نوع مقاله : خبر در خبر
فاطمه دولتی
اولین اسیرِ زن ایرانی
هنوز هم اگر در خیابانهای خرمشهر چرخ بزنی و لای نخلهای سوخته راه بروی، بوی جنگ را حس میکنی. وجب به وجب خاک خرمشهر خاطره دارد؛ خاطرهی روزهای سخت جنگ ناخواسته و دفاع جانانه. خاطرهی بانوی امروز قصهی ما نیز به همان روزها برمیگردد. او که با مدرک مامایی و دلی قرص به خرمشهر رفته بود تا کمک حال مردم باشد، همراه چند امدادگر و رزمنده اسیر شد و به اردوگاه بعثیها رفت. او که دوران دانشگاهش در جریان انقلاب بود و فعالیتهای سیاسی و مبارزاتی داشت، قبل از جنگ به مناطق محروم میرفت و در روستاهای دورافتاده کار میکرد. در دورانی که برای زن حضور در جامعه آسان نبود، او توانست خود را به خانواده و اطرافیانش ثابت کند. زمزمهی جنگ که پیچید، به تهران برگشت و از پدر اجازه گرفت تا برای پزشکی به خرمشهر برود. او نمیتوانست دست روی دست بگذارد و کاری نکند و چون سر نترسی داشت، به منطقه رفت. وی میگفت که اگر هیچکاری از دستم برنیاید، میتوانم یک بخیه بزنم یا حتی تی بکشم؛ اما حضور او در جبهه، مؤثرتر از اینها بود. او بیستم مهر 1359، در یکی از خطوط مقدم خرمشهر، نزدیک شلمچه، حین انتقال مجروحان و شهدا، همراه تیم پزشکی به دست نیروهای بعث اسیر شد؛ اسارتی که حدود چهار سال طول کشید.
روزهای اسارت آسان نبود؛ تنبیهات عراقیها و سختگیری و شکنجههایشان، هر انسانی را ناامید میکرد؛ اما او را نه. او که حتی خانواده هم از سرنوشتش بیاطلاع بودند، صبوری پیشه میکند و تمام امیدش به خدایی است که پدر قبل از آمدنش، دختر را دست او سپرده بود. روزهای اول اسارت، پر بود از بازجویی، و از صبح تا شب بازجویی میشد. به او سخت میگرفتند؛ چون کارت شناسایی همراه نداشت و هر کس در مناطق جنگی اینطور بیهویت بود، جاسوس شناخته میشد و حکمش را اعدام میزدند. این اتفاق برای او هم افتاد و ابتدا قرار شد اعدامش کنند که یک پزشک، با گفتن اینکه این بانو را در آمبولانس دیده، حکمش را تغییر داد. او دربارهی سختیهای آن دوران میگوید: «شکنجههایشان اینطور بود که هوا را سرد یا داغ میکردند و یا هوا را قطع میکردند تا اکسیژن نرسد. گاهی هم آب را قطع میکردند؛ اما اینها باعث نمیشد که از خواستههایمان دست بکشیم. در آن زمان، تنها خواستهمان نوشتن نامه به خانوادهها بود.» او و دوستانش، نوزده روز اعتصاب غذا میکنند و با این کار، موفق میشوند از زندان الرشید نجات پیدا کنند. یک ماه بهدلیل آن اعتصاب غذا، در بیمارستان بستری بودند و همانجا بود که توانستند توسط صلیب سرخ، نخستین ارتباط را با خانوادههایشان برقرار کنند. آنان بعد از بهبودی، به اردوگاه اسرای ایرانی منتقل میشوند.
حالا این بانوی ایرانی که نخستین زن اسیر ایرانیست، استاد دانشگاه است. او بهمن 13۶۲ به ایران بازگشت و امیدوارانه به آموختن پرداخت و حالا با مدرک دکتری سالهاست که دانشجو پرورش میدهد. او عضو هیئت علمی دانشکدهی علوم پزشکی دانشگاه بهشتیست و آشناشدن با زندگیاش، بر همهی زنان ایران امید، شجاعت و ایمان به خدا هدیه میدهد.
نمایش جهیزیه یا کورکردن چشم فامیل؟
به این رسم بیپایه «نه» بگویید
عروسی تمام شده بود و میخواستیم راهی شویم که مادر عروس جلویمان را گرفت.
ـ بریم بالا تو رو خدا. ... فردا قراره برن ماه عسل. امشب جهیزیهبینونه.
