نوع مقاله : گزارش
سرباز عراقی را با تبر نصف کردم
فرنگیس؛ زنی از قبیلهی شجاعان
فاطمه دولتی
فرنگ؛ قهرمانِ واقعی
توی تنگهی چهارزبر و گردنهی امام حسن(ع)، انگار جهنم بود. هوا داغ بود و بوی جنازهها، آدم را آزار میداد. تمام کوه و دشت از جنازه پر بود؛ حتی درختها هم سوخته بودند. زمین تکهتکه بود. آنقدر بمب و خمپاره به زمین خورده بود که بدن زمین هم تکهتکه شده بود. کنار درخت بلوطی نشستم و زیر سایهاش دست به زانو گرفتم. از بلندی به پایین نگاه کردم. حالم خوش نبود. دیدن اینهمه جنازه، اعصابم را به هم ریخته بود. با خود گفتم: «فرنگیس نگاه کن. نگاه کن و این روز را یادت باشد که چهها دیدی.» به درخت بلوط پشت سرم تکیه دادم و دست روی ساقهی آن کشیدم. انگار آدمی بود که آن را به رگبار بسته بودند. دلم برایش سوخت. دلم برای خاک سوخت. دلم برای خودم سوخت. بلند شدم و راه افتادم. نزدیک چهارزبر، دوباره نیروهای خودی جلویم را گرفتند. دائم بازخواستم میکردند: «خواهر، از کجا میآیی؟ به کجا میروی؟ اینجا چه میکنی؟ اهل کجایی؟» جواب همه را یکییکی دادم: «فرنگیسم؛ فرنگیس حیدرپور. اهل گورسفیدم. میخواهم به ماهیدشت بروم. دنبال شوهر و پسرم... .»
نوشتهی بالا، قسمتی از کتابِ «فرنگیس» است؛ کتابی مملو از خاطراتِ شیرزن ایرانی. فرنگیس، نه داستان قهرمانهای افسانهای است و نه دستنیافتنی. فرنگیس، یکی از زنان غیور ایران است. چهبسا زنان بسیاری از منطقهی غرب و جنوب یا هر جای ایران اسلامی، چنین دل بزرگی داشتهاند که فرنگیس، نمایندهی آنهاست.
فرنگیس؛ کتابی خواندنی
«فرنگیس»، شامل خاطرات «فرنگیس حیدرپور»، متولد سال ۱۳۴۱ در روستای اوازین است. او در حملهی نظامیان عراقی به روستای محل سکونتش، با تبر از خود در برابر سربازان ارتش بعث عراق دفاع کرد.
سال ۱۳۵۹ پس از حملهی عراق به روستای اوازین، مردم به درههای اطراف فرار میکنند. فرنگیس که در آن زمان هجده سال داشت، شبهنگام همراه برادر و پدرش، برای تهیهی غذا به روستا بازمیگردند؛ اما در طول راه، پدر و برادر در درگیری با عوامل عراقی کشته میشوند و فرنگیس در پی برخورد با دو سرباز عراقی، بدون داشتن سلاح گرم، با تبر پدرش با سربازان درگیر میشود، یکی را میکشد و دیگری را با تمام تجهیزات جنگی اسیر میکند و به مقر فرماندهی ارتش ایران تحویل میدهد. این کتاب، به قلم «مهناز فتاحی» به نگارش درآمده و از سوی انتشارات «سورهی مهر» منتشر شده است. فرنگیس نثر روان و سادهای دارد، توالی زمان در سیر حوادث رعایت شده و در توصیف فضاهای مختلف ـ از طبیعت تا صحنههای جنگ ـ موفق عمل کرده و همچنین اثر حاضر، از ویرایش صحیح و مناسب برخوردار است.
از ملاقات تا تقریظ رهبر
تا قبل از اشارهی رهبر به کتاب فرنگیس، کمتر کسی این اثر را میشناخت؛ اما خوب است بدانیم که فرنگیسخانم و رهبر معظم انقلاب سالها پیش با یکدیگر ملاقات داشتهاند. در صفحهی 310 کتاب آمده: ماشین بزرگ سیاهرنگی ایستاد. گروهی از مردها به سمت آن رفتند. از جا بلند شدیم. خوب نگاه کردم. دیدم رهبرم میآید. زیر لب گفتم: «خوش آمدی.» توی دلم صلوات فرستادم. قبل از اینکه به سمت ما بیاید، بچهها خوشآمد گفتند. پدرم، علیمردان، قهرمان، جمعه، داییام محمدخان، پسرعمویم و همهی شهیدان جلو چشمم آمدند. میخواستم از طرف آنها سلام بگویم. انگار همه به من میگفتند: «فرنگیس، تو بهجای ما حرف بزن. تو بهجای ما سلام برسان.» اول با خانوادههای شهید کشوری، شهید شیرودی و شهید پیچک صحبت کرد و بعد، همراه سرداران به طرف من آمد.
