بر دامنه های کلیمانجارو

نوع مقاله : سفرنامه

10.22081/mow.2018.66351

بر دامنه‌های کلیمانجارو

گزارشی متفاوت درباره‌ی آفریقا

قسمت اول

حسین سروقامت

 

درآمد

 این نخستین قسمت از گزارشی متفاوت درباره‌ی آفریقاست. اگر کنج ذهن خود یا در عمق باورتان تعلقی به این موضوع دارید، آن را دنبال کنید؛ والا همین حالا این صفحه را ببندید و به کار دیگری بپردازید.

آیا تاکنون به قاره‌ی آفریقا سفر کرده‌اید؟ یا از نزدیک این قاره‌ی پهناور را دیده‌اید؟ 
تصور من و شما تا هنگامی که این قاره را ندیده‌ایم، بسیار نزدیک و شبیه به هم است؛ اما وقتی آفریقا را ببینید و از لایه‌های پنهان آن سردرآورید، تصورتان به‌گونه‌ای اعجاب‌آمیز از دیگران فاصله می‌گیرد.

من مدت زیادی در آفریقا نبوده‌ام. بیست روز یا یکی دو روز کمتر و بیشتر، فرصت مفصلی برای تحقیق و بررسی نیست. به کشورهای بسیاری از این قاره نیز سفر نکرده‌ام. تانزانیا و زنگبار، جز قطعه‌ی کوچکی از این سرزمین پهناور نیستند؛ اما تجربه‌های فرهنگی ارزشمندی با خود آورده‌ام که شنیدن آن‌ها، اگر طالب و قدری صبور باشید، مفید خواهد بود.

 

 

 

آفریقا و پارادوکس فقر و ثروت

 آفریقایی که شما می‌شناسید، سرزمینی‌ست فقیر، کم‌درآمد و کم‌اهمیت که حتی برای توریست‌ها و جهانگردان حرفه‌ای نیز، جذابیت چندانی ندارد؛ اما آفریقایی که من دیده‌ام و می‌شناسم، سرزمینی‌ست فوق‌العاده ثروتمند و توانگر که همین ثروت و مکنت، باعث شده استعمارگران زیادی فرصت بهره‌برداری از آن را غنیمت بشمارند و حتی امروزه که دوران استعمار کهن به پایان رسیده نیز، دست از آن برندارند.

اگر مردم آفریقا توان استفاده‌ی مناسب و بهره‌برداری درست از امکانات سرزمین خود را داشتند، می‌دیدید که چگونه این قاره‌ی پهناور، یکی از قطب‌های بزرگ اقتصادی دنیاست.

وجود معادن طلا و الماس و همچنین سنگ‌های تزئینی که برخی از آن‌ها مختص قاره‌ی آفریقاست، جایی برای تردید در این باره باقی نمی‌گذارد؛ اما افسوس و صدافسوس که به مدد استعمار قدیم و جدید، «مردم آفریقا روی گنج زندگی می‌کنند و از گرسنگی می‌میرند.»

 

جذابیت‌های مسحورکننده

 این سرزمین، هنوز آن‌قدر زیبا و جذاب است که مردم ایتالیا را با کشوری سرشار از جاذبه‌های توریستی، با هواپیمای مستقیم به گوشه‌ی اسرارآمیزی از این سرزمین شگفت بکشاند.

آری؛ من هم وقتی شنیدم میان رُم و زنگبار خط مستقیم پروازی وجود دارد، شگفت‌زده شدم؛ همچنان‌که شما امروز از شنیدن این خبر تعجب می‌کنید.

آفریقایی که شما می‌شناسید، «قاره‌ی سیاه» لقب گرفته و جهانیان، مردم این سرزمین را «رنگین‌پوست» می‌شناسند؛ اما آفریقایی که من می‌شناسم، «قاره‌ی سبز» است؛ سرزمینی سرسبز، استوایی و پرباران. در این سرزمین وقتی بر بلندای تپه‌ای می‌ایستید و عزم تماشا می‌کنید، تا چشم کار می‌کند سرسبزی، طراوت و زیبایی می‌بینید.

 

اگر باور ندارید، همین حالا سری به «Google earth» بزنید و مکان‌های گوناگون این سرزمین را رصد کنید. اطمینان دارم از حس دل‌انگیزی که از دیدن این‌همه سرسبزی در شما به‌وجود می‌آید، شگفت‌زده خواهید شد.

آری، البته رنگ پوست مردم این قاره سیاه است. سیاه که چه عرض کنم؛ بعضی جاها همچون غرب آفریقا، نوعی سیاهی که به تاریکی می‌زند... و بعضی جاها چون شرق آفریقا، گونه‌ای سیاهی که ما آن را اَسمَر یا سبزه و گندم‌گون می‌نامیم؛ اما آیا واقعاً این مردم آن‌گونه که ما خطاب‌شان می‌کنیم، رنگین‌پوست هستند؟

به استدلال فوق‌العاده‌ای که در شعر نوجوان آفریقایی نهفته است، توجه کنید. این شعر نامزد دریافت جایزه‌ی بهترین شعر در سال 2005 میلادی بوده است.

When I born, I black. When I grow up, I black. When I go in sun, I black. When I scared, I black. When I sick, I black. And when I die, I still black… 
And you white fellow, when you born, you pink. When you grow up, you white. When you go in sun, you red. When you cold, you blue. When you scared, you yellow. When you sick, you green. And when you die, you gray…
And you call me colore?! 