من که تا به آن روز چیزی از این رسم مندرآوردی نشنیده بودم، مات و مبهوت و به اصرار صاحب مجلس به طرف خانهی عروس و داماد حرکت کردم. از در ورودی، کمکم متوجه ماجرا شدم. خانمهای مهمان، گوشه و کنار خانه چشم میچرخاندند و بعضی که کنجکاویشان بیشتر بود، به همهجا سرک میکشیدند. کشوی لباسها باز، در کمدها و جاکفشی باز و در کابینتها باز بود. هر طرف که نگاه میکردی، شیئی زرق و برقدار چشمت را میگرفت. فنجان و نعلبکیهای گلدرشت را چیده بودند روی میز ناهارخوری، کنار شمعدانها و ساعتهای طلایی پایهبلند. چراغهای دیواری مجلل آشپزخانه روشن بود و ست لوازم برقی را که شاید تا سالها حتی به برق زده نشوند، به نمایش گذاشته بودند. توی اتاق، جانماز تزئینشده کنار لباس خواب آنچنانی قرمز خودنمایی میکرد. ویترین کفشها و کیفهای رنگووارنگ و حتی لباس زیر، باعث میشد عرق روی پیشانیام بنشیند. حتی درِ توالت هم چارتاق باز بود تا سطل آشغال، آفتابه و بوگیر روبانزده خوب توی چشم مهمانها فروبرود. هنوز جلوی در ایستاده بودم که مادر عروس دستم را گرفت و سمت یخچال برد. مرغ و ماهیها را ایستاده توی یخچال گذاشته بودند، دور تخممرغها روبان پیچیده بودند، گوشت چرخکرده را شکل خرس درآورده بودند، ظرف ژله، کیک و بستنی توی یخچال بود، آبمیوه و سس و کره و پنیر و مرباها هم پاپیون صورتی داشتند. در یخچال که بسته شد، نوبت دیدن میز بود؛ میزی با شمعهای پایهبلند و ظرفهای شیک. بوقلمون و ماهیچه، سالاد و چند نوع سوپ و انواع برنج، مرغ بریان، فسنجان و دو بشقاب که یکی برای عروس بود و یکی برای داماد. من هاجوواج این مراسم، از خود میپرسیدم که اینهمه نمایش برای چیست و اصلاً مگر فردا راهی سفر نیستند که یکی از مهمانها آرام گفت: «عروس همچین وسایلی هم نیاوردهها. ... بوفهش رو ببین. دهتا دونه کریستال هم نداره.»
***
همین چند وقت پیش بود که «حجتالاسلام شهاب مرادی»، بهطور قاطع مخالفتش را با مراسم تماشای جهیزیه اعلام کرد: «از شرکت در مراسم بازدید و رؤیت جهیزیه خودداری کنید و از اساس، این نوع دعوتها را توهین به شخصیت خودتان تلقی کنید. اصلاً برایتان فرق نکند که جهیزیه مربوط به چه عروسخانمیست؛ هر عروسخانمی.»
اما انگار روزبهروز بر آتش و حرارت این رسم عجیب و غریب افزوده میشود تا جایی که بسیاری از عروسخانمها، برای چیدن جهیزیه، طراح استخدام میکنند و گاهی، طبق میل آنها خرید میکنند تا جهیزیهی چشمکورکنتری داشته باشند. انگار ما جماعت ایرانی که دینمان اسلام است، فراموش کردهایم جهیزیهی بهترین عروس عالم، در یک فرش مصرى که داخل آن پشم بود، یک سفرهی چرمى، یک متکاى چرمی که داخل آن لیف درخت خرما بود، یک عباى خیبرى، یک مشک آب، چند کوزه، چند ظرف و کاسهی سفالین، یک ظرف براى آب و آبکشى (مطهره) و یک پردهی نازک پشمى خلاصه شده بود. انگار از یاد بردهایم که این رسم با فرهنگ، دین، روشنفکری، انسانیت و اخلاق در تضاد است.
پینوشت: بیایید همه با هم، عضو یک کمپین خودجوش شویم: #رفتن_به_مراسم_دیدن_جهیزیه_ممنوع.
این عزیزان گفتهاند:
«علی انتظاری»، مدیر گروه جامعهشناسی دانشگاه علامه طباطبایی: «احساس امنیت ازدواج، کاهش یافته است.»
ـ با این افزایش سرسامآور طلاق، دیگر امنیتی باقی نمیماند.
«سمیرا خادم»، نمایندهی کشور دانمارک: «دلم برای زنان بیحجاب میسوزد. بعد از محجبهشدن، احساس آزادی کردم.»
ـ ای بانو، ... آدمی را که خودش را به خواب زده، نمیشود بیدار کرد. آنان در برهنگی دنبال آزادی میگردند.
مدافع نام خلیج فارس در کنفرانس دُبی: «افزایش تعداد زنان دانشمند و فرهیخته، از ثمرات انقلاب است.»
ـ صددرصد، قبل از آن زنان میترسیدند توی خیابان راه بروند، از دست کماندوها و نوچههای خاندان پهلوی.
بازیساز ایرانی: «بازیسازان ایرانی، استعداد بسیاری دارند؛ اما به خودباوری لازم نرسیدهاند.»
ـ ایرانیها، کافیست بخواهند؛ حتماً میتوانند.
«انوشیروان محسنی»، رئیس سازمان بهزیستی: «آمارهای وضعیت اعتیاد زنان، تکاندهنده است.»
ـ ما دست روی دست میگذاریم و تماشا میکنیم.
«علیاکبر رائفیپور»: «مسئولان برای تسهیل ازدواج کاری نمیکنند.»
ـ تا به امروز شک داشتید؟ اگر شک دارید، بروید و صفهای وام ازدواج را ببینید و هفتخانی که باید برای وامگرفتن گذراند.
«معصومه ابتکار»: «جوانان، انتظار شنیدن صدا و نظریاتشان را دارند.»
ـ بله، انتظار دارند؛ اما کو گوش شنوا؟