ـ سلام.
ـ سلام رهبرم.
ـ ایشان چه کسی هستند؟
سردار عظیمی گفت: «فرنگیس حیدرپور. شیرزن گیلانغربی که با تبر، یکی از عراقیها را کشت و دیگری را اسیر کرد.»
رهبر حرفهای سردار عظیمی را تکرار کرد و گفت: «بله. همان که سرباز عراقی را کشت و دیگری را اسیر کرد. احسنت.»
آب دهانم را قورت دادم و گفتم: «رهبرم، خوشحالم که به گیلانغرب آمدی. قدم روی چشم ما گذاشتی. شهرمان را نورباران کردی.»
لبخند زد و گفت: «چطور این کار را انجام دادی؟ وقتی سرباز عراقی را کشتی نترسیدی؟»
گفتم: «با تبر توی سرش زدم. نه، نترسیدم.»
خندید و گفت: «مرحبا. احسنت. زنده باشی.»
در هفتهی دفاع مقدس، متن تقریظ رهبر منتشر شد. آیتالله خامنهای، برای فرنگیس نوشته است: «بخش ناگفته و بااهمیتی از حوادث دوران دفاع را به مناسبت شرح حال این بانوی شجاع و فداکار، در این کتاب میتوان دید. بانو فرنگیس دلاور، با همان روحیهی استوار و پُرقدرت، با زبان صادق و صمیمی یک روستایی و با عواطف و احساسات رقیق و لطیف یک زن، با ما سخن گفته و منطقهی ناشناخته و مهمی از جغرافیای جنگ تحمیلی را با جزئیاتش به ما نشان داده است. ما از روستاهای مرزی در دوران جنگ و مصائب فراوان آنان، آوارگیها، گرسنگیها، خسارتهای مادی، ویرانیها و داغ عزیزان آنها، هرگز به این وضوح و تفصیلی خبر نداشتیم که در این روایت صادقانه آمده است؛ نیز از فداکاری جوانان آنان که در شمار اولین شتابندگان به مقابله با دشمن مهاجم بودند. ماجرای قتل و اسارت دشمن به دست این بانوی دلاور هم که خود یک داستان مستقل و استثناییست و نظیر آن فقط در سوسنگرد، در همان اوان اتفاق افتاده بود. بانو فرنگیس را باید بزرگ داشت و از نویسندهی کتاب (خانم فتاحی)، بهخاطر قلم روان و شیوا و هنر مصاحبهگیری و خاطرهنویسی، بسیار تشکر کرد.»
فرنگیس با ما سخن میگوید
نویسندهی کتاب میگوید که فرنگیسبانو، اهل مصاحبه نبوده و نیست؛ اما اصرارهای نویسنده و همزبانی و همشهریبودنش، باعث میشود دل فرنگیس نرم و راضی به مصاحبه شود.
ـ ابتدا فرنگیس برای انجام دادن مصاحبه سخت مقاومت میکرد و همچنین زیاد علاقه نداشت مردم روستا متوجه این موضوع شوند؛ چون مردم روستا شاید فکر میکردند که این رفت و آمدها و مصاحبهها، باعث ساپورت مالی وی میشود. علاوه بر این حجب و حیایی که فرنگیس داشت، باعث شده بود که از بازگفتن خیلی مطالب و اتفاقات پرهیز کند؛ اما وقتی خبر تقریظ آقا را شنید، روی پا بند نبود. او از شنیدن خبر تقریظ، بسیار خوشحال بود و پس از سالها، خندهی از ته دل وی را دیدم. به من گفت که اگر میدانستم این کتاب چه میکند، خیلی خاطرات داشتم که برایت تعریف کنم.
کتاب «فرنگیس»، به زبانهای اردو و انگلیسی ترجمه شده و حالا، مردمان زیادی در جایجای دنیا با «فرنگ» آشنا شدهاند؛ دلاورزنی که نشان داده مردانگی باید در قلب انسان باشد. او یکی از هزاران زن قهرمانیست که مقام معظم رهبری دربارهشان فرمود: «اگر در جنگی که هشت سال بر ما تحمیل شد، زنان و بانوان کشور ما در میدان جنگ و عرصهی عظیم ملی حضور نمیداشتند، ما در این آزمایش دشوار و پرمحنت، پیروز نمیشدیم. زنها، ما را پیروز کردند.»