نوع مقاله : نگاه

10.22081/mow.2017.64836

همیشه پای یک مدرسه درمیان است

فاطمه لیاقت 

برای مادر یک دانش‌آموز، بارها پیش آمده که فرزندتان به خانه بیاید و از راه نرسیده، زبان به گلایه از مدرسه، معلم یا هر جز دیگر وابسته به مدرسه بگشاید. آن‌قدر بگوید و بگوید که خسته شود و آخرسر بپرسد: «درست می‌گم مامان؟ اشتباه از اونا بود!»

و از قضا پاسخ واقعی شما به این پرسش، بله باشد.

این وقت‌ها تکلیف چیست؟ آیا وقت این است که با او در شماتت مدرسه و مربیان هم‌داستان شویم؟ تشخیص فرزندمان را انکار کنیم؟ یا به دفاع از مدرسه برآییم؟

بدیهی‌ست که یافتن راه‌حل درست به این سادگی نباشد؛ ولی می‌توانیم چند اصل زیر را راهنمای عمل قرار دهیم:

  1. دادن پاسخ قطعی و قضاوت را به زمان مناسب موکول کنیم؛ بدون این‌که بخواهیم این حس را ایجاد کنیم که به فرزندمان، یا به مدرسه اطمینان نداریم.
  2. احساس فرزند را به رسمیت بشناسیم؛ چه حق با او باشد و چه مدرسه. انکار احساسات بچه‌ها، اولین آسیب را به رابطه و اعتماد بین ما خواهد زد.
  3. تخریب مدرسه و متولیان راه‌حل درست نیست؛ حتی اگر در مورد خاصی مطمئن شدیم که مدرسه راه به اشتباه رفته،‌ باید گفت‌وگو را به سمتی ببریم که تخریب شخصیت معلم و... نباشد. بچه‌ها می‌توانند یاد بگیرند که انسان جایزالخطاست. از طرفی، معلم‌های آینده و پیشین او، نقش‌های خود را در تربیت و آموزش فرزندمان خواهند داشت‌ و خوب است که تلاش‌های خوب را بابت یک اشتباه، بی‌ثمر نکنیم.
  4. چه بخواهیم و چه نخواهیم، فرزند ما ساعات مفید روز خود را در مدرسه می‌گذراند؛ اما درنهایت آن چیزی را با خود حمل می‌کند که ما در واقعیتِ خودمان هستیم؛ بنابراین لازم نیست فکر کنیم که اگر مربیان مدرسه خطا کردند، تربیت فرزند از دست رفته است.
  5. در عین حال، مقصود سکوت در برابر اشتباهات مربی و مدرسه نیست و همیشه گفت‌وگوی مؤثر، بهترین شیوه برای طرح دغدغه‌های‌مان با کسانی‌ست که فرزندمان را به آنان امانت سپرده‌ایم.

 

 

واسپاری امر تربیت

 

 

این سال ها افراد بسیاری وارد حوزه تعلیم و تربیت شده اند، روحانیونی مانند آقای دهنوی، پناهیان، عباسی ولدی، تراشیون ... و البته دانشگاهیان؛ روش های متعددی برای تعلیم و تربیت دینی پیشنهاد کرده اند و یا به اظهارنظر درباره آموزش و پرورش پرداخته اند. اول مهر و آغاز تابستان، منتقدان و نویسندگان و خلاصه هر معلم یا حتا پدر و مادر صاحب تجربه و دانشی دست به قلم می شود و برای تربیت نسل امروز و فردا دغدغه هایش را نشر می دهد.

 

صرف نظر ازین که کدام روش ها کارآمد است و یا منطبق بر آموزه های علمی یا دینی است یا حق با کدام صاحب نظر یا منتقد است و ...  می خواستم از مادران و پدران بخواهم پیش از عمل به هر توصیه ای و کشاندن خود و فرزندان به آزمایشگاه باورهای تربیتی بزرگان، "تامل" کنند و یادشان باشد هیچ مشاور، معلم و متخصصی بیشتر از آنان به شرایط خانواده و فرزندشان آگاه نیست.

