آن‌جا که ژن خوب نیست!

نوع مقاله : نگاه

10.22081/mow.2017.64840

آن‌جا که ژن خوب نیست!

تجربه هایی از بچه مدرسه ای های آن ورآب

زهرا قدیانی

 

چندی پیش رسانه‌های آمریکایی، تصویر دختر اوباما را در حال گارسونی منتشر کردند. کارکردن نوجوانان در آمریکا، امری عادی و جزء سبک زندگی است. سیستم آموزشی و فرهنگ عامه، هر دو مشوق کار نوجوانان از سنین پائین هستند. مدارس تنها به آموزش تئوری نمی‌پردازند و دانش‌آموزان را برای اشتغال و ورود به بازار کار آماده می‌کنند. فرهنگ عامه هم، کار را عار نمی‌داند. فارغ از میزان درآمد والدین، فرزندان از نوجوانی برای خود کسب‌وکار دارند؛ درست برعکس ایران!

دبستان، دورۀ انبوه مشق و تکالیفی‌ست که انجام‌شان گاه تا پایان شب طول می‌کشد. اگر زمانی هم باقی بماند، صرف کلاس زبان و تقویتی می‌شود. تابستان‌های دبستان به کلاس باله، موسیقی و سفال‌گری می‌گذرد. دبیرستان بخش سودای کنکور است. بعضی از مدارس، مهمانی‌رفتن را هم برای دانش‌آموز دبیرستانی و کنکوری حرام اعلام می‌کنند؛ چه برسد به کارکردن! تابستان‌های دبیرستان، به کلاس تست و نکته می‌گذرد. زرنگ‌ترها، تست را از دبستان شروع می‌کنند. توی دانشگاه (همان سر گشاد قیف)، کسی انتظار ندارد که دانشجو کار کند. بعد از لیسانس هم، باز فرآیند تست و نکته تا دکترا. بعد از دکترا‌ست که جوان ایرانی، تازه به فکر کار می‌افتد. جوانی که شانزده سال و بیشتر، عمر خود را در سیستم آموزشی تئوری‌زده گذرانده، حالا بی‌هیچ مهارت و تجربه‌ای، از جامعه و دولت انتظار دارد که محیط مناسبی برای اشتغال او فراهم آورد. می‌بینیم، کار هم که نیست. این است که با فوق‌لیسانس مدیریت بازرگانی، مغازۀ فروش لباس زنانه زده و لباس‌های پانزده‌تومانی چینی می‌فروشد. لباس‌های ارزان‌قیمت خوب فروش می‌روند. یک سال که کار می‌کند، کل درآمدش را می‌دهد و یک ماشین 206 می‌خرد، تا لذت دوردور را تجربه کند. سال دوم، مغازه دخل و خرج نمی‌کند و جمع می‌کند. اول این‌که طی این‌همه سالی که درس خوانده، مهارت و تجربۀ مرتبط با رشته‌اش را ندارد و دوم، کارش به ارتقا و شکوفایی اقتصاد کشورش کمکی نمی‌کند؛ حتی در راستای رشته‌اش هم نیست. سوم، چون اولین درآمدش است، مهارت مدیریت درآمد و سرمایه‌گذاری را ندارد. چهارم، با اوضاع اقتصاد متزلزل کنونی، اغلب کسب‌وکارها دچار نوسان شده و شکست می‌خورند.

چمن‌زن دوره‌گرد

«تریسی»، مادری آمریکایی‌ست که دو دختر خود‌‌، «جف» پانزده‌ساله و «استفانی» دوازده‌ساله را به‌تنهایی بزرگ می‌کند. تریسی می‌گوید: «تابستان قبل، جف از من پول خواست تا ماشین چمن‌زنی خریداری کرده و برای کمک‌خرجش برای مردم چمن‌زنی کند. من برای این کار به او پول ندادم؛ چون چمن‌زنی دوره‌گرد، نیاز به اتومبیل دارد که جف نه اتومبیل دارد و نه گواهی‌نامه. در طی سال تحصیلی، جف بعضی آخرهفته‌ها را با یک ماشین چمن‌زنی اجاره‌ای کار کرد و حدود هزاردلار پس‌انداز کرد. در آغاز تعطیلات، جف با یکی از دوستان دبیرستانش که ماشین و گواهی‌نامه داشت شریک شد و با پس‌انداز خود، ماشین چمن‌زنی گرفت و با هم شروع به کار کردند. آنان به‌طور متوسط، هفته‌ای دوهزارودویست دلار پول درمی‌آورند. آن‌ها به هیج مشتری‌ای جواب منفی نمی‌دهند. دلم برایش سوخت و گفتم: «جف! حداقل آخرهفته‌ها را کار نکن.» گفت: «مادر! اگر شما ضرر من و دوستم را برای این تعطیلی می‌دهید، من با شریکم صحبت می‌کنم و ممکن است بتوانم او را قانع کنم؛ اما احتمالش خیلی کم است؛ چون از رقبا عقب می‌افتیم.» جف تا آخر آن تابستان، یازده‌هزار دلار پس‌انداز کرد که بخشی از این پول را برای خرید ماشین و بخشی را برای شهریۀ دانشگاه گذاشته است؛ چون برایش مهم است که تحصیلات دانشگاهی داشته باشد.»