 

«من وقتی به دنیا می‌آیم، سیاهم. وقتی بزرگ می‌شوم، سیاهم. وقتی زیر آفتاب می‌روم، سیاهم. وقتی می‌ترسم، سیاهم. وقتی مریض می‌شوم، سیاهم. وقتی می‌میرم، هنوز هم سیاهم...؛ اما تو رفیق سفید، وقتی به دنیا می‌آیی، صورتی هستی. وقتی بزرگ می‌شوی، سفیدی. وقتی زیر آفتاب می‌روی، سرخی. وقتی سردت می‌شود، آبی هستی. وقتی می‌ترسی، زردی. وقتی مریض می‌شوی، سبزی و وقتی می‌میری، خاکستری هستی.
[با این حال] تو به من می‌گویی رنگین‌پوست؟!»

 

پول و اقتصاد

آفریقایی که شما می‌شناسید و عمدتاً تصاویر آن را در جست‌وجوهای اینترنتی یا فضاهای مجازی و شبکه‌های اجتماعی دیده‌اید، پولش آن‌قدر بی‌ارزش است که مردم با گونی اسکناس‌های خود را حمل و نقل می‌کنند؛ اما آفریقایی که من دیده‌ام، این‌گونه نیست.

الآن که من با شما سخن می‌گویم، هر دلار آمریکا حدود 2200 شیلینگ تانزانیاست؛ یعنی در یک حساب سرانگشتی، ارزش واحد پول کشور آفریقایی تانزانیا که برخی از مردم آن از سطل‌های زباله ظروف یک‌بار مصرف آب و نوشابه را جدا می‌کنند و برای بازیافت می‌فروشند تا یک وعده‌ی غذایی خود و خانواده‌ی فلاکت‌زده‌شان را تأمین کنند، از ارزش پول بسیاری از کشورهایی که ما به‌ظاهر آنان را غنی و ثروتمند می‌شناسیم، بیشتر و بالاتر است؛ اقتصادی که استعمارِ استعمارگران، دائماً در پی آن است که ضعیف‌تر و نحیف‌ترش کند. پس به من حق بدهید که بی‌اختیار یاد سخن اقتصاددان برجسته‌ی قرن بیستم، «جان مینارد کینز (1883ـ1946)» بیفتم که می‌گوید: «برای واژگون‌کردن اساس یک مملکت، هیچ وسیله‌ای ظریف‌تر و مطمئن‌تر از کاهش ارزش پول رایج نیست. تنزل ارزش پول رایج، تمام نیروهای پنهان اقتصادی را در راستای نابودی به کار می‌گیرد و این عمل را به‌گونه‌ای انجام می‌دهد که حتی یک نفر از میلیون‌ها نفر نیز متوجه آن نمی‌شود.»

بگذریم؛ سخن از آفریقا بود... .

 

 

دین و مذهب

 آفریقایی که شما می‌شناسید، آفریقایی اسلامی ـ مسیحی‌ست که لابد تبلیغات تبشیری کشیش‌های اروپایی سرتاسر آفاق آن را پر کرده است؛ اما آفریقایی که من دیده‌ام و می‌شناسم، نه این‌که اثری از آثار مسیحیت در آن نیست، جاذبه‌های طبیعی و ارزشمند مکتب اسلام و مذهب پرکشش تشیع، آثار خویش را در آن بر جای گذاشته و دل‌های حق‌طلب مردم را به سوی خود کشانده است.

در آفریقایی که من می‌شناسم، عالم وهابی پس از دوازده سال تبلیغ و ترویج وهابیت، به سمت تشیع گرایش پیدا می‌کند، تفسیر قرآن می‌نویسد و هنگامی که از عقیده‌ی خود سخن می‌گوید، اشک در چشمانش حلقه می‌زند و صادقانه و صمیمانه می‌گوید: «من افتخار می‌کنم که شیعه زندگی کنم، شیعه بمیرم و شیعه محشور شوم.»
دوستان، این در حالی‌ست که ما در گرایش او به سمت تشیع، حتی یک قدم برنداشته‌ایم.‌

 

 

 

 

افکار نو و اندیشههای ناب

سرانجام آفریقایی که شما می‌شناسید، لابد سرزمین روزمرگی، بی‌توجهی و بی‌اهمیتی به آینده و سرنوشت آدم‌هاست؛ اما در بخشی از آفریقایی که من دیده و ‌شناخته‌ام، فکر بلند و اندیشه‌ی تیز و دید نافذ، باعث تحیر و شگفتی‌ست.

 باور نمی‌کنید که برخی آدم‌ها در این سرزمین برای آموزش بچه‌ها، فکر بیست‌ساله و سی‌ساله دارند. مؤسساتی در این گوشه‌ی جهان سوم فعال‌اند که حقاً و انصافاً باید جای آن‌ها را در جهان اول جست‌وجو کرد.

من معتقدم آفریقا مثل هند، مثل قطب جنوب و مثل قبایل سرخ‌پوست آمریکا، سرزمینی‌ست که آدم‌ها تا راهی به سوی آن باز نکنند، تا آن را از نزدیک نبینند و احساس نکنند، قضاوت درستی درباره‌ی آن نخواهند داشت.

 

... و سرانجام تلاشی در حد وسع

من تلاش خواهم کرد در حد وسع خویش، گزارشی فرهنگی از برخی زوایای این قاره‌ی پهناور ارائه کنم. امیدوارم شما نیز در این مسیر همراهی‌ام کنید.

ادامه دارد...