نوع مقاله : مادرانه
درویشی
همیشه اولینها در خاطر میمانند. در هفتسالگی، اولین کتابی که خواندم، مجموعهی داستانی از تولد تا وفات پیامبر(ص) بود که از مادرم هدیه گرفتم و آن کتابها، عشقی را در وجودم بارور کرد که پدر و مادرم، ذرهذره سالهای پیش از آن در قلبم کاشته بودند.
سالهای سال بعد، من مادر سیسالهای بودم که رسالت مادریام را در انتقال این عشق به سه فرزندم میدیدم. روزی شبیه همان روزهای هفتسالگیام، من در قالب یک مادر، دست پسرک هفتسالهام را گرفتم، به کتابفروشی رفتیم و کتابهایی مناسب سن او، دربارهی پیامبر(ص) خریدیم و شروع کردیم به خواندن... . به داستان جنگ خندق که رسیدیم، پسرکم پرسید: «مامان، چرا به سلمان میگفتند سلمان فارسی؟ مگه پیامبر و یارانشون عرب نبودند؟»
این سؤال ساده، شروع حرکتی بود برای من؛ برای مادری که میخواهد عشق پیامبر(ص) را در قلب فرزندش بکارد. چه کسی بهتر از سلمان فارسی؟
کودک، با قهرمان داستان همراه میشود و هرچه اشتراکاتش بیشتر باشد، بیشتر با او همذاتپنداری میکند. سلمان فارسی، از عزیزترین اصحاب پیامبر(ص) بود؛ کسی که عشق به پیامبر و اهل بیت(ع) را در سراسر زندگی او میبینیم.
سلمان، الگویی ایرانی ـ اسلامی و کامل است برای کودک یا نوجوان ایرانی مسلمان... .
به پسرکم گفتم که سلمان، در اصل پسری ایرانی به اسم «روزبه» بود که در جستوجوی پیامبر خاتم، سختی راه را به دوش کشید؛ اما من هنوز خیلی چیزها دربارهی ایشان نمیدانستم.
با امیرعلی تصمیم گرفتیم دربارهی سلمان فارسی تحقیق کنیم و کتابی برای هدیه به کتابخانهی مدرسه بنویسیم.
همراه پسرکم، با روزبه ایرانی همسفر شدیم. خواندیم، دیدیم و نوشتیم که از دل خانوادهای ثروتمند و آتشپرست، به مسیحیت و خداپرستی رسید. از تفاوتهای خداپرستی و آتشپرستی حرف زدیم و از دریچهی چشم روزبه، راهبی را دیدیم که او را به ظهور پیامبری امین و پرهیزکار نوید داد.
با روزبه همراه شدیم و روزی را دیدیم که برای یافتن پیامبری که نادیده عاشقش شده بود، پای در راهی سخت و دشوار گذاشت، اسیر شد و در پوشش برده، از فراز درخت نخل مژدهی ظهور پیامبر خاتم را شنید و دنبالش رفت، تا نشانههای نبوت را در او جستوجو کند؛ پیامبری امین و راستگو، با علامتی از پیامبری بین دو کتفش که صدقه را نمیپذیرد و هدیه را دوست دارد. از داستان عشق روزبه و سلمان فارسیشدنش نوشتیم، تا آنجا که پیامبرمان در وصفش فرمودند: «سلمان، دریاییست که کم نمیشود و گنجیست که از بین نمیرود. سلمان، از ما اهل بیت است که همواره حکمت و برهان از وی میجوشد.» ما یکبار دیگر همراه سلمان، ایمان آوردیم به خدای محمد(ص) و شهادت دادیم به پیامبری ایشان.
اسم کتابمان را گذاشتیم داستان روزبه. من نقاشیهای کتاب را کشیدم. امیرعلی، کتاب را با خط خودش نوشت. پدر مهربان خانه، ویراستار کتابمان شد و آن را به کتابخانهی مدرسه هدیه دادیم تا بچههای بیشتری، سلمان فارسی را که یاری وفادار برای پیامبر(ص) بود بشناسند.