حضور در منظر همسر

نوع مقاله : مشاوره

10.22081/mow.2018.66209

حضور در منظر همسر (2)

از زبان مشاور

علی اکبر مظاهری

بیکاران

برخی مردان، کارشان در خانه است؛ مانند بعضی نویسندگان و محققان.

ایشان باید کارشان را با زندگی خانوادگی درنیامیزند. آمیختگی این دو، روا نیست و مشکل‌آفرین است. می‌توان با تدبیر و هماهنگی با همسر و دیگر اعضای خانواده، قلمرو کار را از قلمرو زندگی خانوادگی جدا کرد، که هر چیزی به جای خویش نیکوست.

در این باره، پیش‌تر مطالبی نوشتیم و حکایت مشاوره‌ای «اتاقکی روی بام» را بیان کردیم.

 

 اما بیکاران

بیکاران، در خانه نمانند.

اگر آقا بیکار شد، طبیعی‌ست که باید دنبال کار بگردد و خانم، او را در حل این مسئله یاری کند؛ اما اگر ـ به هر دلیل ـ مدت بیکاری آقا طولانی شد، نباید همه‌ی اوقات را در خانه بماند. ماندن طولانی در منزل و پیش چشم خانم، همان آفت‌هایی را در پی دارد که قبلاً در حکایت مشاوره‌ای بیان شد و علاوه بر آن‌ها، نگرانی و افسردگی مرد از بیکاری را افزایش می‌دهد؛ خانم را نیز نگران و دلواپس می‌کند و از حرمت و احترام مرد نزد زن می‌کاهد.

ممکن است خانم، برای پیش‌گیری از ضعیف‌شدن روحیه و امید آقا، ناراحتی‌اش را آشکار نکند و بیکاری مرد را به رخ او نکشد؛ اما رنجش درونی، او را می‌آزارد و اگر این وضعیت طولانی شود، ای‌‌بسا که خانم دیگر قادر به پنهان‌کردن ناراحتی‌اش نباشد و آن را به شکل‌های گوناگون بروز دهد؛ در نهایت هم به کشاکش، نزاع و مجادله بینجامد و به روابط دوستانه‌شان آسیب بزند.

البته بیکاری، مسئله‌ای‌ست که ممکن است برای هر مردی، در مدتی پیش آید؛ اما مهم، مدیریت این بحران است.

مرد هنگام بیکاری، باید زمانی از شبانه‌روز را دور از چشم زن باشد، تا احترامش نزد خانم و خانواده محفوظ بماند. نیز زندگی را از کسالت‌زدگی مصون بدارد و از سرریزی حوصله‌ی خود پیش‌گیری کند و از اوقات بیکاری استفاده‌ی نیکو ببرد.

رفتن به مسجد، کتابخانه، ورزشگاه، تفریحگاه و آموختن دانش‌ها و فنون جدید، راهکارهای خوبی‌اند برای استفاده از اوقات بیکاری و نیز کاستن از آفت‌های آن.

 

 نکته

آنچه گفته شد، به این معنا نیست که زن، حضور همسر در خانه را دوست ندارد، بلکه سخن در این است که زیادماندن در خانه و همیشه جلو چشم همسر بودن خوب نیست‌. بسیاری از همسران ـ به‌ویژه خانم‌ها ـ از کمبود وجود همسر در خانه گلایه دارند؛ یعنی هم کم‌بودن در خانه نارواست و هم زیادبودن زیان دارد.

بنابراین در این‌باره، مانند دیگر مسائل زندگی خانوادگی، نه افراط بایسته است و نه تفریط شایسته. افراط و تفریط، دوقلوهایی نامبارک‌اند و آنچه خجسته است، اعتدال‌ورزی‌‌ست.

اندازه نگه‌دار که اندازه نکوست.

 

 و اما بیماران

درباره‌ی مردانی که کارشان در خانه است و نیز بیکاران، سخن گفتیم؛ اما ماندگاری مردان در خانه، همیشه به سبب بودن محل کارشان در منزل یا بیکاربودن‌شان نیست و شکل‌های دیگری نیز دارد. بیماری طولانی مرد، یکی از آن شکل‌هاست.

بیماری‌های کوتاه‌مدت، مشکلی ایجاد نمی‌کند و حتی ممکن است شفقت و هم‌دردی همسر را برانگیزد و مهربانی او را افزایش دهد؛ اما اگر بیماری مرد طولانی شد، اندک‌اندک زن را خسته می‌کند و ممکن است حضور دائمی‌اش در خانه، هم مرد و هم زن را کلافه کند.

در این صورت چه باید کرد؟

پیش از پاسخ به این پرسش و بیان راهکارهای حل آن، این نمونه‌ی ناگوار مشاوره‌ای را بخوانید:

 

خزانی در گلستان

آقای گلستانی، به بیماری‌ای مبتلا شد که می‌بایست حدود یک سال استراحت کند و به درمان خود بپردازد. بیماری ‌او به‌گونه‌ای بود که احتمال مرگش وجود داشت؛ احتمال قوی.

