نوع مقاله : مهارت

10.22081/mow.2019.67270

حسین سروقامت                                                                                                           قسمت اول

 

درآمد

هزار راه نرفته پیش روی ماست؛ راه‌هایی که گاه یک‌طرفه‌اند و گاه ورود ممنوع؛ گاهی مسطح و هموارند و گاه مورب و پرپیچ وخم. چه باید کرد و از کدامین راه باید رفت؟

ما راه گفت‌وگو را پیشنهاد می‌کنیم. با گفت‌وگوست که زندگی سامان یافته و فرهنگ و باورهای ما گسترش می‌یابند. هیچ تمدن بشری بدون ابزار سخن توسعه نیافته و میان انسان‌ها، دست به دست نشده است.

قلم و بیان، دو کلید اساسی برای طرح و نقد دیدگاه‌هاست. ما در آغاز راهیم و این صفحه، گام کوتاهی برای حرکت در این مسیر است. شما هم می‌توانید نقطه نظریات خود را برای طرح در این صفحه با ما در میان بگذارید.

 

ملتی که اندیشه و قلم، معرف اوست

-        من به حقیقت بزرگی معتقدم و بار‌ها و بارها نیز، در محافل و مجالس گوناگون از آن یاد کرده‌ام. اسلام صحیح را ایرانیان دریافته‌اند و پیشرفت ایران در پرتو اسلام، نخست به تفکر ما ایرانی‌ها بازمی‌گردد.

دانشمند معاصر دکتر «غلامحسین ابراهیمی دینانی» که معرف حضور اغلب علاقمندان به علم و دانش است، با بیان این جملات تلنگری به جامعه‌ی جوان ما می‌زند و بار دیگر، شکوه و بزرگی این ملت را به رخ می‌کشد.

-        سال‌ها پیش، سمیناری در ترکیه برگزار شد و من نیز میهمان ویژه‌ی آن بودم. یکی از سخنرانان، وزیر اوقاف ترکیه بود. او طی سخنانی که به آوایی بلند و لحنی غرّا بیان می‌شد، گفت: «برادران و خواهران، اجازه دهید به واقعیتی شگرف اعتراف کنم. حقیقت این است که قرآن کریم در مکه نازل، در مصر قرائت‌ و در استانبول ترکیه کتابت شد؛ همین و بس!»

من از میان جمعیت برخاستم و گفتم: «جناب وزیر، این را هم بر سخنان خود بیفزایید که همین قرآن، در ایران فهمیده و ادراک شد.»

این سخن، فضای عربی ـ ترکی آن سمینار را درهم شکست و آن مقام بلندپایه‌ی ترک را به‌نوعی تسلیم داشت.

او در‌‌ همان نشست و در اثنای سخنان خویش، ناچار به این نکته اذعان کرد و گفت: «‌آری؛ اگر اسلام در این سال‌های متمادی، پیشرفت و ترقی قابل ملاحظه‌ای داشته است، جز با قلم ایرانی و شمشیر ترکی هرگز امکان‌پذیر نبود.

و من سربلند و خوش‌اقبال، به این فکر می‌کردم که هنوز هم معرف ایرانیان، حتی در جوامع بیگانه، اندیشه و قلم آنان است!

 

خشک و متعصبانه قضاوت نکنید

آری؛ خشک و متعصبانه قضاوت نکنید. به این فکر کنید که گاهی برای بهبود سبک زندگی مردم، باید میان فرهنگ خودی و بیگانه تقابل ایجاد کرد. این‌جاست که باید رگ غیرتی را به جوش آورد و تلنگری به ریشه‌های برون آمده از خاک زد. این‌جاست که باید آن شعر زیبای حافظ را بار دیگر خاطرنشان کرد و این‌بار با درک دقیق‌تری از فحوای آن زمزمه کرد:

سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد

آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد

گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است

طلب از گم‌شدگان لب دریا می‌کرد

دوستی دنیادیده می‌گفت که من سال‌ها پیش در کشوری بیگانه با مجرمی برخورد کردم. او وکیلی ایرانی را برای دفاع از خویش به خدمت گرفته بود. نخستین برخورد آن مجرم بیگانه با این وکیل ایرانی، هرگز از خاطر من محو نخواهد شد. وکیل پس از قدری ‌گفت‌وگو، از موکل خویش پرسید: «آیا وقتی آن جرم و جنایت را مرتکب شدی، کسی نظاره‌گر تو بود؟» پاسخ داد: «خیر؛ احدی مرا هنگام ارتکاب جرم ندید.» باز پرسید: «پس از این اتفاق، هرگز ماجرای خویش را برای کسی بازگو کردی؟» گفت: «خیر؛ شما اولین کسی هستید که من نزد او پرده از این ماجرا برمی‌دارم!»

