زهرا مروستی
فرهنگ
گیس قد کمون
دُمطاووسی، دُماردکی، پنجهکلاغی، چهلگیس و...، مُدهای مو در عهد قاجاریه است. در مدل «دُمطاووسی»، موهای چتری جلوی سر را بالا میبردند و با لعاب کتیرا، به همان صورت نگاه میداشتند و در چند جا، پَرطاووسهای کوچک میزدند. در مدل «پنچهکلاغی» جلوی پیشانی را چند شاخهی کوتاه میچسباندند، دو طرف آن را بهصورت دالبری درمیآوردند، روی گوشها را با آن میپوشاندند و دُم آن را نیز داخل موهای بافتهشده در قسمت پشت سر میکردند. در نوع «دماردکی» هم، جلوی موها را به همان اشکال مذکور درمیآوردند و موهای روی گوشها را از زیر، مستقیم یا مایل یا نوکتیز برش میدادند.
در عهد قاجار، بانوان هرچه گیسوانی پُرپشتتر داشتند و بلندتر، با رنگی خرمایی و مشکی، از جایگاه بالاتری برخوردار بودند. برای نسوان این حالت، آنقدر مهم بود که حتی برای خواستگاری، معیارِ انتخاب قرار میگرفت. دخترانی با موهای بور و صاف، مورد پسند نبودند؛ بلکه چشمهای سیاه درشت، با ابروانی پرپشت و گیسوانی که تا به کمر رسیده و مجعد هستند، امتیاز دختران را در دیدگان داماد و خانوادهاش بالاتر میبرد. به همین دلیل دختران در آن زمان، بسیار مراقب موهای خویش بودند و از شانههای مخصوصی برای شانهکردن استفاده میکردند. شانههایی که در آن دوره متداول بود، به دو نوع «خاصه و معمولی از عاج فیل و شاخ گوزن و چوب درخت توت و زیتون و شمشاد ساخته میشدند. شانههایی از حیث خاصیت مادهی خام، نهتنها به آن حد دوام که میتوانستند برای چند نسل کار بکنند، بلکه از جهت بهرهدهی که هرچه زیادتر کار میکردند، بهتر در مو نشسته، نرمتر و دلخواهتر میگشتند و بهخاطر نیروی ذاتی و گرمی طبع، باعث استحکام پیاز مو و قوت پوست سر میشدند.» در همین دوره بود که علاقهی شاه جوان، یعنی «ناصرالدینشاه» به فرنگ، کمکم بروز پیدا کرد و فرهنگ و تمدن چندینهزارسالهی ما را تحتالشعاع قرار داد. یکی از آنها، واردکردن شانههای خارجی بود. «ابتدا شانههای خارجی از شاخ طبیعی و با ساختوساز بسیار عالی وارد شدند و بهمرور که به کائوچو، مواد پلاستیکی و مانند آن بدل گشتند و به همان نسبت هم باعث ریزش مو گردیدند.» تیزی سردندههای این شانهها، از مواد نفتی بود و با هربار شانهکردن، مو صدمه میدید و باعث ریزش، بیماری و سستی آن میشد.
در آن روزها، دشوارترین کار آرایش زنان، شانهکردن گیسوان قد کمان بود. از این رو مقدور نبود تنهایی از عهدهی آن بربیایند؛ چراکه زور بازو میخواست و مچ قوی در بازکردن موهای بههمگوریده و گرهخورده. این کار برعهدهی دلاکهای حمام زنانه بود که یک صبح تا ظهر یا بعد از ناهار تا غروبی را مخصوص دو ـ سهتا مشتری اینچنینی قرار بدهند. با شانهکردن، مشت بزرگی مو کنار دستشان جمع میشد که البته با توجه به پرپشتی موها، به چشم نمیآمد و تارهای موهای ریختهشده، با انواع و اقسام داروهای گیاهی بهسرعت جایگزین مییافت و سری کچل نمیماند. این داروها از این قرار بودند: «اگر مو رشک و جانور گذاشته بود، شب آن را با نفت آغشته، دستمال بسته، صبح شانه را نخ بسته و نخکش میکردند. اگر نقطهای از موی سر میریخت، سیرِ کوبیده بسته و گرمی میخوردند. اگر موخوره شده بود، با آب تنباکو شسته، لعاب «اسفرزه» یا لعاب «خطمی» میمالیدند. اگر چوب و روغنی بود، با آب نمک یا آب نعناع میشستند. برای قوت مو «مازو»ی کوبیده یا برگ «مورد» میبستند، یا با آب جوشانده «هلیلهی سیاه» یا «آمله» میشستند و برای ریزش مو، روغن مورد یا روغن بابونه میمالیدند.»
