نوع مقاله : نگاه
مگرمیخواهیدکوروش را واردایران کنید؟
چند روایت معتبر از زندگی آقا روحالله خمینی
ایوب خرسندی
1.
زمستان بود. داشتیم میرفتیم سر درس آیتالله شاهآبادی. زنی نشسته بود کنار رودخانه و رخت میشست. یخها را میشکست، کمی دستش را با بدنش گرم میکرد و بعد شروع میکرد به شستن. آقاروحالله نشست کنار زن، آستینهایش را بالازد و شروع کرد به شستن. رخت و کهنهها را دونفری شستند. موقع خداحافظی، آدرس خانهاش را داد و گفت که از این به بعد بیایید خانۀ ما، میگویم برایتان آب گرم کنند.
2.
خانهاش یک بیرونی داشت و یک اندرونی. دیدارهای مردمی در بیرونی انجام میشد. گاهی نماز جماعت میخواندند. کف اتاق بیرونی دوتا زیلو پهن بود که همهجا را نگرفته بود. رفتم اجازه بگیرم تا بیرونی را فرش کنیم. هر کاری کردم اجازه نداد. گفت: «مگر منزل صدر اعظم است؟»
3.
سقف بیرونی یک لامپ کمسو داشت که همهجا را روشن نمیکرد. رفتم اجازه بگیرم که بهجای لامپها، چندتا شمعه بگیرم. گفت: «مانعی ندارد.» شب بعد وقتی مهتابیها را روشن کردیم و همهجا مثل روز روشن شده بود، تا آمد و بیرونی را دید، گفت: «چرا نباید به من بگویید؟» گفتم: «دیشب از خودتان اجازه گرفتم.» گفت: «شما به من چی گفتی؟» گفتم: «از شما اجازه گرفتم که چندتا شمعه بگیرم.» گفت: «به اینها شمعه میگویند؟» گفتم: «بله، عربها به مهتابی شمعه میگویند.» گفت: «من فکر کردم که میخواهید چندتا شمع بخرید، گفتم مانعی ندارم.»
4.
نجف داغ بود؛ نه کولری و نه پنکهای. گفتیم: «یک وسیلۀ خنککننده برایتان بگیریم تا از این گرما خلاص شوید.» قبول نکرد. گفتیم: «همه میروند کوفه کنار شط فرات، آنجا خنک است؛ پس حداقل شبها بروید آنجا.» راضی نشد. اصرار کردیم. گفت: «توی ایران زندانیها را شکنجه میکنند، من بروم لب شط که چه بشود؟»
5.
زنگ زدیم به پاریس. حاجاحمدآقا تلفن را برداشت. گفتیم: «ستاد استقبال تشکیل دادهایم، مردم خیابان را گلباران کردهاند و...» حاجاحمدآقا دوباره زنگ زد و گفت: «آقا میگویند این کارها ابداً لازم نیست! یک طلبه از ایران رفته، حالا دارد بازمیگردد؛ مگر میخواهید کوروش را وارد ایران کنید؟»
6.
خبرنگارهای خارجی پرسیده بودند که تخممرغ و سیبزمینی برای شما غذای مقدسی است؟ تخممرغ را سمبل چیزی میدانید؟ غذای بیت یا تخممرغ بود، یا سیبزمینی و یا اشکنه.
*********************
آن «هیچی» مبنای نظری «همهچیز» انقلاب اسلامی است
خیلی وقتها، خیلی جاها و بیشتر در سالهای اخیر، وقتی در جمعهای دوستانه یا خانوادگی، یا پای پستهای اینستاگرامی و... دربارۀ امام بحثی شروع یا از او یادی میشود، این سؤال هم به میان میآید که راستی چرا امام از برگشتن به کشورش، آن هم بعد از سالها دوری «هیچ» احساسی نداشت؟ یکی از نویسندههای وبلاگستان در یادداشت زیر، پاسخی بر این سؤال نگاشته است که خواندنش و شاید دوباره خواندنش خالی از لطف نیست:
دوستانی داریم که وقتی به ما یادآوری میکنند، امام(ره) در هواپیما در پاسخ سؤال آن خبرنگار گفته است «هیچی»، مرادشان این است که ما را شیرفهم کنند حرف امام(ره)، چقدر غرور وطنپرستی آنان را خدشهدار کرده است! چقدر دربارۀ امام(ره) کم میدانند. گفته شده که وقتی خبر سقوط خرمشهر را به امام(ره) دادند، ایشان بین نماز مغرب و عشاء بود. وقتی شنید، گفت: «جنگ است دیگر!» لذا امام ما، همان امامی است که نهتنها از بازگشت به وطن «هیچ» احساسی نداشت، از سقوط خرمشهر هم «هیچ» احساسی به او دست نداد. اگر بخواهی او را بهتر بشناسی، لازم است بدانی که او فرزند حسین ـ علیهالسلام ـ است که وقتی سر به تیغ بلا سپرده بود «هیچ» احساسی نداشت و پیرو ابراهیم ـ علیهالسلام ـ است که وقتی داشتند او را به آتش میانداختند «هیچ» احساسی نداشت. اگر فکر کردهاید که من میتوانم مبانی نظری آن «هیچی» را که امام(ره) در پاسخ آن خبرنگار فرموده توضیح بدهم، سخت در اشتباهید؛ اما شکی در این گفتۀ عرفا ندارم، همۀ عالم را همین گمراه کرده که مردم دوستان خدا را با خودشان مقایسه کردهاند:
«کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گرچه مانَد در نوشتن شیر، شیر
جمله عالم زین سبب گمراه شد
کم کسی ز ابدال حق آگاه شد»
اما اگر خواستیم و خواستید بدانید که امام(ره) از کدامین جرگه است، کافیست بدانیم و بدانید وقتی رنگ ماشین من و شما خراش برمیدارد، دلمان هم خراش برمیدارد، دل این جرگه از فزع روز قیامت هم تکان نمیخورد: «لایحزنهم الفزع الاکبر». اگر هم خواستیم و خواستید بفهمید که «لکیلا تأسوا علی ما فاتکم و لاتفرحوا بما آتاکم» یعنی چه، اول لازم است بدانیم و بدانید که والله امام(ره) از بازگشت به وطن «هیچ» احساسی نداشت! او حتی وقتی داشت میرفت هم، «هیچ» احساسی نداشت و نوشت که با «قلبی مطمئن» میرود و قلب مطمئن همان است که صاحبش را امر به «فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی» میکند و این بهشت، کمی فرق دارد با بهشتی که گلابیهای بزرگ دارد!
آن «هیچی» مبنای نظری «همهچیز» انقلاب اسلامی است. اگر امام(ره) میگفت آمریکا «هیچ» غلطی نمیتواند بکند، این از همان «هیچی» آب میخورد و اگر برای حاج همت «هیچ» فرقی نداشت که بکشد یا کشته شود، باز از همان «هیچی» آب میخورد و تربت پاک شهیدان ما که تا روز قیامت دارالشفای آزادگان جهان و مزار دلسوختگان، عاشقان و عارفان است و نه هیچ تربت دیگری، باز از همانجا آب میخورد و اگر در «هیچ» جای جهان، بینام خمینی(ره) این انقلاب را نمیشناسند، به همان «هیچی» برمیگردد و اگر «هیچ» شیطانی حریف ولی فقیه نیست، باز هم به آن «هیچی» برمیگردد. راستی روزی چندبار میگویی «لا إله إلا الله»؟
برگرفته از وبلاگ اسکالپل
http://beyzai.ir/1395/12/11/3196/
*********************