نوع مقاله : مصاحبه
فرنگیس بانوی دیروز، نانوای امروز
مریم انواری
خانم «فرنگیس صادقی»، اهل روستای «زایندهرود» (کله مسلمان) اصفهان، نمونهای از شیرزنانیست که با دست خالی و قلبی مملو از ایمان، توانسته بر سختیها و ناهمواریهای زندگی غلبه کند و امروز بینیاز از دیگران، زندگی خود و حتی چند خانوادهی دیگر را تأمین نماید. با وی دربارهی راههای رفته و نرفتهی زندگیاش به گفتوگو نشستهایم تا از تجربههای تلخ و شیرینش بهرهمند شویم:
لطفاً برای مخاطبان ما بفرمایید چه شد که به فکر ایجاد شغل افتادید و در این مسیر سراغ چه کارهایی رفتید؟
بهدلیل نداشتن درآمد کافی و هزینههای زیاد زندگیمان بود که دنبال ایجاد شغل رفتم. همسرم کارگر بود؛ اما بهدلیل بیماری دیابت، موقع کار دچار افت قند میشد و هیچ کارفرمایی از ایشان استفاده نمیکرد. این موضوع، مشکلات زیادی برای زندگی ما ایجاد کرده بود. دنبال شغلهای بسیاری رفتم و حتی آموزشهای مربوط به پرورش قارچ و زعفران را گذراندم؛ اما مکان ایجاد این کار را نداشتم. دیپلم آرایشگری هم گرفتم؛ اما هزینهی اجارهی آرایشگاه را نداشتم و چون محیط زندگی ما روستایی بود و فرهنگ برخی مردم اجازه نمیداد، نتوانستم این کار را در خانه انجام دهم. برای هر کدام از این کارها، یکسالونیم وقت صرف کردم؛ اما به نتیجهی خاصی نرسیدم.
کنار این مشاغل، دنبال کارهای دیگری هم رفتید؟
کارهای زیادی را دنبال کردم. مثلاً مجوز کارگاه قالیبافی گرفتم و خواستم خانمها را برای اینکار جمع کنم؛ اما مغازهدارهای محل برای اجاره، مبلغ بالایی میخواستند و از طرفی هم، خانمها معتقد بودند که با این کار، بین قالیبافها درگیری ایجاد میشود و نتوانستم آن را عملی کنم. گواهینامهی رانندگیام را هم گرفتم تا بتوانم در آژانس تاکسیتلفنی کار کنم؛ اما باز هم با پولی که من داشتم، نمیشد خودروی مناسبی تهیه کرد.
بعد از این همه تلاش، چه کردید و چه شد که ایدهی نانوایی به ذهنتان رسید؟
مدت زیادی دنبال کار بودم؛ اما پول کافی نداشتم. توکلم به خدا بود. یک شب مادرشوهرم جرقهی شروع کار نانوایی را برایم زد. مادرم، قدیمترها نان میپخت؛ اما چون من تنها دختر خانواده بودم و خیلی مراقبم بودند، اجازه نمیدادند این کار را انجام بدهم. خلاصه از هر فرصت استفاده میکردم تا در نبود مادر بتوانم نان بپزم. هشت یا نهساله بودم و هنوز قدم به تنور نمیرسید که بهتنهایی تنور را روشن میکردم و بدون کمک مادر، نان میپختم. وقتی مادرم میدید، مرا سرزنش میکرد؛ اما این کار را تا موقع ازدواجم انجام دادم.
چرا بعد از ازدواج، بلافاصله سراغ این کار نرفتید؟
زمانی که ازدواج کردم و پیش از بیماری همسرم، این کار را کنار گذاشتم؛ چون نیازی به کسب درآمد از این طریق نداشتم و همسرم میتوانست زندگی را اداره کند. وقتی فرزندانم به دنیا آمدند و مشکل بیماری همسرم پیش آمد، مجبور شدم به فکر چارهای بیفتم و بهترین راهی که به نظرم رسید، همین نانوایی بود. مادر همسرم به من گفت که در جایی دیدم چند خانم با هم نان میپزند و پیشنهاد این کار را به من داد. از شخصی پول قرض گرفتم و دنبال کارهای مجوز نانوایی رفتم. اوایل کار سختی بود؛ چون نه برای اجارهی مغازه پول داشتم و نه برای خرید تنور. با همهی اینها، کار را با توکل به خدا شروع کردم.
از چه سالی شروع به کار کردید و آیا درآمدتان راضیکننده بود؟
بله؛ چون اهل قناعت بودم و کارم بابرکت بود، راضی بودم. از سال 90 شروع به کار کردیم. تقریب