نوع مقاله : سفرنامه
قسمت هفتم
حسین سروقامت
درآمد
این هفتمین قسمت، از گزارشی متفاوت دربارهی آفریقاست.
آیا تاکنون به قارهی آفریقا سفر کرده یا از نزدیک این سرزمین را دیدهاید؟
تصور من و شما تا وقتی این قاره را ندیدهایم، بسیار شبیه هم است؛ اما وقتی آفریقا را ببینید و از لایههای پنهان آن سردرآورید، تصورتان بهگونهای اعجابآمیز از دیگران فاصله میگیرد.
من، حدود بیست روز در تانزانیا و زنگبار زندگی کرده و تجربیات فرهنگی ارزشمندی با خود آوردهام که امیدوارم، شنیدن آنها برای شما مفید باشد!
با قسمت هفتم این گزارش مرا همراهی کنید.
اوقات فراغت، زادهی نیاز بشر
در شمارهی پیشین، قدری دربارهی فرهنگ کار و تلاش در آفریقا سخن گفتیم؛ اکنون اجازه دهید کمی هم به مقولهی سرگرمی و اوقات فراغت در این سرزمین پهناور بپردازیم.
اوقات فراغت، زادهی نیاز بشر است و اسلام سالها پیش، قبل از آنکه دیگر ملل به این مضمون متعالی بیندیشند و برای آن برنامهریزی کنند، دربارهی اوقات فراغت طراحی نموده و پیشنهادهای بسیار اساسی را مطرح کرده است.
سخن از مدیریت زمان و تقسیم آن به اوقات کار و کوشش و فراغت و راحت، سخن از لذات زیبا و حلال که آدمی را بازپروری کرده، دوباره آماده کار و تلاش کند و همچنین سخن از تفریحاتی که اگر نباشند، زندگی انسان دستخوش روزمرگی و فرسایش میشود، قرنها پیش در آموزههای بنیادین اسلام مطرح شده است.
جالب است این آموزهها، وقتی مطرح میشوند که هنوز مغربزمین، بویی از تمدن امروزی نبرده است و همچنان در چنگال زنجیر اسارت قرون وسطی دستوپا میزند.
کلیسا و مقولهی غنیسازی اوقات فراغت
سالها بعد، غربیها - و بهتبع آن آفریقاییها - همین موازین را با متدها و شیوههای جدید ساماندهی کردند و برای جذب جوانان به کلیسا، محیطهای جذابی را تحت عنوان «Hobby»، کنار کلیساها به وجود آوردند تا علاوه بر تشویق آنان به انجام آداب و رسوم مذهبی، سازوکاری برای غنیسازی اوقات فراغت جوانان فراهم آورند.
رهبر معظم انقلاب در یکی از دیدارهای دانشجویی خویش، داستانی را از مرحوم «سیدقطب» نقل میکنند که چگونه کلیسا و شخص کشیش، میتواند در گرایش جوانان به این بیبندوباریها نقش جدی ایفا کند.
بد نیست مروری بر عین عبارات ایشان داشته باشیم.
«بنده یادم آمد یک ماجرایی را که سیّد قطب در یکی از کتابهایش نقل میکند که بنده هم در یکی از نوشتهها که مال سالها پیش است - مال قبل از انقلاب است - آن را از قول او نقل کردم. میگوید در یکی از شهرهای آمریکا داشتم میرفتم، رسیدم به یک کلیسایی؛ دیدم بغل کلیسا یک سالن اجتماعات است. آنوقت آنجا برنامه زدهاند «برنامهی شب»؛ برنامه را که خواندم، دیدم نوشته مثلاً موسیقیِ فلانجور، بعد موسیقی فلانجور، بعد آواز فلانجور، بعد یک شام سبک، بعد مثلاً جلسه چنین؛ علاقهمند شدم بروم ببینم قضیّه چیست؟
گفت شب رفتم دیدم بله، یک سالنی است مثل یک کاباره! آنجا دخترها، پسرها، جوانها میآیند مینشینند، با هم مأنوس میشوند؛ آنجا هم برنامههایی هست روی سِن؛ موسیقی و مانند اینها هست؛ من هم تماشا میکردم وضعیّت اینجا را. بعد هم یک شام سبکی آوردند، دادند خوردیم و [بعد] مثلاً یک نوشابهای، چیزی؛ قسمت جالبش اینجاست؛ میگوید که شب چند ساعتی گذشت، آخرِ شب شد، دیدیم که کشیش - کشیشِ آن کلیسا که این سالن، مربوط به آن کلیسا است - با وقار تمام از یک طرف سِن وارد شد، رفت و یک مقدار از این کلیدهای برق را زد و بعضی از چراغها را خاموش کرد، بعد هم کشیش رفت.
میگوید من دیگر رفتم و نماندم. میگوید فردا رفتم سراغ آن کشیش، گفتم که خب این چه وضعی است؟ آخر شما روحانی هستید، شما آخوند هستید، مبلّغ دین هستید، این چه وضعی بود مثلاً شما دیشب با اینهمه جوان و این برنامهها؟ گفت که آقا، شما توجّه ندارید؛ من برای جذب کردن جوانها به کلیسا مجبورم این کار را بکنم؛ میگفت به او گفتم - حالا به تعبیر بنده - مردهشور این کلیسا را ببرد! خب بگذار بروند کاباره؛ [اگر] همان کارهایی که در کاباره میکنند، اینجا بناست بکنند، خب بروند همان کاباره بکنند؛ چرا بیایند کلیسا؟»
ممکن است شما از این مطالب چنین برداشت کنید که کلیسا توانست به این وسیله میان جوانان نفوذ کند، اما حقایق تاریخی نشانگر آن است که جوانان مغرب زمین و سایر کشورها به این تمهیدات کلیسا روی خوش نشان ندادند و نشانه آن اینکه امروزه چنین محافلی آکنده از فساد و تباهی و معضلات گوناگون فکری و فرهنگی است.