کار در روز جشن ملی

در کشور هلند، خریدوفروش اجناس دست دوم بسیار مرسوم است. در بسیاری از مناسبت‌ها، بازارهای فروش لوازم دست دوم برپاست. در روز جشن تولد پادشاه هلند (Kings day) که جشنی ملی‌ست، هلندی‌ها زمین و زمان را نارنجی می‌کنند و جشن، شادی و ساز و آواز در همه شهرها برپاست. در یکی از خیابان‌های اصلی شهر، بساط فروش اجناس دست دوم مردم پهن است؛ نه فقط میز، مبل، پخچال و تلویزیون که از شیر مرغ تا جان آدمی‌زاد دارند. گاهی حتی اجناس خنده‌دار و از نظر ما بی‌ارزش هم به چشم می‌خورد؛ مثلاً یک دستگیرۀ آشپرخانه را به قیمت یک دلار برای فروش گذاشته بودند. انواع لباس معمولی (نه فقط لباس مجلسی) و حتی کفش. حتی بچه‌ها هم بساط دارند. بچه‌ها لباس‌ها، اسباب‌بازی‌ها و کتاب‌های خود را می‌آورند؛ دانش‌آموز دوازده‌ساله‌ای که کفش‌های ده‌سالگی خود را تروتمیز کرده است و می‌فروشد، دختر شانزده‌ساله‌ای که مجموعۀ عروسک‌های بچگی خودش را تعمیر و نونوار کرده و می‌فروشد و پسر چهارده‌ساله‌ای که ماشین‌های بچگی‌اش را ردیف کرده برای فروش. بماند که چقدر موقع استفاده، تلاش کرده‌اند که وسایل‌شان تمیز و سالم بماند تا بتوانند بیاورند این‌جا و بفروشندشان! هلند، یکی از ثروتمندترین کشورهای دنیاست.

هم‌یاران هجده‌سالۀ مسیح

گاه این کار و فعالیت، فرهنگی و مذهبی‌ست. دانشور از کانادا می‌گوید: «در منطقۀ ایرانی‌های تورنتو، منتظر عبور از خط عابر بودیم که سه جوان باب صحبت را با گفتن سلام و علیک بازکردند. حدس زدیم ایرانی نیستند! از ملیت‌شان و این‌که چرا و چگونه فارسی یاد گرفته‌اند، پرسیدیم. سه جوان هجده تا بیست‌سالۀ متولد کانادا بودند که نُه ماه بود، فارسی یاد می‌گرفتند. بچه‌کلیسایی و هم‌یار مسیح بودند؛ چیزی شبیه بچه‌مسجدی‌های ایران. می‌گفتند که دوست دارند بتوانند در معرفی حضرت مسیح(علیه‌السلام) به دنیا کمکی کنند و به همین دلیل، شروع به یادگیری زبان دیگر ملل کرده‌اند. یادگیری زبان فارسی هم به انتخاب خودشان نبوده! کلیسا فارسی را برای‌شان انتخاب کرده بود. گویا هر کلیسا، یک زبان خاص را کار می‌کند! در آخر هم، ما را دعوت کردند به کلیسا.»

