نوع مقاله : نگاه
اربعین رازآلود
روایت کتابی که نگاهم راعوض کرد
عطیه کشتکاران
حجم و وزن زیاد و جلد سفت و محکم کتاب، حس درست و حسابی بودن به ما میداد. اینکه نمیشد کتاب را بغل بزنی و در هر مهمانی و مجلسی چند صفحه از آن را مطالعه کنی، باعث میشد خواندنش آداب داشته باشد. با سلام و صلوات کتاب را از قفسه بیرون بکشی، اگر چند روزی گذشته باشد غبار رویش را با دست پاک کنی و با نوک انگشتانت آخرین صفحهای را که خوانده بودی، باز کنی.
پیش از آنکه «اربعین حدیث» امام خمینی را از نزدیک ببینم، تصوری مشابه همان کتابهای چهل حدیث معمولی که در موضوعات مختلف نوشته شده از آن داشتم. چند ترم قبل از آن، وصیتنامۀ سیاسی ـ الهی امام خمینی را برای یک واحد درسی گذارنده بودیم؛ وصیتنامهای که با خواندنش برای اولین بار، فهمیدم که میشود در قالب وصیتنامه، اندازۀ یک کتاب حرف برای گفتن داشت و این تا حدی، شخصیت اجتماعی ـ سیاسی امام را در ذهنم شکل داده بود. آیه و حدیث هم که خوراک ما بود در حوزه و تلفیق چهلحدیثنویسی، شخصیتی که تا حدودی ـ فکر میکردم ـ میشناختم به نظرم عجیب نمیآمد!
شوک اول حجم کتاب بود. مگر چهل حدیثِ گیرم دهخطی، چقدر میتواند شرح و تفسیر داشته باشد؟ اصلاً امام کی فرصت کردهاند اینها را بنویسند؟ کدام شب و نیمهشبی بین تاریخ مبارزات و سخنرانیها، در سندیت این احادیث تحقیق کرده، حاشیه زده، نوشته و بازنویسی کرده؟ البته به حکم مأمور به نمره و امتحان بودن، وقتی فهمیدیم سرفصل درسی ما فقط تا پایان حدیث یازدهم هست، شوکمان کمی فروکش کرد، نفس راحتی کشیدیم، بسماللهی گفتیم و مطالعه را آغازیدیم.
اما تا امروز و همین لحظه که حدود شش سال از گذراندن آن واحد درسی میگذرد، شوک دوم به قوت خود پابرجاست؛ همان علتی که برخلاف تصمیم اولیهام در صفحات آغازین کتاب که به یازده حدیث بسنده نکنم و در فرصت مناسبی تا پایان چهل حدیث را بخوانم، باعث شد دیگر دست به آن کتاب نبرم. از آن سال تاکنون، هر وقت بین دیگر طلبهها یا در جمعهای دیگری صحبت از این واحد درسی شده، سعی کردهام حسم را دربارۀ این کتاب با بقیه در میان بگذارم و ببینم آیا آنان هم بعد از کلنجاررفتن با خط به خط یازده حدیث اول، همین حس را داشتهاند یا خیر. پاسخ بیشترشان مثبت بود.
امامی که تا آن روز از رسانهها و مطالعات پراکنده شخصی شناخته بودم، امامی با غلبۀ چهرۀ سیاسی بود؛ ولی گلچین احادیث و بهویژه شرح و تفصیل آنها، کاملاً در وادی معنویات و عرفان سیر میکرد. روح لطیف و قلم شیوایی پشت کلمه به کلمۀ اربعین بود که اشتیاقم را برای ادامۀ مطالعه بیشتر میکرد. هر صفحه که پیش میرفتم، حس میکردم چندان هم حرف جدیدی برای گفتن ندارد و تکرار همان مباحث تزکیۀ نفس، خلوص نیت و خداشناسیست که در ادبیات و الهیات عرفانی میشنویم؛ اما در عین حال، کشش و جذبۀ کتاب آنقدر بالا بود که مرا به خواندن صفحات بعد و بعدتر کنجکاو میکرد. از حدیث دوم به بعد، شور و دلهرهای در دلم افتاد. چند صفحه که میخواندم، کتاب را میبستم و میگفتم: «با این حساب، حتماً جای من در قعر جهنم است!» کفۀ «خوف» بر روح و روانم غلبه میکرد، زیر چشمی نگاهی به صفحۀ بعد میانداختم و باز هم کنجکاو میشدم. «رجا»ی روشنی که بر قلبم طلوع میکرد، باعث میشد دوباره چند صفحه پیش بروم؛ اما دوباره ترس و هیچانگاشتن همۀ اعمال و نیات کل زندگیام، پیش چشمم مجسم میشد و محکمتر کتاب را به هم میکوبیدم و میگفتم: «دین که نباید اینقدرها هم سخت باشد!» نمیدانم چه سرّی در اربعین امام بود که توانستم بالأخره تا حدیث یازدهم بخوانم؛ اما همین درگیری خوف و رجای روحم با خط به خط کتاب و درواقع ظرفیت پایینم، باعث شد حسرت رسیدن به حدیث چهلم تا امروز بر دلم بماند.
بعد از مطالعۀ اربعین حدیث امام، دیگر به کل فراموشم شده بود، این نویسندۀ رقیقالقلبی که خودش را بندۀ ضعیف گنهکاری پیش معبودش میداند و آنقدر روی ریزترین تمایلات نفسانی هم حساس است که با موشکافی دستشان را رو میکند، همان امامی است که انقلابی بهپا کرده و تاریخ کشور و چهبسا جهانی را تغییر داده و اگر همین امام دوستداشتنی عارفمسلکم نبود، شاید انقلابی هم نبود!
*********************