبار مد و مدلینگ از طریق رسانههای فرامرزی و تندادن به هرچه که فرامرزها تن میدهند؛
6. دیگر موارد.
یکی از موارد مندرج در شمارهی 6، چالشی است که چندی پیش، همهگیر شد و تمام سوادهای نمکشیده را که درصدد خشککردنشان بودیم، مجدداً خیسِ آب کرد و تمام یاریرسانیها را در بوق و کرنا. گویا هرازگاهی نیاز داریم به اینکه خود را مطرح کنیم و نام خود را بر سر زبانها بیندازیم؛ مانند زوج هنرپیشهی غربی که سالهاست مشترکاً زندگی میکنند و یکهو، ویرشان میگیرد مراسم ازدواج رسمی بپا کنند و پولی به جیب بزنند و بشوند تیتر خبرهای شیک ما. کسی هم دقیقهای به اصل و اساس ماجرای سطل و آب و صد دلار و یاریرسانی فکر نمیکند.
اگر بانویی باشیم که در هر کاری، دنبال عظمت است و نه دنبال گُندگی، میتوان گفت امروزی شدهایم و امروز آمادهایم به اوضاع بانوان کشورمان سروسامانی دهیم. از آشپزخانه بیرون آمدهایم؛ اما هنوز درگیر نشیمن و پذیرایی هستیم، تهِ تهش، سری میزنیم به حیاط یا تراس. هنوز کلی راه مانده تا برسیم به میدان مرکز شهر و برای خودمان عظمتخانمی شویم. لازم نیست حتماً جنگی هشتساله بهپا شود تا مادر، خواهر و همسر شهید و جانباز شویم تا از مقاومتمان داستانها بسازند. امروز که در ظاهر، جنگی در کار نیست، به داستان مقاومت ما زنها در جنگ نرم بیشتر نیاز است.