حیاط مدرسه، کارواش بچه‌هاست

کارکردن نوجوانان و جوانان ـ به‌ویژه دانشجویان ـ جزء سبک زندگی آمریکایی‌هاست. کسی از کارکردن نوجوانان در آن‌جا تعجب نمی‌کند. تهیۀ شربت لیمو (لیموناد) و فروش آن به همسایگان و رهگذران، یکی از کارهایی‌ست که کودکان آمریکایی به‌وفور انجام می‌دهند. در روزهای پایانی هر هفتۀ تابستان، حیاط مدارس در اختیار بچه‌ها قرار می‌گیرد تا برای شستن ماشین‌های عبوری استفاده کنند و چند دلار دریافت نمایند. در سنین بالاتر، نگه‌داری و پرستاری از بچه‌های همسایه‌ها و آشنایان، بین نوجوانان آمریکایی رواج دارد. کار در رستوران‌ها و بارها، چمن‌زنی و کار به‌صورت انترنی در شرکت‌ها (حتی گاه به‌صورت مجانی)، از دیگر کارهای رایج بچه‌دبیرستانی‌های آمریکاست. یکی از معیارهای مهم پذیرش در دانشگاه‌های معتبر آمریکا، ارائۀ اسناد سابقۀ کار در دوران دبیرستان و کالج است. بسیاری از دانشجویان هم در طول تحصیل، به گارسونی و ظرف‌شویی مشغول‌اند. هدف از کار در نوجوانی، تنها کسب درآمد نیست. کار، باعث رشد شخصیت کودک و زمینه‌ای برای تعامل نوجوان با جامعه است. کار، نوجوان را از دنیای تئوری میز و تخته، به محیط واقعی زندگی می‌آورد. سبک زندگی غربی و مشخصاً آمریکایی در کلیت خود، هدف ما نیست؛ اما نکات مثبتی در این سبک زندگی وجود دارد که می‌تواند برای ما ایدۀ طراحی سبک زندگی ایرانی ـ اسلامی در قرن بیست‌ویکم باشد.

تفاوت دبی و آمریکا

بیشتر کشورهای عربی، اقتصادی وابسته و آمریکا، اقتصادی به خود بسنده دارد. آمریکا و کشورهای ثروتمند عربی، هر دو مهاجرپذیرند؛ اما باید دید که تفاوت شهرهای مهم عربی مثل دبی، ابوظبی، جده و دوحه، با شهرهای آمریکا چیست؟ در شهرهای عربی، بیشتر مشاغل ساده و خدماتی، از کارگر و رفته‌گر گرفته تا مسئول صندوق فروشگاه، در اختیار غیرعرب‌ها و غیربومی‌هاست؛ اما در آمریکا برعکس! چه بسیار بومی‌های سفیدپوست آمریکایی را می‌بینید که در فروشگاهی، وظیفۀ صندوق‌داری، نظافت و حمل کیسه‌های خرید را تا اتومبیل برعهده دارند. اغلب این افراد هم نوجوان و جوان هستند. در فرهنگ آمریکایی، کار عار و کسر شأن نیست.

کودکی پدربزرگ‌ها

تا یکی ـ دو نسل قبل خودمان هم، فرهنگ کار نوجوانان رواج داشت. پدران و پدربزرگان ما، در نوجوانی شاگردی و وردستی کرده‌اند. مادرها و مادربزرگ‌ها هم قالی می‌بافته و گل‌دوزی می‌کرده‌اند. امروز به دلیل فرزندسالاری و تصور غلط از فرهنگ شهرنشینی، ایرانی‌ها ترجیح می‌دهند که اوقات فراغت بچه‌مدرسه‌ای‌شان، در کلاس‌های تفریحی بگذرد. کارکردن و کسب درآمد، اعتمادبه‌نفس نوجوان را افزایش می‌دهد، او را در تأمین زندگی مشارکت می‌دهد، مهارت مدیریت مالی را به او می‌آموزد، زمینۀ تعامل او با جامعه را فراهم می‌کند،  خلاقیت و فن‌ورزی فیزیکی و مهارت دانش‌آموزان را پرورش می‌دهد و آن‌ها را برای برعهده گرفتن شغل در جوانی آماده می‌کند.

 

کار در مدرسه

چقدر بهتر می‌شود که سیستم آموزشی، نوجوانان را برای کارکردن تربیت کند و در طول سال تحصیلی، مهارت‌هایی مثل معرق، خیاطی، کارهای کامپیوتری و گرافیکی و... آموزش دهد. بعد با بستن قرارداد با فروشگاه‌های مربوط، دست‌آوردهای دانش‌آموزان را به فروش برساند؛ یا غرفه‌هایی در سطح شهر را در اختیار آنان قرار دهد که محصولات خود را به‌فروش برسانند؛ می‌توان برنامه‌های تشویق شهروندان را برای خرید از این دانش‌آموزان هم گذاشت؛ مهارت‌های فنی را هم می‌توان به دانش‌آموزان آموزش داد؛ با مراکز فنی هم می‌شود قرارداد بست تا این دانش‌آموزان را برای کارورز به کار گیرند. این نوع اقدامات بیش از هزینه (که حتی می‌توان از والدین مطالبه کرد)، نیاز به برنامه‌ریزی و اقدام دارد؛ برنامه‌ای که ده سال بعد، نتایج درخشان آن نمایان خواهد شد.