نوع مقاله : سفرنامه
گزارشی متفاوت دربارهی آفریقا
قسمت دوم
حسین سروقامت
درآمد
این دومین قسمت از گزارشی متفاوت دربارهی آفریقاست. اگر کنج ذهن خود یا در عمق باور خویش تعلقی به این موضوع دارید، آن را دنبال کنید؛ و الا همین حالا این صفحه را ببندید و به کار دیگری بپردازید.
آیا تاکنون به قارهی آفریقا سفر کردهاید؟ یا از نزدیک این سرزمین پهناور را دیدهاید؟
تصور من و شما تا هنگامی که این قاره را ندیدهایم، بسیار نزدیک و شبیه به هم است؛ اما وقتی آفریقا را ببینید و از لایههای پنهان آن سردرآورید، تصورتان بهگونهای اعجابآمیز از دیگران فاصله میگیرد.
نویسنده، حدود بیست روز در تانزانیا و زنگبار که قطعهی کوچکی از این سرزمیناند زندگی کرده است؛ اما تجربههای فرهنگی ارزشمندی با خود آورده است که شنیدن آنها بیفایده نخواهد بود.
با قسمت دوم این گزارش مرا همراهی کنید.
سرود ملی آفریقا، زمزمهای سراسر نیایش
«پروردگارا، به آفریقا برکت عنایت کن. مردمان و زمامداران آفریقا را خیر و برکت ارزانی کن.
ای خدای بزرگ، آفریقا و ساکنان آن را از سرچشمههای فیض و وسعت خود برخوردار ساز.
پروردگارا، به تانزانیا برکت عنایت کن. وحدت و دوستی و محبت را به مردم این سرزمین ارزانی دار و رشتهی اتحاد مردم را مستحکم ساز.
خدایا، سران تانزانیا را با مردم دوست و مهربان قرار ده.
ای خدای بزرگ، به تانزانیا و مردمان آن خیر و برکت عنایت کن.»
این ترجمهی سرود ملی تانزانیاست؛ بزرگترین کشور شرق آفریقا و دروازهی ورود به کشورهای منطقه. این سرود، زمزمهایست سراسر نیایش که به فرزندان این مرز و بوم میآموزد عقربهی افکار خود را چگونه تنظیم کنند و در ورای آن، شیرینترین آمال خویش را از خداوند بزرگ بخواهند.
خدای من، مهربانی در زیباترین شکل ممکنِ آن، از این سرود میتراود. ...
مدرسهی دارالهدی، ایرانِ آفریقا
وقتی خیابانهای دارالسلام را پشت سر گذاشتم و راه خارج شهر را پیش گرفتم و به مدرسهی دارالهدی رسیدم، گمان نمیکردم که در این مجتمع آموزشی، اینگونه فرهنگ کشورم با فرهنگ سرزمینی دیگر در هم آمیزد و به این زیبایی و عظمت جلوهنمایی کند.
این را هنگامی دریافتم که بیش از هفتاد دانشآموز دبیرستانی مدرسه، در نمازخانهی کوچکی که بهقدر دنیا وسعت داشت، با شور و شعف از جا برخاستند و دستهجمعی با نوای دلنشینی زمزمه کردند: «مهمانان عزیز، خوش آمدید.»
کلماتی فارسی، با لهجهی آفریقایی، برخاسته از عمق وجود کسانی که در فقر زندگی میکنند و لبهاشان هماره به خنده شکوفاست.
من خیال کردم این چهار کلمه، تنها کلماتیاند که آنان از زبان مادری من میدانند؛ اما چیزی نگذشت که به اشتباه خود پی بردم؛ وقتی آنان به احترام ایران (سرزمینی که راه را برای تعلیم و تربیت آنان هموار کرده است)، شروع به خواندن سرود ملی کشورم کردند؛ حتی پیش از خواندن سرود ملی تانزانیا:
«سر زد از افق، مهر خاوران، فروغ دیدهی حقباوران... .»
