بوی یاس و اطلسی؛ بوی بهار...

نوع مقاله : رهیافته

10.22081/mow.2018.66969

بسمه تعالی

حُسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت...

واکاوی جاذبه‌های اسلام از منظر تازه مسلمان

حسین سروقامت                                                                                      قسمت بیست و نهم

 

بزرگ بانو؛ سلام!

من اینجا زیر آسمان آبی نشسته و دارم با تو سخن می‌گویم؛

با تو که اندکی دیر به اردوگاه ما پیوستی، ولی دستِ پر از عهده بر‌آمدی و سبکبار، چون پرنده‌ای تیز پرواز از عالم هستی برون جستی!

این روزها حال و هوای اربعین حسینی، روح و جان خسته مارا طراوتی دوباره بخشیده است.

و من آمده‌ام به زیارت... زیارت سالار عشق، حضرت شهید!

بارها در این مسیر، از نجف تا کربلا چشم دوانده‌ام به جستجوی عمود 172؛

از این عمود و حسینیۀ کنار آن، بوی یاس و اطلسی می‌شنوم.

بوی طراوت عشق در باغ و بُستانی بهاری؛

بزرگ بانو؛

من با همه خستگی‌ام پناه آورده‌ام اینجا... تا اندکی بیاسایم و توانی دوباره بگیرم برای ادامه راه!

آخر، تا پایان این مسیر، تا عمود 1452 راه زیادی مانده است.

اما جز این آمده‌ام تا با تو پرسش‌هایی را نیز در میان بگذارم.

مثلاً سؤال کنم ‌دختری هجده ساله – بگذریم که هجده ساله دختر، ما را یاد که می‌اندازد؟ – در دلِ فرانسه نامسلمانان برای چه سراغ اسلام را می‌گیرد؟

یا بپرسم در پاریس شهر عُشاق رمانتیک، شهر عطر و عشق و شراب، کدام جذبه اسلام چنین به چشم تو آمد که پشت پا به همه اینها زدی و دل به پهنۀ  مسلمانی سپردی؟

آمده ام بپرسم وقتی آمال و آرزوی خیلی‌ها در جهان گشت و گذاری درکشور توست؛

وقتی خیلی ها از قدم زدن در خیابان شانزلیزه در فرانسۀ زیبا با چه ناز و کرشمه ای حرف می زنند... تو در بنگلادش و هند و افغانستان و پاکستان چه می‌کردی؟

چه آرمان بزرگی در سرت بود که به پاهای پرتوان تو نیرو می‌بخشید تا این مسیر بلند عاشقی را یک تنه طی کنی؟!

بزرگ بانو؛

شنیده‌ام بیش از یک بومی پاکستانی، سراسر آن کشور را پیموده‌ای؛

شنیده‌ام گاه ماجراجویانه هفته‌ها در اطراف قندهار دلیرپرور، در میان دره‌های مرزی بین افغانستان و پاکستان در مُحاق رفته و ناپدید شده ای؛

شنیده‌ام بارها همچون زنان افغان چادر و برقع آبی رنگ بر سر انداخته و در سختی‌ جان فرسای راه و غبار بی‌پایان سفر با آنان همسفر شده‌ای؛

شنیده‌ام پای پیاده یا بر پشت اَستر و اُشتر عرض و طول صحرای «ریگستان» را پیموده و گاه از شدت گرما بیهوش شده‌ای!

آه... شنیده‌ام از سالها پیش که به مذهب تشیع درآمده و تا پایان عمری که سراسرش به شرافت گذشته ، همواره و همه جا مذهب خویش را پاس داشته‌ای؛

با رنج شیعیان همدردی کرده و صدای ناله و شِکوه‌شان بوده‌ای!

بزرگ بانو؛ مریم جان!

تعجب نمی‌کنی که چرا اینگونه صدایت می‌زنم، بارها و بارها این دو کلمه «مریم جان» را از هم کیشان فقیر خویش در دوردست‌ترین سرزمین‌ها شنیده‌ای!

