نوع مقاله : کلید
به نام خدا
خانهای نقلی برای فرهنگ، هنر و ادبیات
ورود برای دخترکان بهار، مامانهای خیلی باحال و کودکان درون آزاد است.
شمارۀ پیامک: 3000144091
شناسۀ تلگرام: @jom_jomak_noghli
پست الکترونیک: jom.jomak.noghli@gmail.com
بسم الله
|
خواب ناز
اعظم ایرانشاهی
دلش درد دارد و طبق معمول این شبها مدام ناله میکند. باز خدا خیرش بدهد که از آن گریههای ممتدِ یکنفسِ دهنسرویسکن ندارد؛ وگرنه با دستوپایی که گم میکنیم چه میشد.
وسط نالهها یک ذره هم ـ پیام بازرگانی طور ـ چشم روی هم میگذارد و میخوابد؛ مثل ابر بهار توی همان خواب کوتاه هم میخندد و هم با بغض تا مرز گریه میرود.
با درماندگی و خستگی، سرم را میآورم نزدیکش و گوشهای از بالش کوچکش جای میدهم. خواب او مرا هم با خودش میبرد. اول میرویم یکجا که پر از کبوتر است؛ کبوترخانه یا به قول ما کفترخان دیدهاید؟ همان شکلیها. کبوترها میآیند روی شانهاش مینشینند و با پرشان لپِ تازه روییدهاش را ناز میکنند، یکوری میخندد، صدایی میآید و کبوترها همگی با هم بال میزنند و پر میکشند. بغض میکند و لبولوچهاش آویزان میشود.
آنوَرتَر چندتا درخت دارند با هم حرف میزنند. یکیشان سیب سرخی از لای موهای سبزش درمیآورد و به صورت او نزدیک میکند. از خودش صدا درمیآورد که او بخندد. درخت چندبار این کار را میکند و بعد نازش میکند و میگوید که باید با دوستهایش بروند لب چشمه آب بخورند. لبخند میرود و لبولوچهاش آویزان میشود باز.
چندتا پری دارند از آسمان بالای سرش رد میشوند. یکیشان میگوید: «ئه، این همون بچهههس! یادتونه؟» بقیه میگویند که یادشان نیست. اولی میگوید که مأمور بازیکردن و خنداندنش بوده، قبل از اینکه به دنیا بیاید. جلو میآید و انگشتش را میگذارد روی چانهاش. بعد شکلکهای بامزه درمیآورد. بچه ذوق میکند و طولانی میخندد. صورتش چه با خنده قشنگتر میشود! پریها باید برای کاری برگردند بالا. پری پیشانیاش را میبوسد و با لبخند خداحافظی میکند. او بلند میزند زیر گریه و بیدار میشویم...
قاب بلورین
|
عکس ماه مهربان
ماه مهر شکوفهها با لباسهای اتوکشیده، کیفهای بزرگ و دفترهای نو به مدرسه میروند. اگر امسال شکوفۀ کلاس اولی دارید و قبلاً کلاس اولی داشتهاید یا حتی خودتان روزی کلاس اولی بودهاید و عکس ثبت شده از اولین روزهای مدرسه دارید، در مسابقۀ «قاب بلورین» شرکت کنید.
فقط کافیست عکسهایتان را با راههای ارتباطی زیر به سوی جمجمک روانه سازید:
شناسۀ تلگرام: @jom_jomak_noghli
پست الکترونیک: jom.jomak.noghli@gmail.com
*******
به حق کارهای نکرده
|
زیباترین جامدادیهای رومیزی را خودتان بسازید
آموزش ساخت جامدادیهای زیبا با بازیافتیها
دوباره فصل مدرسهها شد و خودکارها و مدادهای رنگی، رو و زیر میز و روی زمین پخش شدند. با هم یک جامدادی رومیزی زیبا درست کنید تا بچهمدرسهایهای خانه، بتوانند خودکارها و مدادهایشان را درون آن قرار دهند. این طرحهای ساده و زیبای جامدادی رومیزی، مشوق خوبی برای شروع مدرسه است.
