نوع مقاله : دریا کنار

10.22081/mow.2019.66412

محبوبه ابراهیمی

دی‌ماه 1396، مدتی پس از زلزله‌ی بزرگ کرمانشاه، تهران زمین‌لرزه‌ای را احساس کرد؛ زلزله‌ای که بیش از زمین، دل‌های مردم را به لرزه انداخته بود. شلوغی خیابان‌ها، پارک‌ها و پمپ‌بنزین‌ها، از ترسی بزرگ در دل‌ها خبر می‌داد. آن شب بسیاری از شهروندان تهرانی، از ترس وقوع مجدد زمین‌لرزه، شب را در پارک‌ها به صبح رساندند؛ در سرمای زمستانی دی. زلزله، بدون هیچ خسارت جانی، تهران را ترک کرد؛ اما دلهره‌ی ناشی از آن و شتاب در لحظه‌ی فرار، مصدوم و حتی کشته‌هایی بر جای گذاشت؛ ازجمله زنی باردار و کودکی ده‌ساله.

طبیعی است

انسان را اگر از زلزله‌ای خبر کنند، ترس وجودش را فرامی‌گیرد و فقط به نجات جان خود و خانواده‌اش می‌اندیشد. از نظر او، هر گوشه‌وکناری برای زنده‌ماندن امن است و مهم فرار و دورشدن از منطقه‌ی خطر است؛ زیرا جان هر انسانی، برایش عزیز و دوست‌داشتنی‌ست.

 

*****

فاطمه(س)، با دختر دردانه‌اش، زینب(س) خلوت کرده بود تا خبر زلزله‌ای بزرگ را در گوش جانش زمزمه کند. زینب(س) اگرچه به عدد سن‌وسال برای شنیدن این خبر بزرگ، کوچک بود، بزرگی و کمال روحش را فقط مادر می‌دانست.

مادر، کفن‌هایی را به دستان دختر سپرد و یک به یک از داغ‌های پیاپی خبر داد: شهادت مظلومانه‌ی مادر، اندکی پس از فراغ جد بزرگوارش نبی خدا(ص)، فرق شکافته‌ی پدر، تابوت تیرباران‌شده‌ی برادر و حالا نوبت به پیراهنی کهنه رسیده بود که روضه‌ای سوزناک همراه داشت. دردها و مصیبت‌هایی بزرگ‌تر در پیش بودند. زینب می‌شنید و می‌گریست. خبر از زلزله‌ی بزرگی بود که قرار بود تاریخ را تکان دهد؛ خبر قتلی بزرگ و ناجوانمردانه که حرارتش قلوب مؤمنان را می‌سوزاند و هرگز تا قیامت سرد نمی‌شود. خبر، بزرگ بود و تلخ؛ اما زینب(س)، مأمور به صبر و ایستادگی.

******

 

او، پرورده‌ی دامان مادری بود که یک‌تنه به جنگ دشمنان ولایت می‌رفت؛ آن‌هم در شرایط خفقان و جهالت مردم. زینب(س) از مادر، خوب درس آموخته بود. واپسین لحظات عمر پربرکت مادر را دیده بود که به‌جای اندوه و غم ترک دنیا، به ولایت می‌اندیشید و از داغ مصیبت‌هایی می‌گریست که بعد از او بر سر علی(ع) می‌آمد. او هرچه از کودکی دیده بود، دفاع از دین بود و ولایت. فصاحت را از جد بزرگوار، شجاعت را از پدر و دفاع از ولایت را از مادر به ارث برده و دوشادوش مردان غیوری، چون حسن و حسین(ع) قد کشیده بود. همین‌ها کافی بود برای دل‌سپردن به بزرگ‌ترین زمین‌لرزه‌ی تاریخ؛ زمین‌لرزه‌ای که گرفتارشدنش، نجات‌دهنده بود، نه ویرانگر.

*****

دوم محرم سال 61 هجری بود. حسین گام در سرزمینی نهاد که بلا در نامش نهفته بود. او از اندوه و بلا، به خدا پناه برد: «أللّهُمَّ إنّی أعُوذُ بِکَ مِنَ الکَربِ وَالبَلاءِ.» هنگامه‌ی بلای عظیم فرارسیده بود. او سال‌ها پیش، روضه‌ی این بلا را شنیده و برایش گریسته بود. اینک اما با گام‌هایی استوار ایستاده بود که روز دفاع بود نه ترس؛ روز نمایش اقتدار بود نه تسلیم؛ روز رضا بود نه شیون و ناله.

 دریغ از ذره‌ای ترس در نگاهش، اندکی لرزه در صدا یا تزلزلی در گام‌ها و ایستادگی‌اش. زینب ایستاده بود با آمادگی کامل؛ نه‌تنها برای دیدن سرهای بریده، لب‌های تشنه و بدن‌های پاره‌پاره، که حتی برای روزهای اسارت اهل بیت رسول خدا(ص). او آماده بود برای اسارتی جان‌فرسا و ایمان داشت تمام آنچه رخ می‌دهد، خواست خداست؛ حتی اسارتش. زمزمه‌ی برادر در گوش جانش تکرار می‌شد: «إنَّ اللهَ یَشاءَ أن یَراهُنَّ سَبایا» (بحار الانوار، ج 44، ص 364).

