نوع مقاله : سفرنامه
گزارشی متفاوت دربارهی آفریقا
قسمت سوم
حسین سروقامت
درآمد
این سومین قسمت از گزارشی متفاوت دربارهی آفریقاست.
آیا تاکنون به قارهی آفریقا سفر کرده یا از نزدیک این سرزمین پهناور را دیدهاید؟
تصور من و شما تا هنگامی که آنجا را ندیدهایم، بسیار شبیه هم است؛ اما وقتی آفریقا را ببینید و از لایههای پنهان آن سردرآورید، تصورتان بهگونهای اعجابآمیز از دیگران فاصله میگیرد.
نویسنده، حدود بیست روز در تانزانیا و زنگبار زندگی کرده؛ اما تجربههای فرهنگی ارزشمندی با خود آورده که امید است شنیدن آنها مفید باشد.
با قسمت سوم این گزارش مرا همراهی کنید.
انسان... و از احساس سرشار
«خداوندا، تو میدانی
که انسان بودن و ماندن،
در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی میکشد آن کس
که انسان است و از احساس سرشار است»
علی جمعه مایونگا (Ali Jumaa Mayunga)
این نام را احتمالاً نشنیدهاید؛ نامی که آفریقاییبودن از آن میبارد. من هم مثل شما چنین اسمی را نشنیده و با آن بیگانه بودم؛ اما در سفر به آفریقا آن را شنیدم و با صاحبش آشنا شدم. بهعلاوه دانستم بر پهنهی آسمان آفریقا، چه ستارههای پرفروغی میدرخشند.
دیدار با غریبهای آشنا
دوست دارم بیمقدمه بروم سر اصل مطلب و از تقدیر شگرفی برای شما حکایت کنم.
من از بدو ورود به آفریقا، گاهی گوشهوکنار میشنیدم که یکی از دانشمندان وهابی، پس از سالها تبلیغ و ترویج وهابیت، از این آیین فاصله گرفته و به مکتب اهل بیت(ع) گرایش یافته است.
پیش از آن، بارها با آدمهایی مواجه شده بودم که از آیین مسیح، یهود، بودا، زرتشت و... بازگشته و اسلام اختیار کردهاند؛ حتی برخی برادران اهل سنت را دیده بودم که به مکتب اهل بیت(ع) گرویده و دست از گرایش پیشین خود برداشتهاند؛ اما از شما چه پنهان، هرگز ندیده و نشنیده بودم که وهابی ـ آن هم دانشمند ـ با آنهمه کینه و عنادی که وهابیون با مذهب تشیع دارند، بر همهی اعتقادات خویش خط بطلان بکشد، پشت پا به همهی باورهای خود بزند و مذهبی را برگزیند که با خط مشی پیشین وی، 180 درجه فاصله دارد. این بود که دوست داشتم چنین شخصی را ببینم و از نزدیک ماجرای او را بشنوم.
مترصد فرصتی برای این دیدار بودم، تا به همت دوستانم در رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی، در وعدهای ازپیشتعیینشده به چنین افتخاری دست یافتم.
شوخیهای بزرگ با قارهای پهناور
از مرکز دارالسلام که محل استقرار ماست، تا محلهای در حاشیهی شهر که مسکن و مأوای مایونگاست، مسافت درازی را پیمودیم و از خیابانهای ناهمواری گذشتیم که خود حکایتی دارد؛ خیابانهایی که نه برای خودرو فنر و کمکفنری باقی میگذارند و نه برای راننده و سرنشین، آرامش و آسایشی. این هم از خصوصیات آفریقاست. از خیابانهای اصلی که بگذریم، خیابانهای فرعی دیگر آسفالته نیستند. دولتها پولی برای این کارها ندارند و این قبیل امور را به مردم سپردهاند. مردم هم که خود بهتر میدانید... .
حکایت زبالهها نیز همین است. گاهی آنقدر زباله کنار خیابانها و معابر میمانند که خود مردم، مجبور شوند فکری به حال آنها بکنند. شهرداری و نظافت و رفاه، شوخیهای بزرگی با اغلب نقاط این قارهی پهناورند.
بگذریم. به محلهای وارد شدم که گمان نمیبردم در آن آدمی زندگی کند؛ چه رسد به عالِمی. به خانهای درآمدم که فکر نمیکردم در آن کتابی باشد؛ چه رسد به کتابخانهای. خانهای محقر در محلهای دورافتاده؛ خانهی علی جمعه مایونگا.