«گیسبریده»، از بدترین دشنامهای زمان قاجار بود که میتوانست به زنی اطلاق شود. بدترین تنبیهی که میشد در قبال زنان انجام داد، این بود که گیسوان وی را کوتاه کنند، و «زنهای بدکاره و ناشزه را با بریدن گیسوان انگشتنما و سرافکنده میساختند.» بهترین اوصاف دربارهی گیسو، بلندی و پرپشتی و جعد و شکن آن بود. حتی در این باره شعری ساختند و سینه به سینه برای دخترانشان نقل کردند:
جومجومک برگ خزون
مادرم زینب خاتون
گیس داره قد کمون
گیس من کمندتره
از کمند بلندتره
از شبق مشکیتره
گیس من شونه میخواد
شونهی فیروزه میخواد
هاجستم و واجستم
تو حوض نقره جستم
نقره نمکدونم شد
حاجعلی بهقربونم شد
اما معنا و تفسیر حوض نقره و نمکدون چیست؟ اگر بانویی گیسوانش بلند باشد، نزد شوهرش عزیز میشود و شوهر هم برای او حوض نقره و نمکدان نقره فراهم میکند و جان عزیزش را قربانی خانمش میکند.
*****
تکنولوژی
از چراغ نفتی تا چراغ برق
نور شمعهای سفیدی که در نعلبکی ذرهذره آب میشدند، هنوز یادمان نرفته است؛ همینطور چراغ حبابی فتیلهداری که وقتی برقها قطع میشد، همه دور آن جمع میشدیم و مشقهامان را مینوشتیم؛ یا چراغنفتیهایی که هم گرما داشت برای جاافتادن غذاهای خوشمزهای چون خوراک قیمه و قورمهسبزی و هم نوری که فضای کوچک اتاق تاریکمان را روشن کند. ما با همین نور شمعها و چراغنفتیها بود که در تاریخ قد علم کردیم. آن زمان که هنوز سروکلهی برق و تکنولوژیاش پیدا نشده بود، یعنی تا همان دورهی قاجاریه، مردم با اسباب و وسایل سنتی روشنایی، ظلمت خانه را روشن میکردند؛ هرچند این نور، کورسو باشد. «رایجترین این وسایل، عبارت بودند از پیهسوزهای سفالی و فلزی، چراغ پایهها، شمعها و شمعدانها و قندیلها و چلچراغهای جسیم که سابقهای به قدمت تاریخ ایران داشتند.» سوخت این وسایل از روغن گیاهانی چون «کرچک، کنجد، بزرک، کافشه / کاجیره و پیه و چربی حیوانی بود. تا ناصرالدینشاه سفری به فرنگ میکند و طبق معمول، سوغاتی برای دیار شمع و گل و پروانهی ما به ارمغان میآورد. این سوغاتی، چراغ گازی بود که به این منظور کارخانهای در ایران دایر گردید. بهواسطهی این کارخانه و روشنایی آن، خیابان هم نامش شد «خیابان چراغ گاز». شیوهی کار آن نیز چنین بود: «دیگهای درداری در آن کار گذاشته شده بود که درهاشان با پیچ و مهره باز و بسته میشدند. از آنها لولههایی به اطراف کشیده شده بود که شاهلولهاش به خیابان ناصریه و در اندرون شاهی میآمد و به عمارت شاهی و فانوسهای آن که به دیوارها نصب بود ممتد میگشتند. غروب به غروب شیرهای دیگها باز شده، گاز کاربیت در لولهها جریان یافته، به دست عدهای چراغچی که با میلههای بلند مشتعلی به راه میافتادند، فانوسهای آن را که به دیوارها نصب شده و لولهی گاز به داخلشان رفته بود، روشن نموده و با بستهشدن شیرها خاموش میشدند.»