حواسشان باشد "ضمانت موفقیت" در هر روش تربیتی، "هماهنگی" آن با باورها و شرایط والدین، خانواده و فرزندان است.

 

به ویژه، مادران، یادشان باشد که "الهام مادرانه" ودیعه ای است که خدا در نهادشان قرار داده است.

 

همه ی آن چه گفتم فقط یک توصیه است برای کسانی که خود را و فرزندان خود را به دست "تفکر دیگران" می سپارند.

 

از طرفی، مشورت و آموختن روش های جدید در مسیر تربیت از ضرورت هاست. از آن طرف بوم در "یقین اشتباهی" به نظرات شخصی خود، نیفتیم!

 

 

بعد نوشت: و کیست که نداند سریع ترین مسیرپیمای تربیت، واسپاری خویش و من دیگر خود به سفینه ی #حضرت_جان است

 ***

اعتماد به مدرسه کم شده

مصاحبه با خانم دکتر فاطمه لیاقت : دکتری سنجش و اندازه گیری تحصیلی

زهرا قدیانی

 

اعتماد به مدرسه کم شده

والدین نسل قبل، تربیت فرزندان‌شان را تا حد زیادی به مدرسه واگذار کرده بودند. مدتی‌ست که اعتماد خانواده‌ها به مدارس کم شده و عده‌ای فرزندان خود را به مدرسه نمی‌فرستند. بخشی هوم‌اسکولینگ (آموزش در خانه) را شروع کرده‌اند. یا چند نفر که به هم اعتماد دارند، دور هم جمع شده‌اند و نوبتی بچه‌ها را آموزش می‌دهند. خانواده‌هایی که بچه‌های‌شان را به مدارس خاص و معتبر می‌فرستند، تا حدی به مدارسی که انتخاب کرده‌اند اعتماد دارند؛ اما حتی آن‌ها هم به آموزش‌های مدرسه اکتفا نمی‌کنند و از انواع کلاس‌های درسی، حفظ قرآن، زبان، موسیقی، ورزش و... خارج از مدرسه استفاده می‌کنند؛ یعنی آموزش‌های مدرسه را کافی نمی‌دانند. گرچه هنوز هم عده‌ای تربیت و آموزش فرزندان را به مدرسه می‌سپارند، دیگر به‌شدت و گستردگی قبل نیست. این بی‌اعتمادی در واسپاری تربیت به مدرسه، تنها مربوط به خانواده‌های مذهبی نیست. بین والدینی که هوم اسکولینگ را انتخاب کرده‌اند، از طیف‌های مختلف اعتقادی می‌بینیم. البته ساختار هوم‌اسکولینگ در خانواده‌های ایرانی، شبیه آنچه خارج از کشور رواج دارد، نیست. هوم‌اسکولینگ‌ها برنامۀ درسی، سازمان و ارزش‌یابی خاص خودشان را ندارند. خانواده‌ها بچه‌ها را آموزش می‌دهند و بعد آن‌ها در امتحانات خردادماه شرکت می‌کنند.

 

سندها ملغمه‌اند

چند سالی‌ست در آموزش و پرورش، حرکتی آغاز شده که شروع آن بیرون از وزارت‌خانه شکل گرفته است. جمعی از متخصصان، سندهای بالادستی برای آموزش و پرورش ایران تدوین کرده‌اند. سند تحول بنیادین، سند برنامۀ درسی ملی و...