به‌ناچار کارش را ترک کرد، در خانه ماند و معالجه را آغاز کرد. ابتدا همسرش با او مهربان بود؛ حتی مهربان‌تر از قبل. احتمال مرگ شوهر، خانم را ترسانده بود. از این رو به مردش شفقت می‌ورزید، با او مهرورزی می‌کرد و در درمانش می‌کوشید.

پس از حدود دو ماه، معلوم شد که خطر مرگ تقریباً رفع شده است و استراحت و درمان باید ادامه یابد.

از مهربانی خانم اندک‌اندک کاسته شد؛ زیرا:

۱. خطر مرگ از همسر دور شده بود؛

2. زمان ماندن همسر در منزل طولانی شده بود و بیشتر اوقات پیش چشم خانم بود؛

۳. مرد بر اثر رنج بیماری و نیز خانه‌نشینی طولانی، اخلاقش تلخ شده بود؛

۴. چون همیشه در خانه بود و آنچه را که در خانه می‌گذشت می‌دید و می‌شنید، در کارهای ریز و درشتی که پاره‌ای از آن‌ها به او مربوط نبود، دخالت می‌کرد و این امر، سبب کلافگی خانم می‌شد؛

۵. مرد، بی‌پول شده بود و دیگر نمی‌توانست مانند سابق، خرج کند. او ثروتمند نبود و انتظارات مالی خانم، به خوبی سابق برآورده نمی‌شد (تنگ‌دستی مرد، از عزت او نزد خانواده می‌کاهد)؛

۶. مرد بر اثر بیماری و ضعف، توان کمتری برای تأمین نیازهای عاطفی و جنسی زن داشت و حتی گاهی ناتوان بود.

 

پدیداری ناگواری‌ها

اندک‌اندک، ناگواری‌ها پدیدار شدند و گلستان آقای گلستانی، رو به خزان نهاد. نخستین نماد این تلخی‌ها، در مجادله‌های آقای گلستانی و خانمش نمایان شد.

ما، مجادله‌های همسران را «نبرد بی‌برنده» می‌نامیم که دمار از روزگار زندگی خانوادگی درمی‌آورد. این نبرد نامبارک فزاینده و پیش‌رونده، به هیچ حدی قانع نیست و تا بنیان خانواده را خاکستر نکند، دست برنمی‌دارد.

نزاع‌ها، تلخ‌زبانی‌ها، دشنام‌گویی‌ها، قهرکردن‌ها و حتی کتک‌‌کاری‌های این زوج ناشکیبا، باعث شده بود زندگی پانزده‌ساله‌شان در معرض فروپاشی باشد و خسارتی بی‌جبران به‌بار آورد؛ تا این‌که به توصیه‌ی برخی نیک‌خواهان، آقای گلستانی به فکر مشاوره افتاد و به مشاور پناه آورد.

 

از زبان مشاور

خزانی در گلستان

آقای گلستانی نزد من به مشاوره آمد؛ اما خانمش به هر دلیل نیامد.

او نحیف شده بود؛ هم جسمش و هم روانش. گویا مرده‌ای بود که با دستگاه زنده‌اش نگه داشته‌اند. قبلاً او را دیده بودم و می‌شناختم.

ابتدا گریست و سپس از همسرش گله کرد و نالید؛ بسیار زیاد.

او را دلداری دادم و گفتم که طبیعت در‌خانه‌ماندن طولانی و دائم در چشم‌رس همسر بودن، ناگواری‌هایی را به‌بارمی‌آورد. آن‌گاه از او خواستم که مسئله‌اش را به‌وضوح بیان کند. مسائل را در هم می‌گفت و نمی‌توانست ترتیب آن‌ها را رعایت کند. من برایش ترتیب‌بندی می‌کردم. همه‌ی مسائلش، به‌گونه‌ی جمع‌بندی و خلاصه‌ این‌ها شد:

1. بیماری جسمانی‌اش؛

2. ناراحتی روانی‌اش؛

3. ناامیدی‌اش از زندگی؛

4. کلافگی‌اش از در قفس خانه بودن؛

5. نزاع‌ها و مجادله‌هایش با همسر.

پس از دسته‌بندی مسائل، به راهکارها پرداختیم:

1. معالجه‌اش را با جدیت و تا آخر، پی‌گیری کند تا به سلامت کامل برسد. او به پزشکش اعتماد داشت و این، امتیاز ارزنده‌ای بود؛

2. تا اندازه‌ی ممکن از خانه بیرون برود. او می‌توانست از خانه خارج شود؛ اما چنان روحیه‌اش افت کرده بود که از عهده‌‌اش برنمی‌آمد. گویی از بیرون‌رفتن می‌ترسید و روحیه‌اش، اراده‌اش را یاری نمی‌کرد. نگرانی از بیماری، ضعف جسمانی، ترس از مرگ و آشفتگی روانی، چنان روحیه، اراده و شهامتش را فرسوده کرده بودند که به سان کودکی رنجور شده بود و توان هیچ کاری را نداشت.

