نوع مقاله : رهیافته
منصوره معتمدی
مِرلا، نوزده سال پیش در هلند به دنیا آمد.
او در خانوادهای بهظاهر مسیحی متولد شد؛ اما این خانواده درواقع کافر بودند و هیچ اعتقادی به خداوند نداشتند. بهتبع مرلا نیز مانند خانوادهی خود کافر بود.
او در طول سالهای مدرسه، کمابیش چیزهایی دربارهی اسلام، از بعضی دوستانش میشنید؛ اما بهدلیل دیدن و شنیدن اخبار و گزارشهای نامناسب دربارهی مسلمانان و اسلام از طریق رسانههای غربی، اصلاً از اسلام خوشش نمیآمد؛ چون آنها مسلمانان را با چهرهای خشن و در قامت تروریست نمایش میدادند و باعث میشدند دیگران هیچ رغبتی به مسلمانان نداشته و از اسلام گریزان نیز باشند.
مرلا دختری آزاد، زیبا و خوشاندام بود و در کشوری آزاد و بدون قید و بند زندگی میکرد. او با دوستانش به میهمانیهای گوناگون میرفت و در سفرها، همراهشان بود. مرلا وقتی به شانزدهسالگی رسید و در اوج زیبایی بود، متوجه شد بسیاری از نگاهها به سوی اوست. وی احساس کرد که وقتی به میهمانی میرود یا در گذر از خیابان است، نگاههای سنگین اطرافیان آزارش میدهد. کمکم فکر کرد که آن نگاههای ناسالم، در او حسی بد و زجرآور به وجود میآورند.
مرلا پیش از آن، زنان مسلمانی را که در شهرش تردد میکردند، حجاب داشتند و گاهی نقاب هم به چهره میزدند، بهطرز عجیب و گاه تمسخرآمیزی نگاه میکرد؛ اما در آن شرایط سنی و فکری، به نظرش آمد که آنطور لباس پوشیدن و حجاب داشتن، راهی برای محافظت از نگاههای مردان هوسباز است. این بود که تصمیم گرفت بدون مسلمانشدن، با حجاب کامل و حتی نقاب در شهر تردد کند.
وقتی مرلا حجاب بر سر کرد، زنان مسلمانی که در تعامل با او بودند، گمان کردند مسلمان است و او را به جمعهای خود دعوت کردند. او که تا آن زمان دربارهی مسلمانان حرفهای خوبی نشنیده بود، با کمی احتیاط وارد جمعها میشد؛ اما برخلاف آنچه تصور میکرد، آنان را مردمان بسیار خوب، آرام و مهربانی دید.
سرانجام حجابی که از آنان یاد گرفته و باعث شده بود آرامش بیشتری داشته باشد، او را تشویق کرد تا به دین اسلام مشرف شود. مرلا در هفدهسالگی، در هلند مسلمان شد و نامش را به صفیه تغییر داد.
او پس از مدتی، با مسلمان لیبیایی ازدواج کرد و علاقهاش به اسلام باعث شد با کمک همسرش، یادگیری زبان اسلام، یعنی عربی را شروع کند و بتواند بهراحتی قرآن بخواند و بفهمد.
او و همسرش، اکنون در ایتالیا زندگی میکنند و برای اسلام و هدایت دیگر انسانها میکوشند.