نوع مقاله : مادرانه
فاطمه سلطانی
از همان روزی که خداوند مسئولیت مادربودن را بر دوشم گذاشت، میدانستم که آن روز بالاخره فرامیرسد؛ ولی فکر نمیکردم اینقدر زود. همان روزی که دخترک از هیئت کودکی بازیگوش و سربههوا، به انسانی مکلف بدل میشود که باید در برابر اعمال و رفتارش پاسخگو باشد. سعی کرده بودم ذهنش را در خلال صحبتها و داستانها، برای پذیرش این مفهوم آماده کنم که چرا خداوند از انسانها نماز و روزه خواسته است، چرا از دخترها حجاب را خواسته و از پسرها نخواسته، چرا دخترها زودتر به سن تکلیف میرسند و پسرها دیرتر و... . اعتراف میکنم که از همان اول هم، نگران فقر و دستخالیبودن خودم بودم. دلم میخواست مادری باشم که با طرح هر سؤال تازه از سوی فرزند، دست و دلش به لرزه نمیافتد؛ بلکه از پرسشهای فرزندش استقبال میکند و با اقتدار برای هر یک، پاسخی شایسته و درخور دارد؛ ولی واقعیت این بود که این مسلمان کوچک، با هر سؤالش مرا نیز به فکر میبرد و متوجه نادانستههایم میکرد. با هر پرسش جدید او، درمییافتم که بهتر است از قالب مسلمان سیوچندساله خارج شوم، دستش را بگیرم و پابهپایش، از دل این کتاب و آن رساله و پیش این مرجع و آن دفتر پاسخگویی، جواب سؤالاتش را پیدا کنم که حالا پرسشهای خودم هم شده بود.
ـ مامان، میشه نمازت رو با صدای بلند بخونی که من بتونم تکرار کنم؟
ـ نه دخترم.
ـ چرا آخه؟
ـ چون صدای خانمها موقع نمازخوندن نباید به گوش کسی برسه.
ـ وقتی تنها هستند که کسی صداشون رو نمیشنوه.
ـ ... .
فکر کنم جواب این سؤالت رو بهتره زنگ بزنیم و بپرسیم.
و من نمیدانم چطور باید از او ممنون باشم، بابت این رزق لایحتسبی که در اختیارم گذاشت و مرا مهمان سفرهای کرد که به دریافت از آن محتاج بودم و خودم نمیدانستم. حالا دیگر از سؤالهای تازهاش نمیترسم. اینکه دخترک فکر کند مادرش پاسخ این سؤال را نمیداند، به وحشتم نمیاندازد. دریافتهام با مکلفشدن هر فرزند، فرصتی جدید دارم برای تجربهی عبادت از دریچهای تازه و نو؛ برای اینکه مسلمانی خود را دوباره مرور کنم.
دیدن اولین نمازهای تروتازهاش که هنگام خواندنشان سعی میکند حواسش به همهی جزئیات باشد، مرا از نمازهای هولهولکی خودم شرمنده میکند. وقتی قبل از خواندن نماز از عطر من به چادر و جانمازش میزند، انگار کسی در ذهنم دارد گردوخاک نشسته بر جملاتی را پاک میکند؛ جملاتی که از فضیلت خوشبوشدن هنگام نماز گفته بودند و من آنها را فراموش کرده بودم.