نوع مقاله : مادرانه

10.22081/mow.2019.66420

فاطمه سلطانی

 

از همان روزی که خداوند مسئولیت مادربودن را بر دوشم گذاشت، می­دانستم که آن روز بالاخره فرامی­رسد؛ ولی فکر نمی­کردم این‌قدر زود. همان روزی که دخترک از هیئت کودکی بازیگوش و سربه‌هوا، به انسانی مکلف بدل می‌شود که باید در برابر اعمال و رفتارش پاسخ‌گو باشد. سعی کرده بودم ذهنش را در خلال صحبت­ها و داستان­ها، برای پذیرش این مفهوم آماده کنم که چرا خداوند از انسان­ها نماز و روزه خواسته است، چرا از دخترها حجاب را خواسته و از پسرها نخواسته، چرا دخترها زودتر به سن تکلیف می­رسند و پسرها دیرتر و... . اعتراف می­کنم که از همان اول هم، نگران فقر و دست‌خالی‌بودن خودم بودم. دلم می‌خواست مادری باشم که با طرح هر سؤال تازه از سوی فرزند، دست و دلش به لرزه نمی­افتد؛ بلکه از پرسش‌های فرزندش استقبال می­کند و با اقتدار برای هر یک، پاسخی شایسته و درخور دارد؛ ولی واقعیت این بود که این مسلمان کوچک، با هر سؤالش مرا نیز به فکر می­برد و متوجه نادانسته­هایم می­کرد. با هر پرسش جدید او، درمی­یافتم که بهتر است از قالب مسلمان سی‌وچندساله خارج شوم، دستش را بگیرم و پابه‌پایش، از دل این کتاب و آن رساله و پیش این مرجع و آن دفتر پاسخ‌گویی، جواب سؤالاتش را پیدا کنم که حالا پرسش‌های خودم هم شده بود.

ـ مامان، می‌شه نمازت رو با صدای بلند بخونی که من بتونم تکرار کنم؟

ـ نه دخترم.

ـ چرا آخه؟

ـ چون صدای خانم­ها موقع نمازخوندن نباید به گوش کسی برسه.

ـ وقتی تنها هستند که کسی صداشون رو نمی­شنوه.

ـ ... .

فکر کنم جواب این سؤالت رو بهتره زنگ بزنیم و بپرسیم.

و من نمی­دانم چطور باید از او ممنون باشم، بابت این رزق لایحتسبی که در اختیارم گذاشت و مرا مهمان سفره­ای کرد که به دریافت از آن محتاج بودم و خودم نمی­دانستم. حالا دیگر از سؤال­های تازه­اش نمی­ترسم. این‌که دخترک فکر کند مادرش پاسخ این سؤال را نمی­داند، به وحشتم نمی­اندازد. دریافته‌ام با مکلف‌شدن هر فرزند، فرصتی جدید دارم برای تجربه­ی عبادت از دریچه­ای تازه و نو؛ برای این‌که مسلمانی خود را دوباره مرور کنم.

دیدن اولین نمازهای تروتازه‌اش که هنگام خواندن‌شان سعی می­کند حواسش به همه­ی جزئیات باشد، مرا از نمازهای هول‌هولکی خودم شرمنده می­کند. وقتی قبل از خواندن نماز از عطر من به چادر و جانمازش می‌زند، انگار کسی در ذهنم دارد گردوخاک نشسته بر جملاتی را پاک می­کند؛ جملاتی که از فضیلت خوش‌بوشدن هنگام نماز گفته بودند و من آن‌ها را فراموش کرده بودم.