جامدادی با قوطی شامپو
برای ساختن این جامدادی به بطری شامپوی خالی، قیچی، تیغ، چسب، کاغذرنگی و چشم عروسکی نیاز دارید. ابتدا باید بطری شامپو را از قسمت بالا برش زده و محل قراردادن مدادها را مشخص کنید. با پلاستیکی که از قسمت برشزدۀ بطری شامپو به دست میآید، میتوان دستهای جامدادی عروسکی را برش زد و جسباند. در قسمت جلوی جامدادی، بنا به سلیقه دهان و چشمان عروکی جامدادی را بچسبانید.
جامدادی زیپی با استفاده از بطری نوشابه و آبمعدنی
وسایل مورد نیاز ساخت جامدادی زیپی، دو بطری آب همسایز و از یک برند، یک زیپ، چسب حرارتی و قیچی هستند. اول بالای هر بطری را ببرید. ببینید دوست دارید طول جامدادیتان چقدر باشد و متناسب با نیاز خود، اندازۀ بطریای را که میخواهید ببرید، مشخص کنید. طوری اندازه را تنظیم کنید که مدادهایتان در آن جا شوند. حالا مطمئن شوید زیپ شما اندازه است. زیپ باید دور بطری را بگیرد و کمی از دو سر آن هم روی هم بیفتد.
اگر زیپتان فقط کمی بلند است، انتهای آن را تا زده و چسپ بزنید تا اندازه شود. حالا چسب حرارتی را بردارید، زیپ را بازکنید و از درون لبههای بطری شروع به چسپاندن زیپ به بطری کنید. وقتی به انتهای دور لبۀ بطری رسیدید، سر انتهای زیپ را روی ابتدای آن بچسپانید تا کاملاً سفت شود. حالا همین کار را تکرار کنید و لبۀ دیگر زیپ را به سمت دیگر بطری بچسبانید.
جامدادی با رول دستمال کاغذی
برای این جامدادی، به چند رول دستمال کاغذی و یک مقوای ضخیم نیاز دارید. رولهای دستمال کاغذی را در رنگهای مختلف فروبرده و رنگ کنید. آنها را از محلی آویزان کنید تا خشک شوند. از یک مقوای محکم را که میتواند قسمتی از کارتن وسایل خانگی باشد، برای پایه چسباندن رولها متناسب با اندازۀ رولها برش بزنید و رولها را کنار هم روی پایۀ زیرین بچسبانید.
جامدادی رومیزی با قوطی فلزی رب یا کنسرو
برای این جامدادی، به قوطیهایی با اندازههای مختلف نیاز دارید. قوطی خالی کنسرو، قوطی شیرخشک، بطری خالی، لیوان شیشهای یا شیشۀ مربا و سس استفاده میشود. اول آنها را بشویید و بگذارید خشک شوند. بعد آنها را بهصورت دلخواه روی مقوای محکم یا تخته بچسبانید. بعد از خشکشدن، چسب آن را با اسپری رنگ بزنید.
جامدادی با چوب بستنی
برای درستکردن این جامدادی، میتوانید هم از قوطی و هم از رول دستمال توالت استفاده کنید. ابتدا چوبها را به رنگ دلخواه رنگ کنید و اجازه دهید تا خوب خشک شوند. شما میتوانید چوبها را بدون رنگ و با رنگ طبیعی خودشان استفاده کنید. چوبها را به کمک چسب، دور رول یا قوطی بچسبانید. آنها باید دورتادور رول یا قوطی را بگیرند. وقتی شما تمام چوبها را چسباندید، کشی را دور قوطی یا رول آنقدر بپیچید که چوبها را تا زمان خشکشدن نگهدارد.