او را تسلا دادم، هم‌دردی کردم و به تقویت روحیه‌اش پرداختم. امید برای او، حکم کیمیا را داشت تا مس وجودش را به طلا بدل کند. در تقویت امید و پرورش روحیه‌اش سعی بلیغ کردم.

او گفت: «به کجا  بروم؟ دلم به هیچ سویی نمی‌رود.»

گفتم:

یک) روزی یک‌بار به مسجد برو (پذیرفت. آقای گلستانی متدین است)؛

دو) روزی یک‌بار به کتابخانه برو (پذیرفت. او اهل دانش است)؛

سه) علاوه بر پیاده‌روی در راه مسجد و کتابخانه، هفته‌ای دوبار به باشگاه ورزشی برو و در خانه نیز ورزش کن (پذیرفت؛ اما سخت. او اهل ورزش نبود. تشویقش کردم و تأثیر ورزش بر بهبودی جسمانی و روانی را توضیح دادم)؛

چهار) خودت برای منزل خرید کن (از زمان بیماری‌اش، خانواده خرید می‌کرد)؛

پنج) با همسرت اصلاً مجادله نکن و به هیچ رو، با او درنپیچ (زیان‌های مجادله و نزاع با همسر و راه‌های دوری‌گزینی از آن را بیان کردم)؛

شش) در خانه با اهل خانه، به‌خصوص با همسرت بداخلاقی نکن. می‌دانم بیماری و وضعیت خاص، کم‌حوصله‌ات کرده و از صبوری‌ات کاسته است؛ اما با خویشتن‌داری و نیز دوری‌کردن از عوامل بدکننده‌ی اخلاق، می‌توانی بر خود تسلط یابی و تندخویی و بدخلقی نکنی. نیز با عمل به راهکارهایی که برای بهبود حالت بیان کردم، اخلاقت بهتر خواهد شد.

آن‌گاه سخن خانمی را برایش گفتم که از بداخلاقی همسرش گِله کرده بود و وضعیتی شبیه خانواده‌ی آقای گلستانی داشت: مرد اگر خوش‌اخلاق باشد، وظیفه‌ی خود را بداند و نق‌نق نکند، ماندنش در خانه اشکالی ندارد؛ ولی مردی که جگرخور باشد و بداخلاق و نق‌نقو، تکلیف چیست؟

گاهی بداخلاقی مرد، اهل خانه را به ستوه می‌آورد، نه بیماری او. درست است که طبیعت بیماری، بدحالی‌ست، اما باید مراقب بود که این بدحالی، آدمی را کج‌خلق نکند؛

هفت) به امور خانم هیچ‌ کاری نداشته باش. بسیاری از مسائل و کارهای خانواده، به خانم مربوط می‌شود. او دوست دارد خودش آن‌ها را انجام دهد یا مدیریت کند. مرد اصلاً نباید در آن‌ها دخالت کند. زن، کدبانوی خانه است و نباید در کدبانوگری‌اش دخالت کرد؛ حتی با عنوان کمک‌کردن به او؛

هشت) محل زندگی‌تان در خانه را جدا کنید. حکایت مشاوره‌ای «اتاقکی روی بام»، این‌جا نیز صادق است. منزل آقای گلستانی چندان فشرده نیست که مجبور باشد دائم پیش چشم همسرش باشد. آن‌ها اتاق اضافه هم دارند. آن حکایت را بیان و توصیه کردم: «دست‌کم به‌اندازه‌ی زمان کار یک کارگر و کارمند، به‌گونه‌ی جداگانه زندگی کنید. در این زمان، اصلاً پیدایت نشود. آن‌قدر از دیدرس همسرت دور باش که سراغت را بگیرد و برای دیدنت ابراز تمایل کند.»

 

فرجام کار

مشاوره‌مان با آقای گلستانی ادامه یافت. او راهکارها را خوب عمل می‌کرد، برایم گزارش توفیق می‌آورد و راهکار جدید می‌گرفت. زندگی‌شان هر روز بهتر می‌شد؛ تا این‌که پس از حدود سه ماه، زندگی‌شان آرامش یافت و رابطه‌ی او با همسرش به حد خوب رسید.

او را تشویق به ادامه کردم؛ ادامه‌ی راهکارهای بهبود روابط خانوادگی و ادامه‌ی درمان بیماری.

اکنون چند سال از آن واقعه‌ی عبرت‌آموز می‌گذرد و آقای گلستانی، از دام بیماری رهیده و روابط داخلی زندگی‌اش نیز خوب است.