نوع مقاله : روایت
یادداشت اول
لیلاسادات باقری
در آبان 1359، زمانی که تنها یک ماه از شروع رسمی جنگ گذشته است، یکی از خبرنگارهای روزنامهی انقلاب سراغ یکی از فعالترین دختران خرمشهری در روزهای خون و آتش و مقاومت میرود؛ دختری که آن روزها در همهی یادداشتها، مصاحبهها و خاطرهنویسی مرد و زنِ حاضر در صحنههای نبرد، از او یاد میشده است. تا اینکه پس از سالهای جنگ که به فراموشی و سکوت میرسد، باز آنهمه شکوه قهرمانانهاش با هنرمندی داهیانهی «سیدهاعظم حسینی» در کتاب «دا»، بر سر زبانها افتاد و جاودانه ماند.
مصاحبهی کوتاه و سادهی آن روزهای «سیدهزهرا حسینی» را با تیتر «اسطورهی مقاومت» از زبان خود او بخوانید.
*******
زهرا، دختر جوانیست که میتوان او را در سختترین روزهای جنگ و بحرانیترین لحظات دید که با ژسهای همراه گروههای کوچک و بزرگ سربازان، به میدان جنگ میشتابد و در جبهه از هیچ کاری فروگذار نمیکند. آن زمان که لازم باشد، ماشه را میچکاند و آنجا که ضرورت پیدا کند، زخمها را میبندد و برانکارد حمل میکند و در جایی دیگر، جسدها را بغل میزند، بیل میزند و مرده دفن میکند. او، پرنیرو در تکاپوست.
طبع حساسش که حتی بر حیوانات گرسنه و زخمدیدهی دوران جنگ هم دل میسوزاند، همراه چنان پایداری و استقامتیست که هر بینندهای را به شگفتی وامیدارد. زهرا که در روزهای آغاز جنگ در حملات توپخانهی دشمن به مناطق مسکونی شهر، دوازده تن از افراد خانوادهاش را از دست داده، اکنون سرپرستی تنها خواهر کوچکش را برعهده دارد. او چگونگی این واقعه را چنین بازگو میکند: «روزهای اول جنگ بود که خانوادهام را به منزل یکی از اقوام در یکی دیگر از محلات شهر انتقال دادم، تا در این ایام سخت همه کنار هم باشند؛ اما آنجا هم از خمپارههای دشمن محفوظ نماندند و نهتنها خانواده، بلکه چند تن از اقوام نزدیک را هم از دست دادم. برادر بزرگم علی میخواست عروسی کند. خیلی دوست داشتم در عروسی او شادی کنم. دشمن نگذاشت که روز پانزدهم مهر، برایش جشن بگیریم. این غصهی بزرگیست؛ اما مرا از پا نمیاندازد. خواهر چهارسالهام را به ماهشهر فرستادهام تا راحتتر بتوانم در جنگ شرکت کنم. تا امروز، بارها به مواضع دشمن نزدیک شدهام. گیرافتادن ما به دست دشمن، خیلی بدتر از کشتهشدن است؛ گرچه شهادت آرزوی ماست. همیشه برای چنین مواقعی، نارنجکی را ذخیره نگهمیدارم تا در صورتی که به دست دشمن بیفتم، خود را با آن خلاص کنم.»
باز هم او را در روز تاریخی ٢٤ مهر دیدیم که محاصرهی خونینشهر را به نیروهای مستقر در نزدیکی شهر اطلاع داد. زهرا با وانت باری که تعدادی زخمی را به بیمارستان منتقل میکرد، شهر را ترک کرد و با گروه بزرگی از تکاوران و سربازان تازهنفس به شهر بازگشت. او جزء اولین افرادی بود که پل خونینشهر را زیر آتش دشمن طی کرد.
زهرا با ژسه در برابر توپهای دشمن، قد راست میکرد و میگفت: «دوازده کشته دادهام. پدر و برادرم را خودم در خاک گذاشتم. برادر ناکامم هم کشته شد؛ اما آنهم مهم نیست. من حاضر نیستم شهرم را به دست دشمن بدهم.»
نامهای به زهرا
دخت ایران زهرا، ز پیامی که رسید
لرزه افتاد به جان همه همرزمانت
خاندان تو گر امروز فتادند شهید
جمعی آماده که گردند بلاگردانت
گه پرستاری، گه یار یتیمی، گه نیز
ژسه بر دوش به رزمی و نمانی عاطل
آفرین بر تو که جنگندهای و خصمستیز
در خط اول این جبههی حق و باطل
بهرهها یابی فردا ز سپاس همگان
اگر امروز ز آسودهدلی بیبهری
به تو ای دخت، کُند فخر سراسر ایران
گر به آبادان یا اینکه به خونینشهری
تو همانی که ز نیرو و غروری که تو راست
به اسارات، به همه هستی خود تن ندهی
رنج سنگر کشی و پشت به هیجا نکنی
جان شیرین دهی و شهر به دشمن ندهی
گر برادر نتوانست که داماد شود
فتح ایران چو عروسیست که زیبندهی اوست
خواهر کوچک تو نوگل دردانهی ماست
دل ما روشن از اختر تابندهی اوست
رزم کن زهرا، ای لالهی پرداغ جنوب
دیدگان همه در ماتم تو خونپالاست
نامت الحق چه غرورآور و زیبا نامیست
نام هر دختر رزمندهی ایران، زهراست
(احسان طبرى، آبان 13٥٩)