این اسناد چشم‌انداز و اهداف کلی آموزش و پرورش را مشخص کرده‌اند و قرار است تمام فعالیت‌های آن را جهت بدهد و کمک کند تا از حرکت‌های پراکنده، تشتت در استراتژی‌ها و سیاست‌گذاری و برنامه‌های متنوع دیگر پیش‌گیری کند و تمام فعالیت‌ها و برنامه‌ریزی‌ها از تدوین کتاب تا آموزش معلم و... را هم راستا و منسجم پیش ببرد. اگر چه انتقاداتی به این اسناد وارد است، از جمله این‌که دچار کلی‌گویی و کمال‌گرایی در اهداف است؛ به‌حدی که راهنمایی برای عمل در اختیار مصرف‌کنندگان و مخاطبان خود قرار نمی‌دهد یا انتقادات دیگری که متخصصان تعلیم و تربیت به آن وارد می‌دانند. در این اسناد، هدف کلی، تربیت انسان ربوبی‌ای‌ست که به حیات طیبه برسد. جامعۀ پسامدرن غرب می‌گوید که ما انسان را برای شهروندی تربیت می‌کنیم؛ ما هم می‌گوییم که ما انسان را برای مدینۀ فاضله پرورش می‌دهیم. مدینۀ فاضله هم منوط به داشتن حیات طیبه است. این‌که این سندها چقدر مختصات لازم را درست ترسیم می‌کنند، بحثی‌ست که این‌جا واردش نمی‌شویم. حدود یک ماه پیش برای موضوعی در زمینۀ پرورش خلاقیت، باید این سندها بررسی می‌کردم. دیدم سندها ملغمه است. جاهایی از موضع اسلامی و منظر فلسفۀ تعلیم و تربیت از نگاه فلان فیلسوف مسلمان به خلاقیت در تولید علم رسمیت داده؛ اما نتوانسته این تعریف را وارد همۀ ساحت‌های تربیت کند و مثلاً در تدوین هدف‌های ساحت علم و فن‌آوری، از همان تعابیر مرسوم حیطه‌های تخصصی در جامعۀ بین‌المللی استفاده کرده است. این اتفاق خنده‌داری است؛ یعنی یک هدف والا تعیین شده و در زیرشاخه‌های آن چون خودمان کاری نکرده‌ایم، کپی‌برداری می‌کنیم. یا در بخش تربیت هنر سند، دچار نقصان جدی هستیم؛ مثلاً هنوز روی‌کردمان دربارۀ آموزش موسیقی مشخص نیست.

به نظر می‌رسد که قوارۀ این سندهای بالادستی، به تن دانش‌آموز و معلم واقعی ایرانی دوخته نشده است. از یک طرف دچار ایدئال‌گرایی در اهداف تربیت دینی است و از یک طرف کاملاً تحت تأثیر دنیای پیشرفته. همان مثال خلاقیت را در نظر بگیریم: یکی از اهداف مطرح‌شده در سند، خلاقیت است. نمی‌شود بگوییم انسان در علم و فن‌آوری خلاق باشد؛ اما در هنر، ادبیات و موسیقی این خلاقیت را محدود کنیم. برداشت شخصی من این است که تدوین هر بخش از اسناد، جداگانه انجام شده و جامعیت آن در نظر گرفته نشده یا تحت تأثیر این تدوین قرار گرفته است. بی‌قوارگی در بخش‌های آن پیداست. به‌تازگی در یک برنامه تلویزیونی که وزرا و معاونان کنونی و پیشین آموزش و پرورش گفت‌وگو می‌کردند هم، مطرح شد حالا که این اسناد تهیه شده، به هر شکلی حداقل سعی کنیم همه با همین جلو برویم که یک‌پارچگی و وحدت رویه در امر تعلیم و تربیت دانش‌آموزان کشور ایجاد شود و با تغییر هر وزیر، برنامه‌ها تغییر نکند.