اندکی گفتوگو با چاشنی خوشوبِش
مایونگا، از برنامهی دیدار ما مطلع بود. از این رو خود به استقبالمان آمد. او، با روی باز ما را پذیرفت و از حیاط کوچکی عبورمان داد، تا برسیم به دالان بلندی که دو طرفش تا سقف، قفسههای کتاب چیده شده بودند.
سههزار جلد کتاب به زبانهای عربی، انگلیسی و سواحیلی، تعدادی صندلی رنگورورفته، یک میز کار کوچک، تصاویر برخی مراجع و دانشمندان و تصویری بزرگ و قابشده از مایونگا، تمام چیزهایی بودند که شما میتوانستید در نگاه اول در این دالان بلند و مصفا ببینید. مصفا میگویم؛ چون باور دارم: «الکتب بساتین العلما؛ کتابها باغ و راغ دانشمنداناند.»
از خیابانهای سرسبز این شهر گذشته و رسیده بودیم به باغ و بوستانی دیگر که البته جنس آن با باغهای متعارف متفاوت است.
گفتوگوی ما با صمیمیت آغاز شد؛ با اندکی چاشنی خوشوبِش.
آفریقاییها در برقراری ارتباط ید طولایی دارند. کافیست زبانشان را بدانی. بلافاصله باب صحبت را باز میکنند. میگویند و میشنوند و میخندند. آنگاه که میخندند، تو تعجب میکنی که خداوند در دل این چهرهی سیاه، چه دندانهای سفیدی گذاشته است.
آیا وهابیشدن ساده است؟
مایونگا، حرف از عقاید و باورهای خویش را با یادی از پدر آغاز میکند؛ اینکه پدرش مذهب شافعی داشته و بر طریقت قادریه، سلوک میکرده و اینکه او نیز عمری را در این مذهب بهسر برده و با تعالیم آن خو گرفته است.
حرف از قادریه و مذهب شافعی که میزند، بهوضوح میتوان تسلطش را بر مبانی آن مذاهب و فرقههایش مشاهده کرد.
شوخی نیست. او 27 سال بر این طریقت زیسته و در جایگاه دانشمندی زُبده، از چموخم آنها سر درآورده است؛ آنگاه در همین سن و با وجود چنین پیشینهای، به دست استادش که اهل کنیا بوده، به سمت مذهب وهابیت گرایش یافته است. او غیر از تعالیم استاد، به مطالعهی جدی کتابهای ابنتیمیه اشاره میکند و آنها را یکی از عوامل مهم وهابیشدن میداند. مایونگا با صراحت میگوید که دوازده سال در کیش وهابیت بوده و از بزرگترین و مشهورترین علمای وهابی آفریقا به شمار میآمده است.
نقطهی عطف زندگی دانشمند
مایونگا از اتاق بیرون میرود و با سینی چای برمیگردد. آفریقاییها با چای و قهوه، میانهی خوبی دارند؛ بهویژه برای مهمان بسیار مایه میگذارند. او برای ورود به بحثِ تغییر مذهب، نخست از آشنایی با مرحوم «علامه سیدسعید اختر رضوی» میگوید و این آشنایی را نقطهی عطفی در زندگی خود میداند. علامه اختر رضوی، از علمای هند است که 43 سال در آفریقا با شرایط بسیار سخت و جانفرسا، زندگی کرده و ضمن تربیت پنجاههزار شیعه و محب اهل بیت(ع)، کتابهای متعددی را نیز به رشتهی تحریر درآورده است.
او موفق شده در همان سالهای پربرکت زندگی در آفریقا، هشت جلد تفسیر ارزشمند «المیزان» و بخشی از کتاب «الغدیر» را نیز به زبان انگلیسی ترجمه کند. وی در سخنانی که صداقت و سادگی در آن موج میزند، از گامهای نخست خویش در راه ورود به مکتب اهل بیت(ع) پرده برمیدارد.
بررسی چهار موضوع اساسی و کلیدی
مایونگا با بیان مشوقها و موانع ورود خویش به مکتب اهل بیت(ع)، به شرح نکات مهمی میپردازد و جهتگیریهای فکری خود را بیان میکند.