ناصرالدینشاه اصلاً فکر نمیکرد آیا مردم سنتی تکنولوژیهای عجیب و غریب را هضم میکنند یا نه و چه بلایی قرار است سر تکنولوژی بیاورند. مردم لولههای گاز کاربیتی را با کلنگ، چکش و سنگ زدند و سوراخ و منهدم کردند. گذشت و گذشت تا تاجری اصفهانی، زیرک و سرمایهدار، جزء ملتزمان رکاب «مظفرالدینشاه» به روسیه رفت. اسم او «حاجامینالضرب» بود. او روزی در خیابان مشغول قدمزدن بود که چشمش به کارخانهی چراغ برق میافتد و محو تماشای لامپها و نورهایش میشود؛ بهقدری که گویا او را برق گرفته و خشک کرده بود. بدون پلکبرهمزدنی، هاج و واج این تکنولوژی جدید را مینگرد. چون مدت اقامت حاجی در آنجا طولانی میشود، دربان برای ردکردنش جلو میآید و میگوید: «مگر خیال خریدنش را داری که اینطور نگاه میکنی؟» حاجامینالضرب جواب میدهد: «بله، به شرطی که ارزان بدهند و درست حساب بکنند.» در همین میان صاحب کارخانه میرسد و از جریان آگاه میشود. چون «وضع جلنبری او را در آن قبای دراز و مستعمل و عمامهی شیرشکری ژولیده و وضع نابسامان که عادت همیشگیاش بود ملاحظه میکند، تا او را دست انداخته باشد، میگوید قیمتش پانصد تومان میباشد. حاجامینالضرب هم میخواهد تا قولنامهاش کند و پولش را هم حوالهی یکی از تجار معتبر آنجا نموده، شوخیشوخی کار به جدی میرسد که کارخانه را تصاحب میکند.» اینکه این داستان چقدر حقیقت دارد یا شبیه افسانه است با شاخ و برگ، بهعهدهی گویندگان که از معمران و معتبران بودند. بعد از آنکه کارخانهی چراغ برق وارد ایران میشود، اول اندرونی شاهی چراغانی میگردد؛ سپس اطراف اندرونی و دور و بر آن. خیابان هم از چراغ گاز به چراغ برق تغییر نام مییابد. دکاندارهای خیابان چراغ برق و اطراف آن، راغب نور میشوند و به کمک یکی از کارکنان کارخانه، سیمی از شاهسیم به دکان خود میکشند، سرپیچ و لامپ میبندند و آن را روشن میکنند. تحصیلدار کارخانه، شب به شب میآمد و مطابق مصرف شمع (وات) هر چند لامپی که روشن میدید، به همان اندازه پول میگرفت؛ بدون آنکه هیچ نوع کلید، کنتور و فیوزی در کار باشد. قیمت سوخت هر لامپِ چهل وات شبی چهار شاهی، هفتادوپنج وات هفت شاهی و صد وات ده شاهی بود که بعضی کسبهی نادرست با دغلبازی و دزدی، حسابشان را کمتر میکردند؛ به این صورت که در ابتدای شب لامپ کموات میبستند و بعد از آنکه تحصیلدار از آن مکان دور میشد، لامپ را عوض میکردند و جایش لامپ پروات میبستند. اشخاصی نیز برای اینکه از زیر حساب دربروند، دکان و بساط خودشان را به محض اینکه تحصیلدار نزدیک میشد، تعطیل میکردند و هر وقت او از آنجا دور میشد، کسب و کارشان را راهمیانداختند.