... و با نهایت مهربانی همواره به فکرشان بوده‌ای!

هرگز از خاطر نمی‌برم که وقتی دکتر «محمد القرشی» استاد دانشگاه کوفه، همسفر و مترجم تو در عراق از تو پرسید؛ چرا در پاریس اینگونه زاهدانه زندگی می‌کنی؟

... تو با تواضع سر پیش انداخته، گفته ای چطور می‌توانم هنگام پژوهش در پاکستان اتاقی فقیرانه داشته باشم و همزمان در خانه‌ای مجلل در پاریس به سر برم؟

بانوی بی‌قرار؛

من اینجا زیر آسمان آبی نشسته و دارم با تو سخن می‌گویم.

در پایان بی‌قراری‌هایت!

اینجا کنار مزار تو؛

در مسیر نجف – کربلا؛

کُنج حسینیه‌ای در نزدیکی عمود 172

***

 

-        من «ماری پیر والکمان» ـ Marie Pierre Walquemanne ـ معروف به «مریم ابوالذهب» ـ Mariam Abou Zahab ـ وصیت می‌کنم پیکرم را در صحن مطهر علوی تشییع نموده و در حسینیه‌ای در جاده‌ نجف ـ کربلا به خاک بسپارید.

می‌خواهم جسم و جانم در مسیر پیاده‌روی زائران اربعین حسینی آرام بگیرد!

آنچه خواندید برجسته‌ترین قسمت از زندگی 65 ساله خانم مریم ابوالذهب اسلام شناس برجسته فرانسوی است.

تصمیم و اراده ای که تنها می تواند از روحی بلند و جانی گرامی نشأت گیرد...

تا صفحه ای زرین از یک برهه تاریخی را رقم بزند!

... و از این پس هر که در مسیر زیارت اربعین قدم می‌گذارد و از عمود 172 می‌گذرد، به یاد داشته باشد که اینجا چه بانوی بلند مرتبه و بزرگواری خفته است!

ماری پیر والکمان در هفتم فوریه سال 1952 میلادی در کمون «اُن اِغژی» در شمال فرانسه و در دل خانواده‌ای کاتولیک به دنیا آمد. هفده ساله بود که به پاریس رفت و در آزمون ورودی «مؤسسه مطالعات سیاسی پاریس»  قبول شد و در هجده سالگی نیز به دین مبین اسلام مشرف گردید و مذهب اهل بیت علیهم‌السلام را برگزید.

او بعدها در رشته علوم سیاسی از دانشگاه پاریس فارغ‌التحصیل شد و سالها در «مؤسسه ملی زبان‌ها و تمدن‌های شرقی پاریس» (INALCO) به عنوان استاد و پژوهشگر ممتاز فعالیت نمود. رشته تخصصی وی بررسی و مطالعه روابط شیعه و اهل سنت در پاکستان و افغانستان بود.

مریم ابوالذهب در طول دوره تحصیل و پس از آن نقش فعالی در انعکاس مظلومیت و وضعیت فاجعه ‌آمیز شیعیان پاکستان و افغانستان ایفا نمود. سفرهای متعددی به خاورمیانه و از جمله ایران داشت و چندین بار نیز برای زیارت به عتبات عالیات مشرف شد.

روح بلند و تلاش‌های گسترده از وی زنی خود ساخته و انقلابی به جامعه بشری عرضه کرد. زنی که برای رسیدن به  اهداف بلند خود از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کرد.

مریم ابوالذهب احتمالاً اولین زنی بود که در قامت یک پژوهشگر عالم اسلام با سران دست به شمشیر سازمان‌هایی چون «سپاه صحابه»، «تحریک جعفریه» و «جماعه الدعوه» دیدار می‌کرد. او با شجاعت تمام به استقبال خطر می رفت و برای پرده برداری از زوایای پنهان فعالیت این سازمان ها تمامی تلاش خویش را به کار می بست.