وی میگوید که سالهای مدید، ذهن من درگیر چهار موضوع اساسی و کلیدی بود که دوست داشتم حقیقت امر را دربارهی آنها بدانم و واقعیت بر من آشکار و روشن شود:
اولین موضوع، بحث مهم امامت بود و اینکه پس از پیامبر(ص)، چه کسی پیشوا و جانشین اوست. اختلاف بین مذاهب اهل سنت و شیعه، در این باره بهگونهای عجیب ذهن مرا درگیر کرده بود؛
موضوع دیگر بحث تحریف قرآن بود. وهابیت در این باره اختلاف عمیقی با شیعیان دارند. آنان معتقدند که قرآن شیعه، از قرآن دیگر مسلمانان جداست و آنها به قرآن خاصی تمسک میجویند. این سخن و حقانیت یا بطلان آن، موضوع دیگری بود که سالها فکر مرا به خود مشغول کرده بود؛
سومین موضوع، بحث تقیه بود که شیعه به آن عقیده دارد و در شرایط گوناگون و برای حفظ اساس دین، از آن یاری میجوید؛ اما وهابیت با آن مخالف است و آن را «نفاق صغری» مینامد؛
سرانجام موضوع چهارم، بحث متعه بود که شیعه متعهی حج و متعهی ازدواج را پذیرفته و به آن عقیده دارد؛ در حالی که این امر، نزد علمای وهابی پذیرفته نیست و آن را رد میکنند و بهصراحت با آن مخالفاند.
روح متلاطم و ساحل آرامش
مایونگا، دقیق و منطقی حرف میزند و قدمبهقدم مرا با بحث خود پیش میبرد و باز هم به علامه سیداختر رضوی اشاره میکند:
ـ به ایشان گفتم که اگر دربارهی این چهار موضوع، مطالب متقن و غیر قابل انکاری ارائه کنید و دلم آرام گیرد و روح متلاطم و کنجکاوم به ساحل آرامش برسد، من از آیین وهابیت دست میکشم و مذهب تشیع را برمیگزینم. او نیز بیآنکه کلمهای تبلیغ علنی برای شیعه کند، با صبر و بردباریِ تمام، این کار را به انجام رساند. من اجازه یافتم سه ماه پیدرپی دربارهی این موارد، با مرحوم علامه گفتوگو کنم. در این سه ماه، هر هفته سه روز خدمت ایشان میرسیدم و هربار، از ساعت ده صبح، شروع به بحث میکردیم. این کار تا اذان ظهر ادامه مییافت و گفتوگوها، بدون حتی یک جلسه وقفه برگزار میشد. سیداختر در طول این مدت، دلایل بسیار روشن و متقنی را از کتب اهل سنت به من نشان داد و چشمم را به دنیای دیگری ـ جز دنیایی که سالها با آن انس گرفته بودم ـ باز کرد.
علامه در بحث و گفتوگوی مذهبی فوقالعاده بودند، نسخ و منابع جدید و قدیم را بهخوبی میشناختند و از برهانهای قاطعی برای محاجه بهره میبردند. بهحقیقت ادعا میکنم که ایشان، طی سه ماه توانستند مرا از همهی مواضع و دیدگاههای قبلی جدا کنند و به اسلام واقعی رهنمون سازند.
شمعی که به خاموشی گرایید
علی جمعه مایونگا، با حسرت از آن دوره یاد میکند: «من در طول گفتوگوها، آثار بیماری و کهولت را در علامه رضوی مشاهده میکردم. ضعف و ناتوانی، بهسختی گریبان ایشان را گرفته بود؛ اما دست از تلاش پیگیر خویش برنداشت، تا مرا در اعتقاد به مکتب اهل بیت(ع) راسخ و ثابتقدم کرد.
خدا میخواست با کمک ایشان، دست مرا بگیرد و یاریام کند. پس از آن، او بهتدریج ضعیفتر و ناتوانتر شد تا اینکه هشت سال بعد، در 76سالگی در تانزانیا از دنیا رفت و در همانجا نیز به خاک سپرده شد.»
برکت در چاپ آثاری به زبان سواحیلی
مایونگا از جای برمیخیزد، طول دالان بلند کتابخانهاش را طی میکند، کتاب قطوری را از لابهلای کتابها بیرون میآورد و آنگاه ادامه میدهد: «من پس از اعتقاد به تشیع نیز، رفت و آمد خود را با مرحوم علامه رضوی تداوم بخشیدم؛ تا موفق شدم این کتاب را که تفسیر قرآن کریم به زبان سواحیلیست، به رشتهی تحریر درآورم.»
او کتاب را به دست من میدهد. صفحات پرشماری دارد. عنوان آن «کتاب مبین» است و دو بار از سوی انتشارات «انصاریان قم» چاپ و منتشر شده است.