دههابار سرود ملی ایران را در گوشه و کنار این سرزمین شنیده بودم؛ اما شنیدن آن، اینجا و از زبان دختران سرزمینی دیگر، حال و هوای دیگری داشت.
... آنگاه سرود ملی تانزانیا که دختران سیاهچرده و روشنضمیر مدرسهی دارالهدی میخواندند و انعکاس زیبای آن را میشد در چهرههای آنان بهوضوح مشاهده کرد.
تأسیس و راهاندازی بنیانی مرصوص
دارالهدی فقط مدرسه یا مجتمع آموزشی نیست؛ مرکز فرهنگی و خیریه نیز هست. بیستواندی سال پیش در سال 1993 میلادی، پیرمردی عاشق و دلسوخته، روحانی صبوری که جز خدا و خدمت به مردم آفریقا منظوری نداشت، با انگیزهای الهی و مذهبی این مرکز را در دارالسلام تأسیس کرد.
حامی او در راهاندازی و ادارهی این مجموعه، عدهای از تجار و بازرگانان تهرانی بوده و هستند که دغدغهای فراتر از مسائل روزمرهی مادی داشتند و افق دیدشان از حیطهی خود و خانواده و دوستان فراتر رفته بود؛ کسانی که راه را برای دیگر خیرین گشودهاند و امید است دست در دست یکدیگر، فعالیت مؤسسهی دارالهدی را در آفریقا گسترش دهند.
«حجتالاسلام مهاجر شریف» که هم مهاجر بود و هم شریف، سالها در آفریقا زیست و با تمام وجود، به مردم این سرزمین خدمت کرد. مدرسهی دارالهدی، تنها اثر نیک وی نیست، بلکه یکی از آثار و برکات وجودی اوست. او از خیل بزرگمردانی بود که دربارهشان گفتهاند:
همت طلب از باطن پیران سحرخیز
زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند
سالها بعد، شعبههای دیگری از این مرکز فرهنگی و آموزشی در «دودما» و «کیگوما» راهاندازی شد.
دودما، پایتخت جدید سیاسی تانزانیا و در 450کیلومتری دارالسلام واقع شده و کیگوما، یکی از شهرهای مرزی تانزانیاست که با سه کشور کنگو، بروندی و رواندا مرز مشترک دارد.
بهطور قطع میتوان گفت که جز عشق و خدمت و رفع محرومیت و فقر و بسط آموزش و فرهنگ، هیچ عامل دیگری باعث پیشبرد کار این مراکز فرهنگی در نقاط گوناگون تانزانیا نشده است.
دارالهدی در دودما چندان دوام نیاورد؛ اما در کیگوما هنوز نفس میکشد و همچنان به فعالیت خویش تداوم بخشیده است.
ناتوان، حتی از تهیهی نیممتر پارچه
بخش اول این دیدار، به گفتوگو با «حسین شهید» از شیعیان بومی منطقه و مدیر دارالهدی گذشت؛ جوانی پرانگیزه و عاشق، از آن دسته انسانها که برای کار خویش از جان مایه میگذارند.
از او پرسیدم که بچهها در چه مقطعی تحصیل میکنند؟
ـ در سالهای پیش، اوضاع مالی بهتری داشتیم و کلاس اول تا سوم دبیرستان در این مجموعه دایر بود. امسال به دلیل کسر بودجه، دانشآموزی در کلاس اول دبیرستان نپذیرفتیم؛ و الا جمعیت ما بایستی پنجاه نفر از جمعیت فعلی بیشتر میشد.