من بشخصه در یکی از شب های اقامتم در زنگبار در کنار کلیسایی شاهد بزم عیش و نوش جوانان بودم. البته اقبال سید قطب را نداشتم که از نزدیک برنامه هایشان را مشاهده کنم! آنان به هر دلیل از ورود بیگانگان به این ممانعت می کردند.
تانزانیا، خدمت سربازی و بازار کار
برخی دولتهای آفریقا، برای آنکه بتوانند علاوه بر تأمین نیروی جوان پاسدار مرزها، جوانان آمادهی کار را جذب کنند، پرورش دهند و سازماندهی نمایند، همچنین از انحراف و کجرَوی آنها جلوگیری کنند، خدمت نظام را سر راه آنها قرار میدهند و از این رهگذر، اهداف متعددی را دنبال میکنند.
در کشور تانزانیا، پیشترها خدمت سربازی وجود داشته و مدت آن هجدهماه بوده است؛ اما بعدها بهعلت مشکلات اقتصادی و عدم تمکن مالی دولت در تأمین هزینهی سربازان، خدمت نظام ملغی شده و بهاصطلاح خودشان، این سدّ را از پیش پای جوانان برداشتهاند. همین امر باعث شده است که افراد در عنفوان جوانی به بازار کار روآورنده و به هر حربهای متوسل شوند، تا قوت لایموتی فراهم آورند و از رنج و فقر خود و خانواده، اندکی بکاهند.
یکی از این کارها، رویآوردن جوانان به بخش حمل و نقل شهریست. اگر برای گشتوگذاری در شهر، پرداخت هزینهی گزاف تاکسی برای توریست یا مسافری مقدور نباشد، همواره عدهای هستند که وی را با موتور سهچرخههایی که پرستیژ تاکسی را ندارند، با هزینهی کمتری کار وی را راه میاندازند و جابهجایش میکنند. این وسایل نقلیه، بهصرفهتر از آن موتورسیکلتهاییست که کلاهکاسکت رایگان در اختیار میگذارند و نرخی ارزانتر از دیگر وسایل عمومی دارند.
آفریقا و مفهوم خلاقانهی اوقات فراغت
من در اینکه بتوان اتلاف وقت بیهدف جوانان را گذران اوقات فراغت نامید، کاملاً تردید دارم؛ زیرا غنیسازی اوقات فراغت، زمانی مفهوم پیدا میکند که اساساً تلاشی وجود داشته باشد، تا بتوان برای زدودن خستگی و بیحوصلگی ناشی از آن، اوقات فراغتی تعریف کرد.
اگر زندگی تنها تفریح و لاابالیگری شد، بیآنکه کار مفیدی کنار آن شکل گرفته باشد، آیا مفهوم اوقات فراغت پوچ و ناکارآمد نخواهد بود؟ این معضلیست که متأسفانه جامعهی جوان ما را نیز بهشدت تهدید میکند!
با این وجود و برای پرداختن به موضوعی مهمتر، از این نقطه نظر عدول میکنم و میخواهم با طرح پرسشی، کمی فکر و اندیشهی شما را به بازی بگیرم.
بیتردید هر کسی، به نوعی بازی یا تفریح علاقهمند است؛ اما اگر وسایل و ابزار آن را در ختیار نداشته باشید، چه میکنید؟
بیشتر ما در این مواقع قید آن تفریح یا بازی را میزنیم یا خود را به کار دیگری مشغول میکنیم؛ اما آفریقاییها اینگونه نیستند. در حقیقت اگر قرار باشد آنان به این آسانی میدان را خالی کنند، حکایتشان، حکایت شیر بییال و کوپالی خواهد شد که دیگر چیزی از آن باقی نخواهد ماند.
جالب است بدانید در این شرایط، جبر زمانه به آنان آموخته است که بلافاصله به فکر جایگزین باشند. این کار هم قوهی خلاقیت آنان را پرورش میدهد و هم دسترسیشان را به علاقمندیهای خویش ـ نه بدان حد که امید دارند ـ بلکه بهاندازهی میسور فراهم میسازد.
در آفریقا اگر استخر گستردهای نبود که بتوان در آن شنا کرد، پشت وانتبار کوچکی هم میشود بساط یک استخر نقلی را برپا کرد.
اگر هزینهای برای خرید میز بیلیارد وجود نداشت، با کمی ابتکار میتوان مدل گلیِ آن را ساخت و از بازی با آن لذت برد.
سرانجام اگر کودکان یک دستگاه فوتبالدستی مجهز نداشتند، با یک کارتن و چند میلهی فلزی هم میشود مدل بومی آن را دستوپا کرد.
اکنون اذعان میکنید که آفریقا سرزمین عجایب است؟
در نوشتار بعدی، از یادگار حضرت معصومه(س) در قلب قارهی سیاه برایتان سخن میگویم.
همچنان با ما بمانید...