نکتۀ پایانی
برای تزئین، میتوانید از تکهپارچههای نمدی، کاغذهای کادو، مقوا، فوم، سنگ یا صدف، چشمهای عروسکی، پولک، برچسب، پوست درخت یا هر چیز زیبای دیگر که در دسترس دارید، استفاده نمایید و یا برای طرح جامدادی دخترانه، آن را به چسب مایع آغشته کرده و در اکلیل بغلتانید.
یک ایدۀ خوب برای استفاده از خردههای کاغذ دیواری، در تزئین است؛ چون ضخیم و ضدآب است و دوام بهتری دارد. مدلهای دیگر جامدادی را در ادامه ببینید.
***
یک قاچ کتاب
|
فراموشان: داستانی از واقعۀ کربلا نویسنده: داوود غفارزادگان ناشر: مؤسسۀ انتشارات قدیانی تعداد صفحات: 96 نوبت چاپ: نهم سال انتشار: 1395 چاپ اول: 1375 قیمت: 5000 تومان |
کتاب «فراموشان» شش روایت است که عناوین آنها «روایت قاصد والی مدینه»، «روایت همسر زهیر بن قین»، «روایت یکی از سربازان حر بن یزید ریاحی»، «روایت غلام عبیدالله بن زیاد»، «روایت یک کاتب گمنام» و «روایت قیس بن اشعث» هستند. این کتاب از زبان و روایت شش شخصیت متفاوت و عمدتاً گمنام از واقعۀ عاشورا بیان میشود که از نگاه مقتلنویسان پوشیده مانده و فراموش شدهاند: افرادی مانند تامه (والی مدینه)، همسر زهیر بن قین، یکی از سربازان حر بن زید ریاحی و... راویان واقعۀ کربلا هستند. با این تأکید که همۀ آنها از همان «امر واقع کربلا» سخن میگویند؛ ولی از زاویۀ دید خود و نه از طریق راوی دانای کل، مانند دیگر مقاتل صحبت میکنند. این رویکرد، علاوه بر جاندادن به شخصیتهای فراموششدۀ تاریخ، بهمعنای نگاه به واقعۀ عاشورا از زاویهایست که تاکنون دیده نشده است.
در فراموشان، روایت کلان ماجرا همان است که بود؛ یعنی همان امری که در کربلا واقع شد؛ ولی جزئیات و ظرایفی از آن نقل شده که تاکنون برای مخاطب ناشناس بوده است.
در بیشتر مقاتل، حادثۀ عاشورا و وقایع قبل و بعد آن، در یک روایت کلی و یکپارچه بیان میشد و با فصلبندی، بخشهای مختلف این ماجرا از هم تفکیک میگردید؛ اما کل واقعه در قالب یک روایت بود. در حالی که مؤلف، این واقعه را به شکل داستانهایی جداگانه دیده و هرکدام هم راوی خود را دارند. این داستانها وقتی کنار هم چیده میشوند، کلیت حادثۀ کربلا و شهادت امام حسین(علیهالسلام) را بیان میکنند؛ ولی بهتنهایی نیز خواندنی و دارای معنا هستند. نویسنده بدون آنکه عنصر خیال را بیش از حد وارد ماجرا کرده باشد، تمرکز خیالپردازیاش را روی نحوۀ روایت خود گذاشته است و بدین ترتیب، توانسته به «داستانی از واقعۀ کربلا» دست یابد. بدین معنا که هم از عناصر روایی داستان بهره جوید و هم واقعۀ کربلا را بیان کند.
کتاب «فراموشان» در کتابنامۀ رشد، کتابهای انتخابی وزارت آموزش و پرورش در فهرست توصیفی کتابهای آموزشی معرفی شده است.
جز اندک کلمات و عباراتی که شاید درکش برای مخاطب نوجوان و جوان دشوار باشد، در مجموع زبان ساده در داستانهای این کتاب ـ از زبان راویان مختلف ـ میتواند دریچهای روشن برای ورود مخاطبان به این عرصۀ بزرگ باشد.
