نوع مقاله : مهارت
روایتی خواندنی از یک نامادری مهربان که پانزده سال است از سه فرزند معلول نگهداری میکند
بانویی از اهالی بهشت
صدیقه شمسایی
وقتی حرف از معامله و داد و ستد به میان میآید، آدمی بیاختیار حواسش پرت مادیات، اسکناس و زر و سیم میشود. خاصیت معامله سود است و منفعت را، اغلب آدمها با تصویری از ارز و ریال در ذهن تداعی میکنند؛ اما عدهای همین گوشهوکنارها هستند که دارند معاملات کلانی در سکوت کامل رسانهای و خبری انجام میدهند. اگر بدانید این معاملات چقدر سود دارد، بیشک از مرور همۀ اخبار اقتصادی چشمپوشی میکنید و سرتان را به چنین داد و ستدهای پرفایدهای گرم مینمایید. داستان زندگی این زن میانسال را بخوانید. خودش میگوید که با خدا معامله کرده است؛ تجارت و سعادت از این بهتر!
روی پایش بند نیست. مدام به این طرف و آن طرف میرود و بچههایش را تر و خشک میکند؛ بچههایی که هرکدام مشکلی دارند و معلول جسمی و حرکتی هستند. یکی از آنها روی زمین خوابیده و در همان حالت باید به او غذا بدهد. بعد از آن نوبت به فرزند دیگر میرسد که باید او را بنشاند و قاشق غذا را هر بار پر کند و در دهانش بگذارد و باز هم لقمۀ بعدی و لقمهای دیگر... دربارۀ «صدیقه محبی» صحبت میکنیم؛ بانوی مهربانی که با وجود معلولیت سه فرزند و همسرش، بهخوبی از آنان مراقبت و آنها را تر و خشک کرده و درست مثل یک مادر مهربان و دلسوز، هوایشان را دارد.
او 44ساله است. ثمرۀ ازدواج اولش، سه پسر و یک دختر بود؛ اما بهدلیل مشکلاتی که در زندگی به وجود آمد، تصمیم گرفت از همسرش جدا شود؛ اتفاقی که چندان خوشایند صدیقهخانم نبود؛ اما دست سرنوشت این تقدیر را برایش رقم زد. سال 83 بود که باز هم برای صدیقهخانم خواستگار پیدا شد؛ اما اینبار ماجرا متفاوت بود. خواستگار او مردی بود که هفت فرزند داشت و سهتای آنها دچار معلولیت جسمی بودند.
ازدواج برای رضای خدا
معمولاً هر دختری از همان دوران نوجوانی، به روز عروسی و زندگیاش برای یک روز رؤیایی نگاه میکند و میخواهد بهترین و آرامترین زندگی را بسازد. حتی آن کسی که در ازدواج اولش شکست میخورد هم، سعی میکند با ازدواج مجدد یکبار دیگر به خود شانس موفقیت بدهد. با این حال صدیقهخانم که ازدواج اولش سرانجامی جز طلاق نداشت، در ازدواج دوم تصمیم بزرگی گرفت و کاری کرد که شاید خیلیها توان فکرکردن به آن را هم نداشته باشند؛ چه برسد به انجام آن! این بانوی بهشتی، با کسی ازدواج کرد که سه فرزند معلول دارد و مسئولیت نگهداری آنها را برعهده گرفت. خودش در این باره میگوید: «سه نفر از پسرهای شوهر دومم، بهدلیل بیماریهای ژنتیکی و مادرزادی با معلولیت دستوپنجه نرم میکنند. من تمام این شرایط را میدانستم و فقط برای رضای خدا و نگهداری از این بچهها با این ازدواج موافقت کردم.»
پلانی کوتاه از زندگی صدیقهخانم
حمید، سعید و محمد محمودی، سه پسر صدیقهخانم هستند که از معلولیت جسمی رنج میبرند. این بچهها تا هفده ـ هجدهسالگی، مثل دیگر همسالان خود به مدرسه میرفتند، درس میخواندند، بازی میکردند و میدویدند؛ اما هرکدام بهدلیل نوعی تالاسمی و بیماری خونی و ژنتیکی که داشتند، بعد از مدت کمی از پا افتادهاند؛ طوری که حالا توان حرکت، ایستادن و حتی نشستن هم ندارند.