از میزبان خویش میپرسم که آیا کتاب دیگری هم نوشته است؟ پاسخ میدهد: بله. بعد از اتمام تفسیر قرآن، روزی کتابی از نویسندهای خارجی (کسی که منتسب به خوارج است)، بهنام «جمعه محمد المزروعی» به دستم رسید. او در کتاب خویش، امام علی(ع) را پیشوای ناحق و خطاکار دانسته و معاویه را امام برحق معرفی کرده بود. من ردی بر آن کتاب به زبان سواحیلی نوشتم و نام «نتیجهی سقیفه» را بر آن نهادم. در این کتاب، عقیدهی شیعه دربارهی سقیفه و پیآمدهای آن بهخوبی بیان شده است.
بعدها به کتاب دیگری، بهنام «یهود؛ پشت پردهی اهل بیت» برخورد کردم. این کتاب نیز، کاملاً ضد شیعه بود و من در کتاب «نتیجهی سقیفه»، به رد بسیاری از مطالب آن همت گماشته بودم. بهتازگی دیدم که این کتاب، با اضافاتی به چاپ دوم رسیده و مطالب گمراهکنندهی دیگری نیز به آن افزوده شده است. اکنون در حال آمادهسازی کتاب جدیدی هستم که به این قضایا پاسخ دهد.
برخورد وهابیون با دانشمندی دینگریز
بحث و گفتوگو با مایونگا، به نقطهی حساسی رسید. من از وی پرسیدم برخورد وهابیون تانزانیا با دانشمندی که اردوگاه آنان را ترک کرده و به اردوگاه مقابل پیوسته است، چطور بود؟
او، پاسخ مرا با تبسمی شیرین همراه کرد و گفت: «نخستین برخورد آنها اظهار تعجب شدید از این ماجرا بود؛ زیرا من در آیین وهابیت، خیلی محکم و استوار بودم. آنان گمان نمیکردند کسی چون مایونگا، به چنین کاری دست بزند. پس از آن، بارها با من عداوت کردند، ناسزا گفتند و سخت گرفتند. حتی در کوچه و خیابان این سخن را سر زبانها انداختند که [امام] خمینی تو را خریده است. من نیز متقابلاً از آنها دعوت میکردم که بیایند خانه و زندگی محقر مرا ببینند و خود قضاوت کنند که آیا من غیر از این کتابخانه، چیز دیگری دارم... و آیا این است وضع کسی که [امام] خمینی او را خریده است.»
سرمایهای که با هیچ چیز معاوضه نمیشود
مایونگا، آنگاه با سربلندی و افتخار میگوید: «آری؛ من سرمایهی بزرگی دارم که آن را با هیچ چیز عوض نمیکنم، و آن، اعتقاد به مکتب تشیع است؛ مکتبی که زندگی مرا تغییر داده و چشمم را به جهانی روشن گشوده است. من توانستهام به لطف و یاری خدا و از این رهگذر، بر دیگران نیز اثر بگذارم؛ از جمله «شیخ عبدالله ناصر»، از علمای وهابی اهل کنیا که مدتیست از آیین وهابیت برگشته و من کاملاً در این امر مؤثر بودهام.»
... و سرانجام، آرزویی عمیق
از مایونگا میپرسم که آیا تاکنون به ایران سفر کرده است؟ او، آلبوم تصاویر خویش را میآورد و عکسهایی را که بهیادگار با علما و مراجع انداخته، نشانم میدهد و میگوید: «بارها به ایران آمدهام و به تهران، قم، مشهد و اصفهان سفر کردهام.»
... این دیدار را با دو جمله به پایان میبریم: جملاتی سرشار از محبت و احساس که او میگوید: «آرزو دارم که زندگی، مرگ و بیداری رستاخیز من، با خاندان عصمت و طهارت رقم بخورد. عمیقاً چنین چیزی را از خدا خواستهام»؛
جملهای که من بر زبان میآورم: «آقای مایونگا، امروز روز مهمی از سفر من به آفریقاست. احساس میکنم که همهی این سفر یک سو و دیدار با شما سوی دیگر است. اگر من به آفریقا میآمدم و شما را ملاقات نمیکردم، هرگز این سفر را کامل تلقی نمیکردم. دیدار شما، هدیهای الهیست که خداوند در سرزمینی شگفت و دوردست، به من عنایت کرد.»
... آنچه خواندید، سومین بخش از گزارش فرهنگی آفریقا بود. در این سیر و سیاحت دلنشین، همچنان با من بمانید.