سال ها بعد وی بخشی از خاطرات این دیدارها را برملا کرده و از جمله به دیدار هیجان آمیز خود با «حافظ سعید» رهبر «جماعه الدعوه»  چنین اشاره می کند؛

-        در طول حیات علمی‌ام، این اولین بار بود که با کسی مصاحبه می‌کردم که چهره او را نمی‌دیدم. من از دیدار چهره حافظ سعید منع شده بودم. از این رو ما هر دو پشت به هم و روبروی دیوارهایی نشسته بودیم که در مقابل یکدیگر قرار داشت. من با صدای بلند سؤالات خود را می‌پرسیدم و او بی‌ آنکه مرا ببیند، به آنها پاسخ می‌داد.

حیات علمی مریم ابوالذهب در راه بسط و گسترش انسانیت گذشت. به گفتۀ برادرش «دومینیک» از خردسالی همواره سر در کتاب داشت و جادوی مشرق زمین نیز به برکت مطالعه گسترده این کتاب ها در جانش نشسته بود. او از مطالعه برای افزایش آگاهی‌ خود و دیگران استفاده می‌کرد.

تکاپوهای علمی و میدانی او برای بهبود وضعیت زنان و بویژه در راه ارتقای فرهنگ و آموزش آنان چهره‌ای محبوب و دوست داشتنی از وی به جا گذارده بود.

مریم ابوالذهب اولین بار که به نجف سفر کرد؛

جمله‌ای گفت که همین حالا  نیز برای همه ما جذاب و البته حیرت انگیز است:

«اکنون رؤیاهایم برآورده شد و روحم آرام گرفت.»

او هر وقت از خاطره این سفر می‌گفت، اشک از چشمانش فرو می‌ریخت و بغضی گلوگیر او را وادار به سکوت می‌کرد!

بزرگ بانوی ارزشمند داستان ما آرام و مطمئن پا به سن بازنشستگی نهاد، اما روح او همچنان جوان و پویا در افق‌های دور پرواز می‌کرد.

شاید در همان سال ها بود که با همکاری «اولیویه روا» کتاب «شبکه های اسلام گرایان» را نوشت. کتابی که بعدها به زبان فارسی نیز ترجمه شد.

از نشانه های عظمت او آنکه پیش از مرگ به برادرش دومینیک وصیت کرد املاک او را به فروش رسانده، بنیادی به نام او بنا نهد. بنیادی که سه مأموریت اساسی را پیگیری کند؛

نخست آنکه همه ساله مبلغی را در اختیار یکی از دانشجویان مقطع دکتری قرار دهد تا پژوهشی را در حوزه خاورمیانه به انجام رساند. دیگر آنکه مبلغی را به آموزشگاه فیزیوتراپ ها در قندهار افغانستان تخصیص دهد تا صرف یاری آسیب دیدگان انفجار مین شود. و سوم آنکه کمک های مالی مستمری به بنیاد بازماندگان اسیدپاشی اختصاص دهد تا از زنان آسیب دیده از اسیدپاشی حمایت کنند.

... این بانوی دردآشنای جهان وطنی سه سال تمام با سرطان جنگید تا سرانجام در روز اول نوامبر سال 2017 در منطقه‌ای در پاریس پلک بر هم گذاشت و دیگر نگشود!

«مری فرانس مورگو» دیگر زنِ اسلام شناس فرانسوی، پیام تسلیتی برای او در روزنامه «لوموند» منتشر کرد. پیام تسلیتی که خاستگاه واقعی مریم ابوالذهب به شمار می رفت؛

-        در این دنیا چون مسافری زندگی کن و خاطرات خوش را پشت سر بگذار!

چه اینجا ما میهمانانی بیش نیستیم؛

و از مرگ گریزی نیست!