می‌دانست رضایت خدا در اسارت او و اهل بیت(ع) نهفته و راضی بود به رضای خدا.

******

قصه‌ی کربلا به سر رسیده بود. داغ سرهای نشسته بر فراز نیزه‌ها، حتی از سوز شهادت عزیزترین‌ها و آفتاب سوزان نینوا، سوزنده‌تر و جان‌کاه‌تر بود. کودکان و زنان تشنه‌لب، با سینه‌هایی پر از داغ، دنبال سرهای عزیزان‌شان، اسیر و آواره‌ی بیابان‌ها شده بودند. زینب(س) در تمام این ثانیه‌های تلخ، پناه کودکان و زنان مظلوم و داغ‌دیده بود. از کربلا تا شام هر گرفتاری که بر کاروان اسرا روی می‌آورد، به زینب پناه می‌آوردند و او، آرام قلب‌هاشان بود؛ درست مثل مادری که با وجود تمام سختی‌ها، ناچار است دیگران را آرامش بخشد. زینب(س)، مادر اسیران کربلا بود؛ همان‌قدر مهربان و دل‌سوز. او از غذایش می‌گذشت و کودکان را سیر می‌کرد، دخترکان را نوازش می‌کرد و دلداری می‌داد، سیدالساجدین را که در بستر بیماری بود، پرستاری می‌کرد و مدیر کاروان اسرا بود. کوه‌ها در برابر صلابت زینب(س)، سر تعظیم فرومی‌آوردند و دریاها دست به دامن آرامشش بودند.

******

زینب(س) گام فراتر از تاریخ نهاد تا به همه ثابت کند که زن نیز می‌تواند مدیر باشد؛ می‌تواند نائب خاص امام زمانش باشد و با حفظ عفت، نه‌تنها در فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی حضور یابد، بلکه نقشی مدیریتی برعهده گیرد. زن، می‌تواند سخن بگوید و کاخ رؤیایی نامردان را به فروپاشی کشاند.

جریان‌های به‌اصطلاح روشن‌فکر غربی چندسالی‌ست که پرچم دفاع از حقوق زنان بلند کرده‌اند؛ بی‌آن‌که بدانند از سال 61 هجری، فریاد زنی در عالم پیچیده و داعیه‌ی دفاع از دین و حق و حقوق زنان و فرزندان را داشت. آنان نمی‌دانند که اسلام، زنی را مأمور بقای دین بزرگ اسلام و خون خدا می‌کند و ماندگاری قیام بزرگ عاشورا را به نام وی رقم می‌زند. دشمنان نمی‌دانند که کلام آتشین یک زن، رعشه بر جان دشمن می‌افکند و حقیقت کفر و نفاق‌شان را برملا می‌سازد.

آری، اسلام هنر پرورش چنین زنانی را دارد و بی‌نیاز از نظریه‌پردازی‌های روشن‌فکری و کنوانسیون‌های دفاع از حقوق زن است.

*****

حکایت ما انسان‌ها، حکایت ماهی افتاده در آب است که حیاتش در آن معنا می‌یابد؛ اما از یک‌نواختی و خستگی و تلاش می‌نالد و ناراضی‌ست. ما، زنده در عالمی هستیم که دار بلاست و توقع آسایش و آرامش، ذهن‌مان را به خود درگیر کرده است.

این روزها که کوچه‌های شهر سیاه‌پوش غمی بزرگ و بی‌انتها شده‌اند، همه از مظلومیت حسین(ع) می‌گویند و از مصیبت‌های زینب(س)؛ اما کاش بیشتر از این، به ابعاد شخصیت آن بزرگان بی‌همتا بیندیشیم. کاش باور کنیم که مردان‌مان اگر غیرت و شجاعت ارباب را پیشه کنند و زنان‌مان صبر و عفاف بانو را، جامعه‌مان آرمانی می‌شود و تحمل سختی‌های روزگار، آسان و شیرین.

باور کنیم کربلا همین خانه‌های ماست و عاشورا همین روزهای‌مان. زندگی با سختی‌های خاص خود، با گرانی‌ها، خیانت‌ها، فسادها و اختلاس‌ها آمیخته شده است؛ اما شجاعتی حسین‌وار لازم است برای ایستادگی و صبری زینب‌گونه در مدیریت این اوضاع نابسامان. این روزها پای هر روضه‌ای که می‌نشینیم، باید جرعه‌ای از درایت و تدبیر بانو بنوشیم. این روزها از عاشورای 61 سخت‌تر نیستند. بانوی هر خانه می‌تواند با مدیریت اقتصادی و عاطفی خانواده، بر سختی‌ها پیروز شود. فقط کافی‌ست واحد مدیریت را در کلاس درس زینب بگذراند.

******