کارخانهی چراغ برق تهران، کارش را از عصر شروع میکرد و تا آخر شب هم کار میکرد؛ اما نصف شبی و دم صبح، دستگاهها را خاموش میکردند و از نور خبری نبود. این کارخانه، دستگاه تقویتی و تنظیمکننده نداشت و برای همین، چراغهای نزدیک کارخانه بیشباهت به نور خورشید نبود؛ چراکه از شدت پرنوری، نمیشد لحظهای به آن خیره شد یا چشم دوخت. در عوض هرچه فاصله از کارخانه زیاد میشد، نور بیرمقتر و بیسوتر میگردید؛ بهاندازهای که حتی به نور یک شمع هم نمیرسید. «تازه مولدهایش هم هیزمی بودند و با زغال و چوب کار میکردند و موقع سرما که هیزمها خیس و زغال کم بود، تقریباً شهرداری تهران که آن روزها اسمش بلدیه بود و مسئول روشنایی خیابان، اصلاً بیخیال همین دوتا چراغ میشد. اینطور بود که مردم به شبهای نورانی عادت کردند و با وضعیت جدید کنار آمدند.» همه را زرق و برق نور گرفت و روزگاری که از چراغنفتیها استفاده میکردند، به نوستالژی تاریخ پیوست.
*****
بانوشناخت
بانو «آزموده»، مؤسس مدرسهی نوین دخترانه
در زندگیاش، صدایی کم بود؛ صدای کودکی که بگوید: «مامان.» مثل همهی زن و شوهرها، چشم به راه تولد کودکی بود؛ اما مقدر بود که بچهدار نشود. همسرش برای آنکه این خلأ را احساس نکند، برایش معلم خصوصی گرفت تا زبان و ادبیات فارسی، عربی و فرانسوی را فرابگیرد. او نیز فرصت را مغتنم شمرد و چون شاگردی مستعد، این زبانها را بهخوبی فراگرفت. بعد از آن با جسارت هرچه تمامتر، به فکر تأسیس مدرسهای دخترانه افتاد. قبل از او «بیبیخانم استرآبادی»، اولین مدرسهی دخترانه را بهنام «دوشیزگان» تأسیس کرده بود؛ اما مخالفان بسیاری داشت؛ مخالفانی از علمای بزرگ، چون «شیخ فضلالله نوری» و «مجتهد شوشتری» که نظرشان این بود که مدرسه، براساس مبنا و تفکر فرهنگ غربی شکل گرفته است. با توجه به گرایشهای مذهبی در آن روزگار، مردم اطفالشان را از پنجسالگی به مکتب میفرستادند؛ تا کمکم سروکلهی مدارس جدید پیدا شد. گاه دیده میشد که مذهبیون، با مدرسهای به مخالفت برمیخاستند؛ اما از مدرسهی دیگری حمایت میکردند یا اگر حمایتی در کار نبود، حداقل مخالفتی هم نمیکردند. یکی از آن مدرسهها، مدرسهی «ناموس» بود؛ دومین مدرسهی دخترانهای که همان خانم مستعد، یعنی خانم آزموده تأسیس کرده بود. «طوبا آزموده»، دختر «مرحوم میرزاحسینخان سرتیپ»، سال 1257 شمسی به دنیا آمد. او در چهاردهسالگی به همسری «عبدالحسین میرپنج» درآمد. آزموده را فعال سیاسی ـ اجتماعی زنان در دورهی مشروطه میشناسند. او 3474 دختر دانشآموز را جذب مدرسهی ناموس، و کاری کرد که روحانیان و مذهبیان، مدرسه را نشانه نگیرند. «آزموده با حفظ ظواهر اسلامی، چنین القا کرد که این مدرسه تنها برای ترویج فرهنگ اسلامی و باسوادشدن دختران تأسیس شده است. او بدین منظور در نصب تابلوی مدرسه، در مواد آموزش و هم در برنامههای غیرآموزشی تجدید نظر کرد. وی به کمک دو تن از شاگردانش، احادیثی در تشویق فراگیری علم و کلمات قصار بزرگان دین، برای توجه هرچه بیشتر مردم بر دیوارهای مدرسه نصب کرد.» تدریس قرآن، جزء برنامههای اصلی مدرسهی او بود. علاوه بر اینها، در مناسبتها مجالس روضهخوانی نیز برقرار بود. او همچنین در استفاده از معلمان مرد، بسیار محتاط بود و برای این کار شبها در خانهی شخصی، با کمک شوهرش از معلمان مرد مورد نظر دعوت میکرد. شرححالنویسان این عمل خانم آزموده را ریاکارانه میخواندند و برای فریب اقشار مذهبی میدانستند. دربارهی فعالیت این بانو، در سایت تریبون چنین میخوانیم: «فراز و نشیبهایی که مدرسهی دوشیزگان و مؤسس آن بیبیخانم با آن مواجه شده بود، طوبا را سخت هوشیار و مصممتر میکرد. او بهخوبی درک کرده بود که مخالفتخوانیها و مانعتراشیهایی که گاه دانسته و گاه نادانسته مدرسهی دوشیزگان را به تعطیلی کشانده بود، سد مهیبیست که مدرسهی ناموس را باید از آنها دور ساخت. ... در این میان طوبا که به دفع حملات دشمن مصمم بود، به فکر یاریجستن از علما و روحانیون نواندیش برآمد.» با توجه به اقدامات بعدی خانم طوبا، مشخص میشود که این برنامه، چیزی جز ظاهرسازیهای زیبا نبوده است؛ چراکه «در مشروطهی دوم بعد از فتح تهران و اعدام مجتهدینی چون شیخ فضلالله و حاکمیت سکولارهایی امثال «یفرمخان ارمنی»، مجلس جشنی با حضور قریب دوهزار نفر در مدرسهی ناموس برگزار میشود.»
