نوع مقاله : نگاه

10.22081/mow.2018.66221

خاطرات مادرانه

مریم قاسمی

 تقویم روی میز را ورق زدم. نزدیک سه ماه هنوز فرصت داشتم. کاغذ و مداد مثل همه‌ی برنامه‌های مهم زندگی‌ام، کمک خوبی بود تا کوه بزرگ را در ذهن کوچکم بگنجانم. لیست کردم:

1. آمادگی برای ورود به مهمانی؛

2. روز ورود و جشن موعود.

و ناخودآگاه لبخند روی لبم نشست. نوشتم:

آمادگی: عبادات روزمره مثل نماز، حجاب، روزه.

توی ذهنم سؤالی را که ممکن است بپرسد مرور کردم: «مامان، من چرا باید زودتر از سن تکلیف نماز بخونم؟» جوابی که من خواهم داد: «عزیزم، پیش‌دبستانی رو که رفتی یادته؟ پیش‌دبستانی، یعنی آمادگی برای مدرسه... .»

این سؤال و جواب‌ها و پرسش‌های مشابه‌های آن و مقوای بزرگی که روی دیوار اتاقش آویزان است، حاصل این یک‌سال اخیر است. هر نماز یک گل، هر پنج گل یک پروانه و هر پروانه یک جایزه یا تفریح.

من این مرحله از آماده‌سازی را به‌خوبی و بدون هیچ اجباری با سؤال‌ها و جواب‌های مثالی گذرانده بودم و حالا فاز جدیدی شروع می‌شد؛ آن‌هم تمرین احکام تکرارشونده‌ی نماز، مثل صحیح‌بودن وضو و اعمال آن، مبطلات وضو و نماز و‌... .

 

حجاب

خوشحالم که مقدمات حجاب با ورود دخترکم به مدرسه جدی شد. الزام به پوشیدن لباس فرم، کمک بزرگی بود تا بتوانم قانون خدا را برای او با زبان کودکانه و مثال‌های شیرین جابیندازم. این فرصت سه ماه را برای احکام آن مثل تمرین حد و اندازه‌ی واجب‌شده‌ی حجاب یا جزئیات درباره‌ی محرم و نامحرم کافی می‌دانم.

 

روزه

 مقدمه‌اش با روزه‌های کله‌گنجشکی و ترفند طولانی‌ترکردن وعده‌ی بین افطار و سحر چیده شده است؛ ولی اگر هم برایش خیلی سخت بود، روزه‌ی شکسته‌ی مسافر را خدا برای همین وقت‌ها گذاشته تا کمکی برای جسم کوچک او و پرورش روح بزرگش باشد.

***

حالا مانده مراسم جشن تکلیف، این روز دوست‌داشتنی و شیرین که حتماً باید خاطره‌ی خوبی بشود. روی کاغذم نوشتم: برنامه‌ی عملیات:

1. ایجاد شوق و اشتیاق؛

2. برنامه‌های جشن.

درباره‌ی گزینه‌ی اول، چند مورد به ذهنم رسید: اولین قدم احترام به نظرهایش درباره‌ی برنامه‌ی عملی جشن بود؛ البته با سیاستی که به اجرای صحیح برنامه‌ها منجر شود. این کار، هم باعث می‌شد بزرگ‌شدنش را عملاً درک کند و هم شوق و روزشماری را در او به وجود می‌آورد. در نتیجه سختی پذیرش احکام مفصل‌تر این سه ماه، آسان‌تر به نظر می‌آید؛ ولی حواسم به سورپرایزهای مخفی هم باید باشد تا جشن، همچنان جذاب‌ترین جشن عمرش حساب شود.

اما درباره‌ی برنامه‌های جشن:

1. تزئینات که حتماً باید در تهیه‌اش حضور داشته باشد و بعضی را با هم انجام دهیم؛ تا لذت درست‌کردن کاردستی را بچشد. تازه، همین کار باعث می‌شود وقت دونفره‌ای داشته باشیم تا از هر در مادر و دخترانه‌ای گپ بزنیم و انرژی بگیریم؛

2. اما هیجان‌انگیزترین قسمت جشن، کیک و پذیرایی آن است. چند تصویر کیک را که از لحاظ قیمت و چیدمان مدنظرم بود، آماده کردم و انتخاب نهایی را برعهده‌ی او گذاشتم. به نظرِ دخترم، کیک جشن تکلیف حتماً باید شبیه حال و هوای این مراسم باشد. او سجاده‌های مختلفی را انتخاب کرد. سورپرایز اولم را این‌جای جشن گذاشتم. عروسک زیبایی تهیه کردم. آن را با چادر و مقنعه‌ی قشنگی باحجاب کردم و به قناد سفارش کردم تا آن را روی کیک جا بدهد.

برای باقی پذیرایی‌ها، محل چانه‌زنی منطقی گذاشتم تا گاهی او مرا متقاعد کند و گاهی من او را تسلیم کنم که این هم، بُعد دیگری از رشدش حساب می‌شد؛

3. پیداکردن مداح خانمی که رابطه‌ی خوبی با بچه‌ها داشته و باسواد باشد تا کمکی در برنامه‌ی آموزشی جشن کند، سخت بود. مداح علاوه بر برنامه‌های خودش، یعنی شعرخوانی برای بزرگ‌سالان و کودکان، باید مسابقه‌های هیجان‌انگیزی را از احکام، مثل گنج‌یابی ترتیب دهد. هدفم از آن مسابقه‌ها هم، آموزش بعضی جزئیات بود که هم تفریح غیررسمی بچه‌ها باشد و هم بهانه‌ای برای هدیه‌گرفتن همه‌ی کودکان و نوجوانان شرکت‌کننده در جشن. دوست داشتم در جشن عبادت دختر من، همه‌ی دخترها احساس شادی کنند؛

4. مهمان‌ها را با دخترم لیست کردیم. به تمایلاتش اهمیت دادم. سعی کردم کسانی را در اولویت بگذارم که دخترکانی هم‌سن‌وسال دختر من دارند؛

5. لباس دخترم را جدا برنامه می‌ریزم؛ چون دومین سورپرایز او خواهد بود؛ لباسی زیبا و در شأن این جشن، با دامنی پفی و بلند که آرزوی هر دختری‌ست. من تا آن روز، این لباس را برایش نخریده‌ بودم؛ آن‌هم کاملاً هدفمند برای چنین روزی؛ همراه تاج گل و بال‌های فرشته. وقتی دخترکم لباسش را پوشید، چادرنماز سفیدش را سر کرد، تاج گل را روی سرش گذاشت و بال‌های فرشته را برایش بستم، تمام کودکی تا نوجوانی‌اش پیش چشمان نمناکم جلوه‌گر شد. در آغوش کشیدمش و بلند گفتم: «خدایا، من دختر کوچکم را نذر عبادت تو می‌کنم. من و نذرم را مثل حضرت مریم و نذر مادرش بپذیر.»