 

 

تست‌زنی از دبستان

اگرچه ظرفیت دانشگاه‌ها افزایش پیدا کرده و از طرفی تعداد داوطلبانش هم کم شده است، هنوز تب کنکور برای قله‌ها، یعنی دانشگاه‌ها و رشته‌های خوب وجود دارد؛ از طرفی این تب علاوه بر دورۀ متوسطه، به پایه‌ها و دوره‌های پایین‌تر هم کشیده شده است. آزمون‌های ورودی مدارس و تغییر پایه، مثلاً ورود به پایۀ دهم و از طرف دیگر پایان سال ششم آزمون تیزهوشان، مدارس نمونه‌دولتی و آزمون‌های ورودی مدارس پیشرو را داریم و دو آزمون اول از طرف آموزش و پرورش اجرا می‌شود؛ بنابراین دانش‌آموزان از پایۀ پنجم و ششم، دچار تب تست‌زنی می‌شوند. آموزش پرورش با این مدل ورودی مدارس تیزهوشان و نمونه‌دولتی به این تب دامن می‌زند. در دولت قبلی، تعداد مدارس تیزهوشان تهران چندبرابر شده و مؤسسات بیشتری در این زمینه تأسیس شده‌اند که دانش‌آموزان را برای موفقیت در آزمون تیزهوشان آموزش دهند. دانش‌آموز یک سال کلاس کنکور تیزهوشان می‌رود و تست می‌زند تا در مدارس تیزهوشان قبول شود. این تیزهوش دیگر بی‌معنی می‌شود؛ چون قبولی با کلاس‌ها و آموزش‌های اضافه به‌دست آمده است.

 

تابستان یک‌هفته‌ای

اکثر دانش‌آموزان وارد این جو آزمون، تست، ورودی و کنکور شده‌اند؛ جوی که مدارس و سیستم آموزشی راه انداخته و خانواده‌ها تقویتش می‌کنند. مدرسه می‌گوید که خانواده‌ها از ما می‌خواهند و خانواده می‌گوید که مدرسه ایجادش کرده و درنهایت، نمی‌توانی سهم‌شان را از هم جدا کنی. برای یادگیرنده، استرس رسیدن به موقعیت‌های آموزشی برتر وجود دارد و حالا مدارس برتر یا دانشگاه‌های برتر. اگر کسی هم بخواهد از این دور خارج شود، با ملامت جامعه روبه‌رو می‌گردد. مثل مادری که با تحصیلات عالی، خانه‌دار می‌شود تا فرزندانش را بزرگ کند؛ اما دیگران مدام از او می‌پرسند: با این تحصیلات خانه‌نشین شده‌ای؟ آن‌قدر فشار جامعه زیاد است که چاره‌ای برایش نمی‌ماند، جز این‌که به کار برگردد. الآن مدارس خاصی هستند که آموزش اول ابتدایی را از تیرماه شروع می‌کنند تا در مهرماه، بچه‌ها الفبا را یاد گرفته باشند. این روش کم‌کم به مدارس معمولی هم سرایت می‌کند. همین‌طور که جوّ تست‌زنی از مدارس خاص به مدارس معمولی رسیده و تعطیلات تابستانی دانش‌آموزان برای ورود به پایۀ دهم و دوازدهم، به یک هفته کاهش پیدا کرده است.

 

تربیت برای زندگی واقعی

تمام مهارت‌هایی که بچه‌ها می‌توانند در تابستان و در طول سال به‌دست آورند، به تست‌زنی محدود شده است. اردوهای دانش‌آموزی‌ای که در آن تقسیم مسئولیت‌های جدی وجود دارد، به دلیل کنکور حذف شده است. برای این‌که معدل در قبولی کنکور و رسیدن به دانشگاه‌های برتر نیز لحاظ می‌شود، دیگر از بچه‌ها هیچ انتظاری نداریم، جز این‌که درس بخوانند. بچه‌های ما برای زندگی واقعی تربیت نمی‌شوند و واسپاری مسئولیت نداریم. ما کاری را که در آموزش و پرورش موفقی مثل ژاپن انجام می‌شود، نمی‌کنیم؛ برای مثال کسی را که بخواهد مسئولیت نظافت کلاس را به دانش‌آموز بسپرد یا نداریم و یا با مقاومت والدین مواجهیم. بچه‌ها یاد نمی‌گیرند که مسئولیت‌هایی را برعهده گیرند. یکی از علت‌های مهم طلاق در جامعه امروز ما، عدم مسئولیت‌پذیری دخترها و پسرهاست؛ چون هیچ‌جا برایش مشخص نشده چه وظایف، تکالیف و حقوقی دارد. اگر دختر و پسر مسئولیت را بر دوش خود حس کند، هر جا لازم شد می‌رود و مهارت‌های لازم را یاد می‌گیرد.