پرسیدم: «چه دروسی را به بچهها آموزش میدهید؟»
ـ ما بخشی از دروس جدید را با برخی دروس جانبی در هم آمیخته و تلفیق کردهایم. از دروس جدید هشت درس ریاضی، زبان سواحیلی (زبان ملی و رسمی تانزانیا که آمیزهای از زبان قبایل، فارسی و عربی است)، زبان انگلیسی (زبان دوم رسمی و زبان آموزش عالی)، جغرافی، تاریخ، فیزیک، بازرگانی و کتابداری را آموزش میدهیم و از دروس جانبی نیز، به تدریس هشت رشتهی عربی، قرآن، فقه، عقاید، اخلاق، تاریخ اسلام، زبان فارسی و خیاطی همت گماشتهایم.
نمرات هر دو بخش در کارنامهی دانشآموزان ثبت میشود و موفقیت آنان در همهی این موارد، شرط لازم برای صعود به مرحلهی بالاتر است.
دربارهی امکانات مدرسه و ساعت کار آن سؤال کردم.
ـ دانشآموزان از ساعت هفتونیم صبح در این مرکز حضور دارند و تا ساعت یکونیم بعدازظهر نیز، برنامههای مختلف درسی و آموزشی را دنبال میکنند. این برنامهها، شامل قرائت قرآن صبحگاهی، قرائت دعای روز، سرود ملی ایران و تانزانیا در آغاز روز و نماز جماعت و ناهار در پایان کار مرکز است.
از دانشآموزان و خانوادههای آنان هنگام ثبتنام وجهی دریافت نمیشود؛ زیرا اغلب بچهها، فقیر یا یتیماند و پولی ندارند که بپردازند. فقط پول یونیفرم مدرسه را میپردازند، که بسیاری از عهدهی همین هم برنمیآیند. از این هم بدتر آنکه مدرسه برای آموزش خیاطی، از دانشآموزان میخواهد قدری پارچه با خود بیاورند؛ پارچهای که شاید در خانهی هر یک از ما بهوفور یافت شود، ولی آنان از تهیهی آن هم عاجزند.
این شرایط دانشآموزان است؛ اما معلمان و آموزشیاران هم اوضاع بهتری ندارند. در سرزمینی که حداقل حقوق ماهیانهی معلمان آن 250٫000 شلینگ است (تقریباً معادل 170 دلار)، دارالهدی بهدلیل مضیقههای مالی، به معلمان خویش 75٫000 یا 85٫000 شلینگ میپردازد و بالاترین حقوق این مرکز از 150٫000 شلینگ در ماه تجاوز نمیکند؛ هرچند سفارت، رایزنی فرهنگی و جامعةالمصطفی نیز به مناسبتهایی به آنان کمک میکنند.
استعدادهای شگرف، جوایز اندک
روزی که من مهمان دارالهدی بودم، به کلاسهای این مجموعه نیز سری زدم؛ دو کلاس با لوازم دست دوم و مستعمل و یک سالن خیاطی با ده چرخ خیاطی فرسوده.
با معلمان مدرسه هم دیدار کردم. چهار معلم زن و شش معلم مرد که اغلب غیر از معلمی، کار و مسئولیت دیگری را نیز در دارالهدی عهدهدار بودند.
ظهر به نمازخانهی مدرسه رفتیم و نماز جماعت را با دانشآموزان خواندیم. مدیر مدرسه، هم امام جماعت بود و هم مترجم من، هنگامی که برای دانشآموزان سخن میگفتم.
من به عربی صحبت میکردم، او به سواحیلی ترجمه میکرد و بچهها با اشتیاق به سخنان ما گوش میدادند.
دانشآموزانی با استعدادهای شگرف سخت درس میخواندند و گاه به اندک جایزهای دل خوش میکردند و در پوست خویش نمیگنجیدند.
ممکن است بپرسید اینجا در گوشهای پرت از شهر دارالسلام در یک مدرسهی عادی و محقر، به دانشآموزان چه جایزهای میدهند؟
بهترین جایزه که هر سال فقط یکبار تجربه میشود و اختصاص به افراد اول تا سوم هر کلاس دارد، بهترتیب برای نفر اول 10 دلار، نفر دوم 7 دلار و نفر سوم 5 دلار است.