گزیدۀ کتاب
«روایت یک کاتب گمنام»: آنچه بر آن نگریستهام و دستهایم آن را لمس کرده و آنچه شنیده و به چشم خود دیدهام، بر شما ماتمزدگان مینویسم و شهادت میدهم که آنچه قبل از گفتار من آمده، همه درست است و آنچه بعد از این، از زبان ذلیلترین مردمان یعنی قیسالقطیفه خواهد آمد، عین واقع!
اینک، آنچه در مدت هشت روز بر فرزندان رسول خدا گذشت: دوم محرم بود که حسین بن علی وارد سرزمین کربلا شد. فرمود: نام این زمین چیست؟
عرضه داشتند که نام این زمین کربلاست.
فرمود: خداوندا! به تو پناه میبرم از کرب و بلا و پس از آن گفت: فرود آیید و منزل کنید که اینجا، خوابگاه شتران ما، بارانداز ما و خونریزگاه ماست.
سپس همۀ فرزندان، برادران و خاندان خود را گردآورد. لحظهای چشم در صورت آنها دوخت و فرمود: «مردم، بنده دنیایند و دین بازیچهایست بر زبانشان. تا آن هنگام که روزیشان آماده شود، با دین سروکار دارند؛ اما چون سختی فرارسد، دینداری بسیار اندک میشود.»
حر بن یزید ریاحی که با سربازانش در مقابل خیمههای اباعبدالله اُطراق کرده بود، طی نامهای گزارش ماجرا را به عبیدالله بن زیاد نوشت.
چندی نگذشته بود که نامهای از طرف ابن زیاد به امام حسین(علیهالسلام) رسید. مضمون نامه چنین بود: «از ورودت به سرزمین کربلا آگاه شدم. امیرالمؤمنین، یزید بن معاویه به من دستور داده که سر بر بالین نگذارم و سیراب نگردم؛ مگر آنکه تو را به قتل برسانم یا آنکه به فرمان من و یزید درآیی.»
امام که نامه را خواندند، به غضب آمدند. آن را بر زمین پرت کرده و فرمودند: «ملتی که خرسندی مخلوق را بر خشم خالق ترجیح دهد، هرگز روی رستگاری نمیبیند!» پیک ابنزیاد به امام حسین(علیهالسلام) گفت: «جوابتان به این نامه چیست؟»
امام فرمودند: «من برای این نامه جوابی ندارم.» پیک به کوفه بازگشت و جواب اباعبدالله را بازگفت. ابنزیاد خشمگین شد و سپاهیان انبوهی گردآورد. آنگاه مردم را به مسجد فراخواند و در خطبۀ خود، معاویه و یزید را ستود و به مردم گفت که برای جنگ با حسین بن علی(علیهماالسلام) آمادۀ خروج شوند و همان شب، پیشنهاد فرماندهی سپاه اموی را در کربلا به ابنسعد داد...
***
چه خبر از کجا؟
|
کانال تلگرام
عطششکن
کانال عطششکن با آدرس «@atashekan» نوشتهها و عکسهای مادریست که اتفاقات جالب روزانه از نوزادهای دوقلو و نگار، دختر شیرینزبان سه سال و نیمهاش را در کانال خود به اشتراک میگذارد.
در توضیحات معرفی کانال آمده است: اینجا گوشوارۀ وبلاگیست به همین نام «http://atashshekan.persianblog.ir/»
تعدادی از مطالب ارسال شده در این کانال را بخوانید که هشتگ #نگارانه دارند:
هر وقت با عروسکهایش حمام میرفت، به قول خودش آهنگشان را درمیآوردیم تا آب خرابشان نکند.
امروز موقع حمامبردن دوقلوها:
ـ مامان! آهنگشون کجاشونه؟
*
ـ مامان! بیا از این «مسخرهبازیا» که برا من درمیاری، برا عروسکام هم دربیار!