 

فرصت تعامل کم شده

بچه‌ها به سن بلوغ که می‌رسند، کم‌کم از ارتباطات خانوادگی فاصله می‌گیرند. این سال‌ها درس و کنکور هم بهانه می‌شود و حتی فرصت‌های همراهی بچه‌ها در بافت خانوادۀ خودشان تحت تأثیر این شرایط خیلی کم شده و فرصت این‌که در یک مهمانی آداب معاشرت فرهنگ خودشان، نحوۀ پذیرایی و ارتباط مؤثر با افرادی از سنین متفاوت را یاد بگیرند به حداقل رسیده است. بچه‌های ما تک‌فرزند شده‌اند و رابطه با جنس مخالف را درون خانواده تجربه نمی‌کنند و یاد نمی‌گیرند. تا قبل از دانشگاه هم، فقط دربارۀ حجاب و برخی مناسک «بکن نکن» داریم و نوک پیکان هم بیشتر سمت دخترهاست...؛ حالا هر خانواده‌ای در حد عرف خودش! بچه‌ها تعاملی سالم در محیطی سالم را هیچ‌گاه یا بهتر بگوییم، جز در فضای مجازی تجربه نمی‌کنند و با قبولی در دانشگاه، یک‌باره در موقعیت ارتباط با جنس مخالف قرار می‌گیرند.

 

 

کتاب کافی نیست

چندین سال است تلاش می‌شود که کتاب‌های درسی خوب تألیف شود. این‌که آیا کتاب‌ها واقعاً خوب تألیف شده، یک قصه است و این‌که معلم‌های ما نمی‌توانند با آن کار کنند، قصه‌ای دیگری و این‌که خانواده‌ها هم در برابر روش‌های نوین مقاوت می‌کنند، قصۀ سومی‌ست. مثلاً چندسالی‌ست که آموزش و پرورش، طرح ارزش‌یابی توصیفی را برای دورۀ ابتدایی پیشنهاد و اجرا کرده است. این نوع ارزش‌یابی، مزایایی دارد و مهم‌ترین آن کاهش اضطراب و نمره‌گرایی‌ست؛ اما چون نتوانسته‌ایم معلم‌ها و خانواده‌ها را با اهداف طرح هم‌سو کنیم، صدمه خورده‌ایم. معلم‌ها می‌گویند که تکلیف زیاد و ارزش‌یابی کتبی ممنوع شده و در نتیجه، بچه‌ها مثل گذشته تلاشی برای یادگیری ندارند و یادگیری‌ها ثبات کمتری دارد. از طرفی بعضی معلم‌ها، هنوز هم از آزمون‌های کتبی و حتی تست برای دانش‌آموز کلاس اول، دوم و سوم ابتدایی استفاده می‌کنند. بعضی از خانواده‌ها هم، همین را می‌خواهند. بعضی از معلم‌ها هم، از آن طرف بوم می‌افتند و آن چنان ارزش‌یابی در حاشیه قرار می‌گیرد که بچه‌ها خود را از تلاش برای یادگیری بی‌نیاز می‌بینند. این سال‌ها خیلی تلاش شده تا تحولات جدی در آموزش و پرورش اتفاق بیفتد. شاید تلاش‌ها و طرح‌ها، گاه پشتوانۀ زمانی یا علمی کافی نداشته‌اند یا فرهنگ‌سازی لازمۀ این تغییر صورت نگرفته که به نتیجۀ دلخواه نرسیده است.