نوع مقاله : نگاه

10.22081/mow.2017.64269

اربعین رازآلود 

روایت کتابی که نگاهم راعوض کرد

عطیه کشت­کاران

حجم و وزن زیاد و جلد سفت و محکم کتاب، حس درست و حسابی بودن به ما می­داد. این‌که نمی­شد کتاب را بغل بزنی و در هر مهمانی و مجلسی چند صفحه از آن را مطالعه کنی، باعث می­شد خواندنش آداب داشته باشد. با سلام و صلوات کتاب را از قفسه بیرون بکشی، اگر چند روزی گذشته باشد غبار رویش را با دست پاک کنی و با نوک انگشتانت آخرین صفحه­ای را که خوانده بودی، باز کنی.

پیش از آن‌که «اربعین حدیث» امام خمینی را از نزدیک ببینم، تصوری مشابه همان کتاب­های چهل حدیث معمولی که در موضوعات مختلف نوشته شده از آن داشتم. چند ترم قبل از آن، وصیت‌نامۀ سیاسی ـ الهی امام خمینی را برای یک واحد درسی گذارنده بودیم؛ وصیت‌نامه‌ای که با خواندنش برای اولین بار، فهمیدم که می­شود در قالب وصیت‌نامه، اندازۀ یک کتاب حرف برای گفتن داشت و این تا حدی، شخصیت اجتماعی ـ سیاسی امام را در ذهنم شکل داده بود. آیه و حدیث هم که خوراک ما بود در حوزه و تلفیق چهل‌حدیث‌نویسی، شخصیتی که تا حدودی ـ فکر می­کردم ـ می­شناختم به نظرم عجیب نمی­آمد!

شوک اول حجم کتاب بود. مگر چهل حدیثِ گیرم ده‌خطی، چقدر می­تواند شرح و تفسیر داشته باشد؟ اصلاً امام کی فرصت کرده­اند این‌ها را بنویسند؟ کدام شب و نیمه­شبی بین تاریخ مبارزات و سخنرانی­ها، در سندیت این احادیث تحقیق کرده، حاشیه زده، نوشته و بازنویسی کرده؟ البته به حکم مأمور به نمره و امتحان بودن، وقتی فهمیدیم سرفصل درسی ما فقط تا پایان حدیث یازدهم هست، شوکمان کمی فروکش کرد، نفس راحتی کشیدیم، بسم‌اللهی گفتیم و مطالعه را آغازیدیم.

اما تا امروز و همین لحظه که حدود شش سال از گذراندن آن واحد درسی می­گذرد، شوک دوم به قوت خود پابرجاست؛ همان علتی که برخلاف تصمیم اولیه‌ام در صفحات آغازین کتاب که به یازده حدیث بسنده نکنم و در فرصت مناسبی تا پایان چهل حدیث را بخوانم، باعث شد دیگر دست به آن کتاب نبرم. از آن سال تاکنون، هر وقت بین دیگر طلبه‌ها یا در جمع­های دیگری صحبت از این واحد درسی شده، سعی کرده­ام حسم را دربارۀ این کتاب با بقیه در میان بگذارم و ببینم آیا آنان هم بعد از کلنجاررفتن با خط به خط یازده حدیث اول، همین حس را داشته­اند یا خیر. پاسخ بیشترشان مثبت بود.

امامی که تا آن روز از رسانه­ها و مطالعات پراکنده شخصی شناخته بودم، امامی با غلبۀ چهرۀ سیاسی بود؛ ولی گلچین احادیث و به‌ویژه شرح و تفصیل آن‌ها، کاملاً در وادی معنویات و عرفان سیر می­کرد. روح لطیف و قلم شیوایی پشت کلمه به کلمۀ اربعین بود که اشتیاقم را برای ادامۀ مطالعه بیشتر می­کرد. هر صفحه که پیش می­رفتم، حس می­کردم چندان هم حرف جدیدی برای گفتن ندارد و تکرار همان مباحث تزکیۀ نفس، خلوص نیت و خداشناسی‌ست که در ادبیات و الهیات عرفانی می­شنویم؛ اما در عین حال، کشش و جذبۀ کتاب آن‌قدر بالا بود که مرا به خواندن صفحات بعد و بعدتر کنجکاو می­کرد. از حدیث دوم به بعد، شور و دلهره­ای در دلم افتاد. چند صفحه که می­خواندم، کتاب را می­بستم و می­گفتم: «با این حساب، حتماً جای من در قعر جهنم است!» کفۀ­ «خوف» بر روح و روانم غلبه می­کرد، زیر چشمی نگاهی به صفحۀ بعد می‌انداختم و باز هم کنجکاو می‌شدم. «رجا»ی روشنی که بر قلبم طلوع می­کرد، باعث می­شد دوباره چند صفحه پیش بروم؛ اما دوباره ترس و هیچ­انگاشتن همۀ اعمال و نیات کل زندگی­ام، پیش چشمم مجسم می‌شد و محکم­تر کتاب را به هم می­کوبیدم و می­گفتم: «دین که نباید این‌قدرها هم سخت باشد!» نمی­دانم چه سرّی در اربعین امام بود که توانستم بالأخره تا حدیث یازدهم بخوانم؛ اما همین درگیری خوف و رجای روحم با خط به خط کتاب و درواقع ظرفیت پایینم، باعث شد حسرت رسیدن به حدیث چهلم تا امروز بر دلم بماند.

بعد از مطالعۀ اربعین حدیث امام، دیگر به کل فراموشم شده بود، این نویسندۀ رقیق‌القلبی که خودش را بندۀ ضعیف گنه‌کاری پیش معبودش می­داند و آن‌قدر روی ریزترین تمایلات نفسانی هم حساس است که با موشکافی دستشان را رو می­کند، همان امامی است که انقلابی به‌پا کرده و تاریخ کشور و چه‌بسا جهانی را تغییر داده و اگر همین امام دوست‌داشتنی عارف‌مسلکم نبود، شاید انقلابی هم نبود!

*********************