صدیقهخانم میگوید: «حمید 39، سعید 38 و محمد 35 سال دارد. همۀ اینها تا سنین جوانی سالم بودند؛ اما ناگهان بهطرز عجیبی بهعلت این بیماری مرموز زمینگیر شدهاند. حالا نمیتوانند حتی حرف بزنند یا از جایشان تکان بخورند. وضعیت حمید از بقیه کمی بهتر است و برای غذاخوردن، میتواند روی چهارزانو بنشیند.»
محمد بین سه پسری که صدیقهخانم از آنها مراقبت میکند، شرایط بدتری دارد.
ـ محمد از همان اول نتوانست با مریضیاش کنار بیاید و آن را قبول نکرد. برای همین فشارهای عصبی و روانی زیادی را متحمل شد؛ طوری که حالا مجبوریم برای ساکتکردن دردهای عصبیاش، به او قرص و دارو بدهیم. وضعیت محمد بهقدری وخیم است که اصلاً نمیتواند تکان بخورد و همیشه در وضعیت خوابیده قرار دارد؛ حتی هنگام غذاخوردن.
معامله با خدا
تا زمانی که خواهر و برادرهای سالم حمید، سعید و محمد در خانه بودند، به مادرشان کمک میکردند و مقداری از این بار سنگین را از دوش او برمیداشتند؛ اما هرکدام بعد از ازدواج، سر خانه و زندگی خود رفتهاند و حالا صدیقهخانم است و همسرش و سه پسر معلولی که نمیتوانند تکان بخورند. با این حال او بهخوبی از پس تر و خشککردن آنها برمیآید. بعد از رفتن بچهها و دست تنها ماندن مادر، این کمکهای گاه و بیگاه همسر صدیقهخانم بود که هم در بهبود وضعیت بچهها نقش داشت و هم در روحیۀ خود او تأثیر مثبت میگذاشت؛ اما با بیمارشدن پدر خانواده، متأسفانه شرایط برای مادر مهربان سختتر هم شده است!
ـ شوهرم یکبار سال 85 عمل قلب باز انجام داد؛ اما امسال دوباره بیماریاش عود کرد. از طرفی کمک در کارهای خانه و بلندکردن بچهها از جایشان برای حمامکردن و انجام کارهای شخصی، باعث شد تا رگهای سیاتیک کمرش دچار گرفتگی شود و دیگر نتواند در کارها کمکحالم باشد.
حالا شش ماهی میشود که آقای محمودی، بهدلیل بیماری قلبی و درد کمرش، نمیتواند به همسرش یاری رساند و این صدیقهخانم است که بهتنهایی از بچهها نگهداری میکند.
ـ خودم بهتنهایی بچهها را به حمام میبرم، غذایشان را میدهم، تر و خشکشان میکنم و اگر نیازی داشته باشند، سعی میکنم در کمترین زمان برطرف کنم؛ اما به هر حال این بچهها تعادل ندارند و هنگام بلندکردن، تمام وزنشان روی من میافتد. چند وقتی هست که من هم کمردرد و پادرد گرفتهام؛ اما با وجود این مشکلات و سختیها، باز هم مثل پانزده سال گذشته از آنان مراقبت میکنم.»
صورت رنگپریده و تن نحیف این زن میانسال، گواه همۀ حرفها و درددلهای به زبان نیاوردۀ اوست. میپرسم: «پشیمان نیستی؟» میگوید: «نعوذ بالله!... من با خدا معامله کردهام. دنیا را فروختهام به آخرتم؛ چرا پشیمان باشم؟»
خانۀ محقر و فقیرانۀ صدیقهخانم را ترک میکنم؛ خانهای که با تمام کموکاستیهایش بوی بهشت میدهد!