البته به هر یک از فارغالتحصیلان نیز یک جلد قرآن، یک سیدی و 4000 شلینگ هدیه میدهند.
شاید باور نکنید همین مبلغ اندک که ممکن است ما بیارزش و ناچیز قلمدادش کنیم، در آفریقا یعنی خیلی چیزها.
فارغالتحصیلان ممکن است بتوانند در مرکز ولیعصر (ویپالس) ادامهی تحصیل دهند یا اگر بخت با آنها یار باشد و همای سعادت بر شانهی آنان بنشیند، به ایران بیایند و در جامعةالمصطفای قم تحصیل کنند. این آرزوی هر یک از دختران دارالهدیست که البته کمتر به آن دست مییابند؛ چیزی که امسال وعدهاش را به 4 نفر (فقط 4 نفر) از 14 فارغالتحصیل این مرکز دادهاند. بگذریم که شاید هم «هزار وعدهی خوبان، یکی وفا نکند.»
مرهمی بر شکمهای گرسنه
وقت ناهار که رسید، من خود پیشنهاد دادم که سری به آشپزخانهی دارالهدی بزنیم. ناهارشان مختصری برنج بود با اندکی لوبیا که روی آن میریختند و بچهها با چه اشتهایی، گوشهای از حیاط مینشستند و تناول میکردند. غذا که چه بگویم، مرهمی بر شکمهای گرسنه.
بیاختیار یاد این جمله میافتم، بغض گلویم را میفشارد و از بیعدالتی متنفر میشوم که میان آدمهای گوناگون، چنین فاصله میافکند:
What a strange world!Poor people walk miles to get food And Rich people walk miles to digest food.
چه دنیای عجیب و غریبیست!
تهیدستان و بینوایان، فرسنگها راه میروند تا غذایی پیدا کنند و بخورند. ثروتمندان نیز همین کار را میکنند؛ اما برای هضمکردن غذایی که خوردهاند.
ژندهپوشان روزهدار
پایان این دیدار، تصویری یادگاری با دختران پرتلاشیست که میکوشند و در سرای هدایت، درس زندگی میآموزند.
لحظهی خداحافظی، چشمانم خیره میمانَد بر دو دختر ژندهپوش که گوشهای از نمازخانه نشستهاند و قرآن میخوانند.
میپرسم چرا اینها مثل بقیهی بچهها به حیاط مدرسه نمیروند و غذا نمیخورند. یکی به سواحیلی کلماتی میگوید که وقتی برایم ترجمه میکنند، آتش میگیرم: «آنها روزهدارند؛ روزهدارانی صبور و دردآشنا.»
بازگشت از مأمن دختران سیاهچردهی روشنضمیر
و اکنون من بودم که آنان را ترک میکردم و بازمیگشتم. بازمیگشتم از دارالهدی، با کولهباری از تجربه؛ تجربهای آمیخته با رنج و اندوه، با احساسی از جنس آیینه و صبح. از جایی بازمیگشتم که دستهای بیشتر بچههایش تهی بود؛ حتی از تکهای پارچهی ساده برای خیاطی؛ از جایی که ته دلخوشی و خندهی آنها، مشتی برنج بود و کف دستی لوبیا؛ جایی که جایزهی ممتاز آن، چیزی نبود جز ده دلار آمریکا. من از جایی بازمیگشتم که بازرگانان دردآشنای کشورم (که درود و رحمت خدا بر آنان باد)، با 2000 دلار در ماه، مدرسهای را با همهی شاگردان و معلمان و خرج و برجش اداره میکنند و من، خوب میدانم که این پول، مابهالتفاوت بلیت عادی و فِرست کلاس مرفهانیست بیدرد که مدار هستی فقط خودشاناند و بس. من از قلهای میآمدم که پرچم اسلام در آن به اهتزاز بود. من از دارالهدی میآمدم؛ خانهی هدایت و مأمن دختران سیاهچردهی روشنضمیر.
همچنان با من و این گزارش فرهنگی بمانید... .