فکر می‌کنید چه اتفاقی افتاد؟

وکیل ایرانی، بی‌محابا به او گفت: «جرم خویش را انکار کن و مطلقاً به انجام چنین کاری اعتراف نکن!» در آن لحظه مجرم درمانده، نگاه عاقل اندر سفیهی به وکیل خویش کرد و با تعجب گفت: «ولی من این جرم را مرتکب شده‌ام؛ چطور بگویم ‌که آن را انجام نداده‌ام؟» گویا تصور چنین امری، در مخیله‌ی او نمی‌گنجید.

شاید شما وجود چنین تقابل فرهنگی را ناشی از عوامل مختلفی بدانید؛ اما من به اقتضای ارتباطی که سال‌هاست کم و بیش با بحث‌های فرهنگی داشته‌ام، می‌دانم چه عواملی می‌توانند به شعله‌ورشدن چنین اختلافات فرهنگی دامن بزنند؛ سبک نادرست زندگی، عادات و خرده‌فرهنگ‌هایی که ما را به یکدیگر پیوند می‌دهند، چیزهایی که در جامعه با عنوان هنجار یا ناهنجار تعریف می‌کنیم، الگوهای درست و نادرست، نخبگان تیزبین یا سطحی‌نگر، عواملی که از ملتی قهرمان می‌سازند و... بخواهیم یا نخواهیم، این‌ها همه در این زمینه مؤثرند.

 

مایه‌ی خوشبختی‌ست؛ اما کافی نیست

سؤال اساسی و مهمی وجود دارد که پاسخ‌گویی به آن، به‌ویژه برای نسل جوان حائز اهمیت است. اصولاً هر جایی که ما از پرسش آغاز کرده‌ایم، کار پیش رفته است. پرسش، مطالبه ایجاد می‌کند و وجود چنین امری، لازمه‌ی جامعه‌ای جوان و پرشور و انقلابی‌ست.

آن سؤال مهم این است که اساساً در شکل‌گیری نهادهای دینی، اجتماعی و سیاسی، چه ضرورتی نهفته است؟ به بیان دیگر بسیج، هلال احمر، مساجد، انجمن‌ها، کانون‌های مذهبی، اردوهای جهادی، راهیان نور، تشکل‌های دانش‌آموزی، هیئت‌های دانشجویی و غیره، چه فایده و کارکردی در اجتماع دارند؟ مجموعه‌های جوان‌محور با چنین ظرفیت‌های گسترده‌ای، برای چه طرح‌ریزی و تأسیس شده‌اند؟

پاسخ آن است، قواعد و مقررات ا‌جتماعی که باید براساس ارزش‌های رایج جوامع در اجتماعی نهادینه شوند، از چنین بسترهایی شکل می‌گیرند و اندک‌اندک در دل و جان افراد جامعه رسوخ نموده، در لابلای رفتارهای فردی و جمعی شهروندان خود را نمایان می‌سازند.

شاید دوستان عزیز با نام سازمان «boy scouts» در کشورهای پیشرفته آشنایی داشته یا درباره‌ی فعالیت‌های این مؤسسه‌ی عریض و طویل چیزهایی شنیده باشند؛ مؤسسه‌ای که ما در زبان فارسی از آن به «پیشاهنگان پسر» تعبیر می‌نماییم و از عملکرد و نقش جدی آن در توسعه و پیشرفت جوامع آگاهی داریم.
می‌دانید مردم سالانه چه مبالغ گزافی به این قبیل مؤسسه‌ها می‌پردازند تا پسران نوجوان آن‌ها را در اختیار بگیرند و به آنان قواعد زندگی اجتماعی را بیاموزند؟ مهم‌ترین وظیفه‌ی این سازمان و امثال آن، آموزش اعتمادبه‌نفس، پرورش حس مسئولیت و رشد فردی و اجتماعی نوجوانان از طریق شرکت در برنامه‌های اردویی در خارج از محیط درس و مدرسه و کالج است.

دوستان، ما چقدر در این قبیل موضوعات سرمایه‌گذاری کرد‌ه‌ایم؟

البته مایه‌ی خوشبختی‌ست، وقتی می‌شنویم در برخی فضاهای غیررسمی، این آموزش‌ها رواج یافته است. مایه‌ی خوشبختی‌ست که وقتی در مجموعه‌های اردویی به نوجوان می‌آموزند، باید محیط اردوگاه را همان‌گونه تحویل دهد که در آغاز تحویل گرفته است. موجب مسرت است که وقتی در دامنه‌های کوه‌ها و تفرج‌گاه‌ها، تابلوهایی می‌بینیم که به نهادینه‌شدن این فرهنگ کمک می‌کنند.

«از طبیعت، جز عکس برندارید و جز جای پا، باقی نگذارید.»

مایه‌ی افتخار است که در جنگل‌ها و محیط‌های سرسبز، این سخن رسول گرامی اسلام(ص) را مشاهده می‌کنیم: «شکستن شاخه‌ی درختان، همچون شکستن بال فرشتگان است.»

اما دوستان عزیز من، آیا این واقعاً کافی‌ست؟