امروزه بسیاری از روشنفکران از خانم طوبا آزموده، به احترام یاد میکنند و معتقدند او، علم را در جامعهی نسوان زنده کرد؛ اما آنچه مسلّم است و حتمی، او دانسته یا نادانسته پیشگام این مسئله شد که زن ایرانی، با هویت اصیلش کمکم خداحافظی و سمت و سوی غربی پیدا کند؛ هرچند در مدرسه قرآن میخواندند، احکام میآموختند و... . مدرسه با تفاوت بسیاری از مکتبخانه پیش رفت و شاید با تأسیس آن، کفهی وزنهی باسوادها بیشتر شد. در روزگار مکتبخانهها اگرچه کفهی وزنهی بانوان بیسواد سنگینتر بود، آنها ـ یعنی زنان ایرانی ـ آنچه در دست و مشت محکمشان داشتند، به هزاران باسوادشدن جدید میارزید و آن، ارزش اصالت بود و فرهنگ و هویت. خانم آزموده، اول مهر 1315، در 57سالگی در تهران درگذشت.
*****
اخبار
در روزنامهی حبلالمتین (یکی از روزنامههای عهد قاجار) دربارهی افتتاح مکتبخانهی دخترانه چنین نوشته است: «مکتب دختران، سال 1326 قمری در تهران افتتاح شد. در این مدرسه برخلاف «دبستان دوشیزگان»، بیشتر محتوای آموزشی، مطالب اخلاقی و تربیتی است. مواد درسی این مکتبخانهی دخترانه، عبارت است از آموزش قرآن مجید، کتاب تربیتنامه، صد پند و دیکتهی فارسی و تربیتالبنات و اخلاق مصور.»
(روزنامهی حبلالمتین، سال دوم، شمارهی 43، یکشنبه 7 جمادیالاول 1326، ص 8)
*****
غذا
بعد از این همه تکنولوژی برقگرفتگی، علم و سواد، مدرسه و خواندن و نوشتن، دلمان به قار و قور افتاده و وقت آن رسیده تا با غذایی خوشمزه و مقوی، این فسفر ازدسترفته را به دست آوریم. به کتابهای آشپزی دورهی قاجار سری میزنیم و طبخ غذایی را مرور میکنیم.
کلهجوش (کالجوش)
مواد لازم: روغن، پیاز، نعناعخشک، فلفل، زردچوبه، کشک، مغز گردو و نمک.
دستور طبخ: پیاز را خرد و در روغن سرخ بکنند. زعفرانیرنگ که شد، فلفل، زردچوبه و نعناعخشکش را بریزند و آب اضافه کنند. موقع برداشتن، کشکش را بزنند و یکی ـ دو جوش که زد، بردارند. نمکش را اگر لازم شد، بعد از زدن کشک بریزند. مغز گردویش را، هم میشود کوبید و در خودش ریخت و هم میشود پس از تریدکردن نان، رویش پاشید.