*
گریه میکند که آب روی سرم نریز. موهای کفیاش را نگاه میکنم و برای بار دهم، سعی میکنم قانعش کنم که آب ریختن روی موها نه درد دارد و نه ترس. دوباره اشک میریزد و اشک میریزد. دعوایمان میشود. وسط معرکه سرش را میاندازد پایین و میپرسد: «مامان، منو کی داده؟... چرا داده؟»
*
ـ بوی دوستداشتن میدی.
ـ نه. بوی عروسک میدم.
*
از خودم میپرسم: «چته؟»
میگوید: «هیچی مامان!»
ادبیات نگار تا ته ته قلبم نفوذ کرده؛ آنجا که جز خود آدم پای هیچکسی هرگز نمیرسد.
************
جور دیگر دیدن |
اپیزودهای مادرانه
زنی که زیاد نمیدانست
نفیسه مرشدزاده
اولینبار است که بچه را گذاشتهایم مهدکودک یا برای مدت طولانیتر سپردهایم به مادر یا خواهر و یا همسایه و رفتهایم دنبال کاری. الآن وقتیست که باید زنگ بزنیم و ببینیم بچه، بند شده یا نه و حالش چطور است. در فاصلهای که شمارهها را میگیریم و منتظر میمانیم، زن آن طرف خط بگوید: «بله، بفرمایید»، به چه فکر میکنیم؟ دلمان میخواهد زن چه حرفی بزند؟ بگوید بچه خیلی راحت اینجا بند شده و دارد بازی میکند و شما بروید به کارتان برسید یا دلمان میخواهد بگوید که خیلی بهانهتان را میگیرد، همهاش گریه کرده و زود خودتان را برسانید؟
نمیتوانیم تصمیم بگیریم. تلفن بوق میزند و الآن است که پرستار مورد نظر، گوشی را بردارد و ما هنوز اصلاً نمیدانیم کدامش را دلمان میخواهد. من بهتان میگویم. ما دیگر هیچ وقت این را نمیدانیم. تا پایان عمر. زن تلفن را جواب میدهد. میگوید که بچه بدون ما بند شده یا نه؛ ولی خودمان تا پایان عمر نمیدانیم کدامش را میخواستیم. مادری، زندگیکردن در این لحظۀ تناقض است.
با دستهایمان کوله را میاندازیم پشتش که برود. چمدان اولین اردوی شبانه را برایش میبندیم و با چشمهایمان التماسش میکنیم که دور نشود... که نرود. برایش جایزه میخریم که توانسته تنهایی حمام کند؛ ولی تمام مدت حمام که پشت در نشستهایم، به اولین حمامهای نوزادیاش فکر میکنیم و به اینکه دیگر دستمان به گرمای تن او نمیرسد. پشت در حمام که نشستهایم و داریم به او میگوییم: «حالا سرت هم شامپو بزن. میخوای بیام کمک؟» به روزی فکر میکنیم که درِ حمام را دوبار امتحان خواهد کرد که قفل باشد و حوله هم اگر بخواهد، داد میزند که مامان بگذار پشت در، خودم برمیدارم! هر روز میرویم در بازارهای مختلف برایش جهاز میخریم و میچینیم در انبار خانه که برود خوشبخت بشود و هر خواستگاری که زنگ میزند، هر پسری که از آن نزدیکی رد میشود، دلمان هری میریزد پایین.
بچه بند شده و ما میرویم به کارمان میرسیم و بعد برمیگردیم؛ یا بچه بند نشده و ما زود ماشین میگیریم و برمیگردیم. پرستار مورد نظر داد میزند: «بدو مامانت اومد!» و ما هنوز داریم فکر میکنیم که دلمان کدامش را میخواست. تا پایان عمر به همین فکر میکنیم.
* این یادداشت، از وبلاگ قدیمی نویسنده و با کسب اجازه از ایشان برداشته شده است.